eitaa logo
🌹معرفی شهدای شهرستان خوی🌹
405 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
35 فایل
کانال معرفی شهدای شهرستان خوی🌷 به حول و قوه الهی در راستای معرفی شهدای پرافتخار شهرستان شهید پرور خوی ایجاد شده است. #کپی_آزاد🌹باصلوات بر ظهور حضرت مهدی(عج) جهت ارتباط با یکی از مدیران کانال به منظور مطرح کردن انتقاد و پیشنهادهای خودتان↙ @karbobala_72
مشاهده در ایتا
دانلود
همرزم شهيد يك روز صبح حدود ساعت - 9 صبح بود كه ديدم بزرگوار سليمي دارد اجاق سنتي مي سازد. كنجكاو شدم و سؤال كردم: - برادر سليمي، حتماً مي خواهي بيكاري خود را جبران كني و وقت بگذراني؟! عزيز در جواب فرمود: - نه، چند روز است مي بينم برادران با آب سرد حمام مي كنند. مي خواهم خدمتي كرده باشم. بالاخره پس از گذشتن ساعتي اجاق را درست كرد و آن را روشن نمود. يك ديگ مسي بزرگ را كه از آشپزخانة منطقه تحويل گرفته بود روي اجاق گذاشت و سنتي را ساخت. آن روز گذشت، خلاصه آفتاب طلوع كرد. بعد از صرف صبحانه از سوي فرماندهي منطقه عملياتي برادر #«حاج احمد متوسليان» پيام رسيد تعدادي از برادران جهت مقابله با حزب دمكرات آماده باشند. دلم به تپش افتاد. اين پيام مثل يك ملكوتي تمام روحم را نوازش كرد. مثل بقية بچه ها با التماس از فرمانده گروهانمان خواستم مرا هم به منطقه اعزام كند ولي نصيب بچه هاي ديگر از جمله سليمي شد. دلم گرفت😔ولي تكليف حرف فرمانده بود و من مجبور به اطاعت، همان روز پيام رسيد تعداد ديگري نيز براي اعزام به منطقة ذكر شده لازم است. اين بارديگر نصيبم شد تا به منطقه اعزام شوم. ❤️قلبم از شوق مي لرزيد و با هر قدمي كه بر مي داشتم بوي را بيشتر حس مي كردم تا اينكه به منطقه رسيدم. انگار خداوند آن منطقه توي قلب ها جا مي گرفت. راهي به دل انسان نداشت. بدون شك آن منطقه خدايي بود. محو تماشاي آن سرزمين عشق بودم تا اينكه كسي را ديدم. تمام تنم را لرزش فرا گرفت. پاك و مطهر از پشت پردة خون روي چشمهايش تا عمق جانم نفوذ مي كرد. درست روي شهيد، همان قسمت كه اكثر ها تا صبح سحر روي مُهر مي ماند با ‌تفنگ قناسه سوراخ شده بود و آن سوراخ برايم مثل راهي بود به عظمي. 🌷و آن وقت بود كه دريافتم و گرم را براي مي خواهد و چه زيبا در خود غسل كرده بود و روح پاكش به رسيده بود.🌷 اي را كه اكنون شهيد سليمي در آن به شهادت رسيده بود به نام او نامگذاري كردند و من هر گاه نام آن تپه را مي شنيدم ناخودآگاه به ياد نگاه و دار شهيد مي افتادم و مهرباني بي مرزش كه حتي نمي توانست را بر جان بچه ها تحمل كند. والسلام عليكم 🌷روحش شاد و يادش گرامي باد🌷 🕊 @Shohadaye_khoy
💌 🌷به خدمت خواهر عزيزم حميده برسد ✍پس از تقديم عرض سلام؛ اميدوارم كه حال همگي شما خوب باشد. باري اگر خواسته باشي از احوالات اينجانب باخبر باشي سلامتي حاصل است و جاي نگراني نيست. نگراني فقط و فقط از دوري همه شماست. خواهر جان نامه پر مهر محبت آميزت در بهترين ساعات زندگي ام به دستم رسيد. خيلي خوشحال شدم. باور كن خيلي شاد شدم. اصلاً مي خواستم به آسمان پرواز كنم. چون خيلي وقت بود نامه به دستم نرسيده بود كه يك دفعه گفتند نامه برات آمده. از قول من به مادرم بگو كه اصلاً نگران نباشد چون هر چي خدا بخواهد همان مي شود. خيلي دلم مي خواهد كه پيش شما بودم و با شما به خونه مون كمک میکردم، به مادرم بگو كه زياد فكر نكند. انشاءا... هم جنگ ايران با عراق تمام مي شود و ما همه سربازان، درجه داران، افسران،‌سپاهيان پاسدار، بسيج، عشاير مسلمان، خلاصه همه به اميد خدا و در سايه خداوند بزرگ به آغوش خانواده هاشون باز خواهند گشت و شما هميشه دعا كنيد و يك كمي هم از پدرم و تمام بچه ها و خانه مان كه داريد درست مي كنيد، خانه اي كه الان در آن زندگي مي كنيد برايم بنويسيد. نامه اي كه مي نويسيد خيلي سرد و خيلي بي حوصله. راجع به همه برايم بنويسيد. بنويسيد كه داريد چكار مي كنيد و يا پيش كي مي رويد و كي مي آيد برايم بنويسيد. برام از همه چيز بنويسيد. پدرم چكار مي كند. مادرم چكار مي كند. از درس خليل و جليل بنويسيد..... جان اين نامه را در مورخه /3/4 ساعت /35 شب تو سنگر برايت مي نويسم. ديگر نمي خواهم سرت را درد بياورم. همه شما را به خداي يكتا مي سپارم و از عوض من به تمام دوستان و آشنايان سلام برسان. بخصوص به مادرم و به پدرم. به رقيه، آقاي خليل، ‌رباب، سهيلا، حميد، آقا داود، مريم، ‌خليل، جليل و محسن و از عوض من روي محسن را ببوس. خداحافظ همه تان باشد. علي محمدزاده💔 🌷روحش شاد و راهش پررهرو🌷 ️ 🕊 @Shohadaye_khoy