eitaa logo
شمیم افق
1.2هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷تعهدِ مثال زدنی 🌿دستور عقب نشینی داده بودند. یک تنه راه افتاده بود طرف خط، نه برای جنگیدن، برای کمک به برگرداندن بچه های جلو. یکی یکی یا دو تا دو تا بچه ها را سوار موتور کرده بود و آورده بود عقب! آخرین لحظه چند تا لودر و بولدوزر خودی را آورده بود تا دست دشمن نیفتد. انگار نه انگار که فرمانده ی لشکر است و یک استعداد مهم برای فرماندهی جنگ! 🌸✨ فرمانده نابغه ی دفاع مقدس، شهید حسن باقری را با ذکر صلواتی یاد کنیم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 تعهد، عامل اصلی موفقیت 🌿 رفته بود تو دل دشمن. بِهش گفتم: «آقا مهدی! به کمین عراقی‌‌‌‌ها رسیدیم، دیگر جلو رفتن مصلحت نیست. بقیه راه را ما رفته ایم، خدای نکرده...» گفت: «من باید تمام مسیر را وجب به وجب ببینم، حتّی کمین‌‌‌‌ها را. من‌‌‌‌ نمی‌‌توانم شب عملیّات، بچّه‌‌های مردم را همین طوری جلوی گلوله‌‌های دشمن بفرستم، نگران نباش، اتفاقی‌‌‌‌ نمی‌‌افتد!» 🌸✨ یاد و خ فرمانده‌‌ی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 فعالیت خستگی ناپذیر 1️⃣ رفته بود شناسایی، تنها؛ با موتور هونداش. تا صبح نیامد. پیداش که شد، تمام سر و صورت و هیکلش خاکی بود، حتی توی دهانش. این قدر خاک توی دهانش بود که‌‌‌‌ نمی‌‌توانست حرف بزند. 2️⃣ شب آخر از خستگی رو پا، بند نبودیم. قرار شد چند ساعت من بخوابم، چند ساعت او. نوبت خواب او بود. هر چه گشتیم نبود. از خط تماس گرفت. گفت:«کار خاکریز تمومه.» یک تکه از خاکریز باز شده بود. قبلش هر که رفته بود، نتوانسته بود درستش کند. 3️⃣ وسایل چادرها را سیل به قسمت جنوبی پادگان برده بود. یکی از نیروها در حال کندن کانالی بود تا سیل را به سویی دیگر هدایت کند. نزدیکتر که شدم دیدم آقا مهدی با لباس‌‌های خیس روی تراکتور مشغول کار است. 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 بنده‌‌ی خدا، نه بنده‌‌ی نام و عنوان 🌿 داشت کاغذ پاره‌‌‌‌ها و آشغال‌‌‌‌ها را از اطراف ساختمان جمع‌‌‌‌ می‌‌کرد و به درون بشکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای می‌‌ریخت. گفتم: «مگر اینجا نیروی خدماتی نیست؟ تو چرا این کار رو‌‌‌‌ می‌‌کنی؟» تبسمی کرد و گفت: «چه فرقی‌‌‌‌ می‌‌کنه؟ آن‌‌‌‌ها بسیجی هستند، ما هم بسیجی هستیم.» بهش گفتم: «من خودم را به شما معرفی کرده ام؛ ولی شما هنوز اسمت را به من نگفته ای!» گفت: «اسم من به چه درد تو‌‌‌‌ می‌‌خوره؟ من کوچیک همه‌‌ی شما هستم!» چند روز بعد جلسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای در ستاد بود. تا دیدمش جلوتر رفتم و گفتم: «پسر، تو اینجا چی کار‌‌‌‌ می‌‌کنی؟ مثل اینکه با کله گنده‌‌‌‌ها نشست و برخاست‌‌‌‌ می‌‌کنی ها...؟!» همین طور که با او صحبت‌‌‌‌ می‌‌کردم، یکی از پشت سر پیراهنم رو کشید. حمید بود گفت: «حسن! خیلی بده... بیا این طرف. چی کار‌‌‌‌ می‌‌کنی؟» گفتم: «مگر چی کار‌‌‌‌ می‌‌کنم؟.. با این بسیجی رفیقم.‌‌‌‌می‌‌خوام بدونم که اینجا چه کار‌‌‌‌ می‌‌کنه.» گفت: «حسن! تو مگه او را‌‌‌‌ نمی‌‌شناسی؟» گفتم: «خب نه!» گفت: «تو چطور فرمانده‌‌ی لشکر عاشورا رو‌‌‌‌ نمی‌‌شناسی؟ او آقا مهدی باکریه.» خشکم زده بود. در این مدت، طوری رفتار کرده بود که هر کس دیگری هم به جای من بود متوجه‌‌‌‌ نمی‌‌شد که او فرمانده‌‌ی لشکر است. 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 وقف جنگ 1️⃣ یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینه‌‌‌‌‌‌اش را فشار‌‌‌‌ می‌‌داد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم: «این جوری خطرناکه ها. بیا برگردیم بیمارستان.» گفت: «راهت رو برو. شاید به مرحله‌‌ی دوم عملیات رسیدیم.» 2️⃣ با آقا مهدی جلسه داشتیم. شروع کرد به صحبت کردن. یک کم که حرف زد، صداش قطع شد. اول نفهمیدیم چی شده، دقت که کردیم، دیدیم از زور خستگی خوابش برده. چند دقیقه همان طور ساکت نشستیم تا یک کم بخوابد. بیدار که شد، کلی عذر خواهی کرد و گفت: «سه چهار روزی‌‌‌‌ می‌‌شه که نخوابیده ام.» 3️⃣ از قایق که پیاده شد، دیدم چیزی همراهش نیست؛ نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی‌‌‌‌ می‌‌آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار پنچ روز.» 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 بسیجی خستگی را خسته کرد 1️⃣ دائماً در فعّالیت بود. صبح قبل از همه به محل کار‌‌‌‌ می‌‌آمد، رفتنش هم معلوم نبود. کمتر به خانه و زندگی شخصی‌‌‌‌ می‌‌پرداخت، اصلاً اوقات فراغت نداشت. 2️⃣ مهدی اوایل انقلاب از صبح تا شب کار‌‌‌‌ می‌‌کرد. خستگی‌‌‌‌ نمی‌‌شناخت. همیشه ساعت دو یا سه‌‌ی صبح وقت‌‌‌‌ می‌‌کرد که بخوابد. یکبار گفتم: «چرا این طوری کار‌‌‌‌ می‌‌کنی؟‌‌‌‌ می‌‌افتی‌‌‌‌ می‌‌میری ها.» عادتش شده بود که دو سه هفته شبانه روز کار کند، دو روز مریض شود، باز بلند شود و همان طور کار کند. همیشه‌‌‌‌ می‌‌گفت: «فرصت نیست.» 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 تعهد و مسئولیت پذیری 🌿 همسر شهید:‌‌‌‌ می‌‌گفت: «من چهار تا زن دارم؛ اول با سپاه ازدواج کردم، بعد با جبهه، بعد با شهادت، آخرش با تو.» 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 پرکار و خستگی ناپذیر 1️⃣ عملیات که تمام‌‌‌‌ می‌‌شد، نوبت مرخصی‌‌‌‌ها بود. بچّه‌‌‌‌ها بر‌‌‌‌ می‌‌گشتند پیش خانواده هایشان، اما تازه، اول کار زین الدّین بود. 2️⃣ از غذا خوری که زدیم بیرون، آقا مهدی گفت: «بچّه‌‌‌‌ها طوری رانندگی کنید که بتوانم از اینجا تا اهواز را بخوابم.» بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در مأموریت‌‌های طولانی بود! 🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 وقفِ تعالی اسلام و امنیت ایران همسر شهید: 1️⃣ همیشه وقت سحر، وقتی بچه‌‌‌‌ها خواب بودند، از خانه بیرون‌‌‌‌ می‌‌رفت و دیر وقت که همه خوابیده بودند، بر‌‌‌‌ می‌‌گشت. 2️⃣ سال تحویل از جبهه نیامد. گفت: «اگه بقیه‌‌ی پاسدارها اومدن، من هم‌‌‌‌ می‌‌آم.» 3️⃣ وقتی که کلاهدوز شهید‌‌‌‌ می‌‌شود، پرونده‌‌‌‌‌‌اش را که ورق‌‌‌‌ می‌‌زنند، متوجه‌‌‌‌ می‌‌شوند که او چهار ماه مرخصی طلب داشته. 🌸✨ یاد و خاطره پاسدار مخلص، شهید یوسف کلاهدوز را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 پرکار و خستگی نشناس 1️⃣ با این که دیر به خانه‌‌‌‌ می‌‌آمد، صبح، ساعت هفت سر کار حاضر بود. اصلاً تأخیر‌‌‌‌ نمی‌‌کرد. شب‌‌‌‌ها هم کلی نامه و این جور چیزها‌‌‌‌ می‌‌آورد تا در منزل مطالعه و پیگیری کند. 2️⃣ آدم بسیار پرکار و عجیبی بود. حوصله‌‌ی تنبلی را نداشت. یک شب در خواب دیدم با همان لهجه‌‌ی مشهدی به من گفت: «بابا یکم بجونبید!...» 3️⃣ همسر شهید: «چند وقتی بود که یوسف فقط دو ساعت در شبانه روز‌‌‌‌ می‌‌خوابید و بقیه‌‌ی ساعات را کار‌‌‌‌ می‌‌کرد، تا حدی که از فرط خستگی گاه در حال نشسته به خواب‌‌‌‌ می‌‌رفت.» 4️⃣ گفتند: «آقای کلاهدوز پیش پای تو آمده و الان داخل اتاق است.» داخل اتاق که شدم، دیدم همان طور با پوتین از خستگی روی زمین دراز کشیده و به خواب رفته است. 5️⃣ شبها بدون آنکه با کسی قرار قبلی داشته باشد، به واحدهای مختلف سرکشی‌‌‌‌ می‌‌کرد. 🌸✨ یاد و خاطره پاسدار مخلص، شهید یوسف کلاهدوز را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم. ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq