eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14.1هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
من یه مامان دهه هفتادی هستم. شهریور ۹۴ در سن ۱۷ سالگی😉 با همسرم که ۲۱ سالشون بود، عقد کردیم😍 همسرم اول پیش پدرشون کار میکردن اما بعد از مدتی شغل جدید انتخاب کردن و یه کار جدید شروع کردن😊 یک سال و هفت ماه عقد کرده بودیم و فروردین ۹۶ بعد کلی سختی و دوری دوران عقد با کمک پدر همسرم رفتیم سر خونه و زندگیمون😍 خیلی بچه دوست داشتم و عاشق بچه ها بودم. دوست داشتم زود بچه دار بشم که فاصله سنیم با بچه ام کم باشه☺️ همین هم شد و من خیلی زود متوجه شدم باردارم، خییلی خوشحال بودم. ویار به نسبت سختی داشتم و چهار ماه اول به سختی گذشت. کم کم شیرینی های دوران بارداری شروع شد و بارداری خوبی داشتم محمدجواد عزیزم آذر ۹۶ با زایمان طبیعی به دنیا اومد🥰😍 و چون یکم زود به دنیا اومده بود، چند روزی تو ان آی سیو بستری شد. روزای سختی بود ولی خداروشکر به خیر گذشت😊 پسر آروم و خوبی بود و همین باعث شد که بعد از اینکه از شیر گرفتمش به فکر دومی بیوفتم😄 وقتی دو سال و نیمش بود من دوباره باردار شدم این دفعه‌ ویار سخت تری داشتم و با یه بچه دیگه خیلی برام سخت بود. چهار ماه اول به شدت وزن کم کردم و با سختی گذشت😢 تا اینکه تو ماه هشتم بودم که درد هام شروع شد اصلا نمیتونستم روی پا بایستم و کارامو انجام بدم. بیشتر استراحت میکردم و همسرم تو کارای خونه بهم کمک میکردن و پسرم با اینکه سنی نداشت، خیلی بهم کمک میکرد🥰 خلاصه محمدصدرا گلم اسفند ۹۹ با زایمان طبیعی در اوج کرونا😷 به دنیا اومد😍 پسر اولم اصلا بهش حسودی نمی‌کرد و خیلی دوسش داشت، روزای خوبی بود و با اینکه مشغله دوتا بچه کوچیک داشتم ولی خب دوران شیرینی بود. چون من ۲۲ سالم بود، بعضی ها میگفتن چرا دوباره بچه آوردی، هنوز سنی نداری یکم دیگه صبر میکردی🙄 بعضی ها هم میگفتن کار خوبی کردی بچه های پشت سر هم خیلی خوبه و در آینده به درد هم میخورن☺️ ما از اول ازدواج هیچی نداشتیم فقط یه موتور داشتیم و خونه اجاره ای بودیم حتی اجاره خونه مون هم نمیتونستیم بدیم و چند ماهی پدرهمسرم متقبل شدن اما بعد از اینکه پسر اولم رو باردار شدم ماشین دار شدیم و تو دوران بارداری و بعد از به دنیا اومدنش هم کلی رزق و برکت با خودش آورد. مایی که به زور از پس خرج دوتایی مون برمیومدیم و حالا خرج های پسرمم اضافه شده بود ولی چقدرم پس انداز میکردیم به علاوه اینکه همسرم چقدر تو کارشون پیشرفت کردن😊 وقتی محمدجواد یک سال و نه ماهش بود اسباب کشی کردیم و رفتیم یه خونه جدید خونه خیلی خوبی بود و با صاحب خونه عالی، محمدصدرا توی اون خونه به دنیا اومد همراه با کلی برکت که از قبل از بارداری به زندگیمون سرازیر شد😇 بماند که توی این سالها، روزهای تلخ هم تو زندگیمون کم نداشتیم و هرچی که بود صلاح و مصلحت الهی بود و تجربه هایی که ما رو پخته تر کرد و همیشه و همیشه خدا خیلی هوامونو رو داشته و داره😊 تقریبا چند ماه پیش صاحب خونه عذرمون رو خواستن و ما مجبور شدیم دنبال خونه باشیم، چهار ماه تا موعد قرارداد وقت داشتیم و کلی دنبال خونه گشتیم هرجا میرفتیم میگفتن چند نفرید می‌گفتیم چهار نفر، میگفتن نه نهایت سه نفر😞😔 هر چی خونه خوب و تمیز بود که ما میپسندیدیم صاحب خونه تعدادمون رو قبول نمی‌کرد. خونه های درب و داغون با اجاره بهای خیلی بالا و غیر منصفانه بهمون پیشنهاد میدادن و ما هربار خیلی ناامید برمیگشتیم خونه😞 چند ماه گذشت و ما همچنان دنبال خونه بودیم تقریبا یک ماه دیگه بیشتر وقت نداشتیم و من دیگه انقدر ناامید شده بودم که اصلا دیگه دنبال خونه نمیگشتم و میگفتم خدا خودش جور کنه🥺 تا اینکه تقریبا دو هفته پیش یک دفعه خواهرم زنگ زد و گفت یه خونه پیدا کردم براتون برید ببینید خوبه، رفتیم دیدیم و پسندیدیم🤩 به صاحب خونه گفتم من دوتا بچه دارمااا😥 گفت خب داشته باش، منم دوتا بچه دارم😅گفتم آخه هرجا میریم میگن نهایت سه نفر گفت نه مشکلی نداره ☺️ خلاصه ما اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه جدید این خونه هم به لطف خدا هم بزرگ و خوبه، هم صاحب خونه خوبی داره خداروشکر بازم خدا هوامونو داشت و کمکون کرد🤲🏻🥰 صاحب خونه های عزیز یکم به فکر ما مستاجرا باشید هم از نظر اجاره هم اینکه مایی که چندتا بچه داریم. انشاالله خدا اجرش رو بهتون میده هم در دنیا هم در آخرت😊 یکی از راه های تبلیغ برای فرزند آوری اینکه یکم آسون بگیرند برای افراد بچه دار و باهاشون همکاری داشته باشند. انشاالله خدا کمک کنه همه مستاجرا صاحب خونه بشن الهی آمین🤲🏻 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ دست خدا باشید.... من یک دهه هفتادی هستم که بحمدلله دو ماهه که فرزند سومم دنیا اومده و کانال شما خیلی توی انگیزه و تلاش من تاثیر داشته و داره، خیلی وقتا که خسته م میام‌ مطالب و تجربه های کانال رو میخونم و آروم‌ میشم😍 من نمی خوام تجارب زندگیم رو بگم، می‌خوام چند کلام با عزیزان مذهبی و انقلابی که موافق فرزندآوری هستن ولی توی سن فرزندآوری نیستن یا شرایطش رو ندارن حرف بزنم؛ میخوام بگم عزیزِ من لبیک به امر رهبری و تکثیر نسل شیعه فقط با فرزند آوردن محقق نمیشه که هی بشینی افسوس بخوری و بگی حیف که ما کم بچه آوردیم و سن مون زیاد شد یا حیف که شوهرم به هیچ عنوان راضی نمیشه بچه دیگه ای بیاریم و اینجور حرفا ... شما میتونی دست خدا بشی واسه کمک به کسانی که توی راه فرزندآوری قدم گذاشتن ولی نیاز به حمایت دارن، حالا یا حمایت مالی یا حمایت عاطفی، مثلا چی میشه اگر یه خانواده ای که دستش به دهنش میرسه بخشی از هزینه ی خانواده چندفرزندی که وضع مالی مناسبی ندارن رو تامین کنه؟ یا به عنوان هدیه ی تولد یا مناسبت‌های دیگه یه مبلغ قابل توجه یا لباس و چیزای مختلف بهشون هدیه بده ؟اینکه یک بار مالی از دوش اون خانواده برداشته بشه قطعا لبیک به امر رهبری و حمایت از فرزندآوریه!!! یا چی میشه که یک مادر چندفرزندی که گاهی وقتا خسته میشه از بی خوابی و کار جسمی و... رو با حرف زدن مون، یه تماس گرفتن مون، یه سرزدن مون بهش و... شاد و دلگرم کنیم؟ (مادرایی که اغلب از اطرافیانشون کلی نیش و کنایه می‌شنوند و تشنه ی چند کلمه تشویق و تشکر هستن) یا مثلا گاهی بچه هاشون رو نگه داریم تا اونا بتونن کمی استراحت کنن یا برن یه تفریحی با همسرشون و نفسی تازه کنن. یا منزل مون مهمان شون کنیم تا برخلاف بقیه ی مهمونیا که همه چپ چپ بهشون نگاه میکنن، تکریم بشن و لذت مهمانی رفتن با چند بچه رو بچشن. یا صاحبخانه ها و مغازه دارها، بیشتر ملاحظه خانواده های چندفرزندی رو بکنن و اجاره یا سود کمتری از اونها بگیرن. اینا فقط چند نمونه مثال بود که به ذهن من رسید و خودم شدیدا نیازمند وجود همچین افرادی در اطرافم هستم😅😅 ولی حیف که اطرافیان مذهبی و ولایی مون اهلش نیستن یا شایدم فکرشون به این چیزا نمیرسه☹️☹️ حتی خیلی هاشون که از اقوام نزدیک هم هستن و یکسره توی جمع های فامیلی امر به معروف میکنن واسه فرزندآوری برای دیدن بچه ی سوم مون نیومدن و فقط وقتی توی مهمونی دیگه ای دیدیم شون گفتن قدم نو رسیده مبارک،ان شاالله سرباز آقا بشن🙄 یا مثلا میدونن بچه های من مریضن و من دست تنها هستم ولی دریغ از اینکه مثلا یه وعده غذا برای من بفرستن یا یک‌ تماس بگیرن و احوال بپرسن که دلم خوش باشه ، خب این توقع حدااقل از نزدیکان ولایی و مطیع رهبری مثل خواهر و مادر و...که میره دیگه، نمیره؟🙄 قطعا منِ نوعی واسه رضای خدا و عشق به نسل شیعه ی امیرالمومنین بچه آوردم و همه سختیهاشم به جون‌ میخرم و از کسی هم توقع ندارم کمکم کنه ولی اگه کسی کمکم کنه دنیا برام‌ قشنگ تر میشه، انگیره م بیشتر و خستگیهام کمتر میشه ، توی این شرایطی که فرزندآوری واقعا سخته و افرادِ با فرزند بیشتر اکثرا مورد طعن و تمسخر بقیه قرار میگیرن، یه کم هوای همو بیشتر داشته باشیم و با هم مهربونتر باشیم، راه دوری نمیره😉😉 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من دوتا بچه دارم، پسر بزرگم تازه مدتی هست که به سن بازی کردن و بدو بدو رسیده، توی یه خونه ۸۵ متری طبقه اول زندگی میکنم. یه همسایه دارم دقیقا طبقه پایین ما همکف ظاهرا دوتا بچه دانشگاهی دارند. ما از اول عروسیمون همینجا بودیم، هیچ مشکلی با هیچ همسایه ای نداشتیم البته یه مدتی همسایه طبقه بالا مون یه پسر خیلی شیطون داشتند مدام بدو بدو رو سر ما ولی خب ما هیچوقت رومون نمیشد بهشون بگیم نه به خودشون نه به مدیر بلوک هیچ اعتراضی نکردیم. یه مدت هم یکی دیگه از همسایه های طبقه خودمون یکم اذیت میکردن ولی بازم هیچی نمیگفتیم میخوام بگم کلا اهل سازش بودیم و هستیم. ولی از وقتی بچه خودم یکم بزرگ شد شروع به بدو بدو کرد(بچه اولم الان ۳سال و نیمشه)، متوجه شدیم همسایه طبقه پایین خیلیییی حساس هستند، به محض کوچک ترین سروصدایی مثلا تصور کنید پسر من درحد ۵ یا ۶ دقیقه توی خونه بدو بدو کنه، خیلی سریع واکنش نشون میدن یه چوب یا نمیدونم یه دسته طی یا یه وسیله مشابه این رو برمیدارن و با یه ریتم خاص و طولانی میزنن زیر سقف( تق تق تق تق تققق)، انقدر میزنن تا ما بفهمیم و صدا رو قطع کنیم. با اینکه من و همسرم هر دو خیلیییی زیاد اهل ملاحظه کردن هستیم، خیلییی مواظبم که پسرم بدو بدو نکنه و اکثرررر شب ها مهمونی و دورهمی یا خونه مامان باباهامون میریم، آخر شب برا خواب برمیگردیم یا در طول هفته قطعا دو سه روزش رو کلا خونه نیستیم. کلا تایم های خونه بودنمون کمه، پسرم روهم خیلی پارک و خانه بازی و حیاط مجتمع میبرم که آزادانه بازی کنه یا توی خونه وقتی ببینم انرژی اش تخلیه نشده یه شرایطی برای بازیش محیا کردیم. تخت دونفره خودم و همسرم رو کنار تخت پسرم قرار دادیم یه فضای بزرگی ایجاد شده بهش میگم مامان وقتی میخوای بدو دو کنی بریم رو تخت یا مثل تخته فنر😉 بپر بپر باهاش بازی میکنم روی تخت یا توپ بازی هامون کلا روی تخت یا روی مبل هامون هست که صدا پایین نره ولی باز هم اگه یه شب مهمان داشته باشیم بازم همسایه درک نمیکنه. من الان به خاطر همین شرایط مهمان دیگه دعوت نمیکنم خیلیییی به ندرت پیش بیاد مهمونی بدم😔 اگه از طبقه همکف بخوایم رد بشیم و صدا ایجاد بشه سریع درو باز میکنه و اعتراض که چرا صدا میکنید😳🤦‍♀️ من اوایل فکر میکردم شب ها زود میخوابن و از صدا اذیت میشن هی میگفتم خب اشکال نداره اونا شرایط خوابشون باما فرق داره ولی بعدا فهمیدم نه بابا، ما هر ساعتی از شبانه روز صدا داشته باشیم اونا مشکل دارن، صبح ظهر و شب نداره، حتی ساعت ۱۱ صبح یا ۶ بعدازظهر😳 اصلا کلا میگن صدا تو خونه ما نباید بیاد درک نمیکنند که خونه بچه داری و آپارتمان نشینی هست، خب نمیتونیم بچه هامون رو قورت بدیم که!! بچه بالاخره باید بازی کنه فعالیت کنه و سروصدا داره. همونطور که منِ مادر وظیفه ام ایجاد کردن شرایطه که بچه رو بیرون ببرم و انرژی اش رو تخلیه کنم و تو خونه شرایط محیا کنم جوری بازی کنه که همسایه ها اذیت نشن و مواظبت کنم ولی در مقابل همسایه ها هم وظیفه دارن همدیگه رو بیشتر درک کنن، چه بسا خودشون بچه نداشته باشن یا بچه هاشون دیگه بزرگ شده باشن و بدو بدو نکنن. ولی خداوکیلی بیاید توی همه موارد یکم بیشتر همدیگه رو درک کنیم و کمتر غر بزنیم و اذیت کنیم تا زندگی کردن رو برای بقیه سخت نکنیم. آهای اونایی که دیگه نمیتونید بچه دار بشید یا خودتون نمیخواید به هردلیلی ولی ته دلتون به خاطر امر ولی ناراحتید از این موضوع، توروخدا بیاید جور دیگه جبران کنید مطمئن باشید شماهم توی ثواب جهاد فرزندآوریه ما شریک میشد. اگر مالی در توانتون هست مالی کمک کنید اگر نیست، یه جایی آدم بچه دار می‌بینید، توی یه مهمونی یا بیرونی، پارکی، مطب دکتری جایی میبینید بچه داره اذیت میکنه مادر رو کلافه کرده، پاشید یکم کمک کنید، به جای نچ نچ کردن و نگاه کردن یه شکلات بدید بچه رو آروم کنید. گاهی یه کمک فکری کافیه، میبینید فلانی بچه اش مریضه بهش راهنمایی کنید، فلان کار رو انجام بده و مشورت بدید فقط گاهی یه غذا یا یه سوپ که در خونه یه آدم بچه دار ببرید بزرگ ترین کمکه براش ولی اگه همه اینا هم از دستتون برنمیاد و در توانتون نیس هیچ اشکالی نداره فقط اگه همسایه یه آدم بچه دار هستید توروخدا بیشتر درک کنید اگر سروصدایی یا بدو بدوی هم هست تا وقتی واقعا آزار دهنده نشده، بهشون سخت نگیرید. باور کنید تو خونه های آپارتمانیه امروزی، بچه بزرگ کردن بسیار مشکل هست بیاید همه باهم تلاش کنیم مشکلات و دغدغه های دیگران رو بیشتر نکنیم تا خدا هم از کار خودمون گره گشایی کنه🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۵ فرزند دارم که ۳تای آخر، پشت سرهم هستند. چند هفته قبل قرار بود جایی بریم، همسرم نبودند و دخترای بزرگترم خیلی اصرار کردند که ما کمکت میکنیم، با مترو بریم. بچه ها دوست داشتن فضاش رو ببینن، من هم بعد از اصرارشون پذیرفتم دختر کلاس هفتمی، خواهر ۴ونیم سالش رو نگه داشته بود و دختر کلاس پنجمی، برادر سه ساله، من هم نی نی رو بغل کرده بودم. متاسفانه خانوما با اینکه دیدن بچه کوچیک همراهمون هست، جایی برای نشستن باز نکردن و ما مجبور شدیم ایستاده مسیر رو طی کنیم و کوچولوها کلافه شدن. یه خانم میانسال که اتفاقا چادری هم بودن تا سوار شدن با صدای بلند شروع کردن به شماتت بنده که بچت چه گناهی کرده، بعدی رو آوردی، چقد ظالمی! همه واگن هم نگاهشون به ما بود، من هم تو اون شرایط که اذیت هم بودیم، گفتم اتفاقا در حقش لطف کردم که سختی هاش رو تحمل میکنم تا همبازی و همراه همیشگی داشته باشه. اما اون خانم کوتاه نیومد و گفت اگر کوچیکه رو نمی آوردی، الان میتونستی بغلش کنی و فقط ادعای مسلمونی میکنی و... و به حرف هاش ادامه داد و باعث شد چند تا خانم دیگه هم اظهار نظر کنند. من هم پشتم رو بهشون کردم و گفتم دلیلی نمیبینم دیگه به صحبت با شما ادامه بدم. اون روز خییلی روز سختی بود برام و واقعا دلم شکست. با خودم گفتم ادعای مذهبی بودن خیلی راحته ولی فاصله اش با دینداری زیاد... ما مادر های چند فرزندی سختی بزرگ کردن شیعه های کوچولوی مولا رو با عشق تحمل می کنیم تا به وظیفه مون عمل کرده باشیم ولی کاش بقیه هم یکم در نوع صحبت ها و مکالمات و برخوردهاشون دقت بیشتری داشته باشند. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من مامان سه قلو +۱ هستم، فکر کنم تجربه ۸۰۱ برا من بود. الان سه قلوها ۲ سال و نیمه هستن و امیرحسین یک سال و خورده ای زندگی با ۴ تا بچه کوچیک تو یه آپارتمان ۸۰ متری سازمانی خیلی سخته واقعا، هرچی بچه ها بزرگ میشن سختتره!! ولی خواستم اینجا بگم همسایه خوب نعمته!! ما طبقه ۳ هستیم و به غیر ما ۳ تا خانواده دیگ هستن که بسیاااار فهمیده و انسانن!!هر موقع راجع به سر و صدای بچه ها یا حتی دعواهای خودمون عذرخواهی میکنیم. کلی مارو شرمنده میکنن!! حتی همسایه طبقه پایین ما یه روحانی عقیدتی و همسرشون هستن که بچه ها شون ازدواج کردن و از خونه رفتن، اما تا حالا یکبار هم به ما تذکر برای سر و صدا ندادن!! خواستم اینجا ازشون تشکر کنم، درسته خودشون نمیدونن اما خواستم بگم، همسایه خوب باشیم برای بچه دارها!!! ما تو خونه سازمانی هستیم و تقریبا داره مهلت استفاده از خونه تموم میشه. الان چند ماهه دنبال خونه هستیم. اما تا میفهمن ما ۴ تا بچه داریم، بهمون خونه نمیدن یا خونه مناسب ما اونقدر گرونه کرایه اش که از پسش برنمیایم!! برای مسکن به چندقلوها هم چند بار سر زدیم اما گویا تا جناب پزشکیان رئیس جمهور شدن تمام پروژه ها کنسل شده عملا!!! تورو خدا به صاحب خونه ها بگین هوای ما بچه دارها رو داشته باشن!!! ما مسئولیت زیادی گردنمون هست، همینجوری اوضاع سخته، برامون سختترش نکنن!!! راستی وقتی تجربه ام رو می‌نوشتم، افسردگی شدید گرفته بودم اون موقع امیرحسین ۲ ماهه بود. الان یکسال و خورده ای گذشته. خداروشکر بهترم و البته امیرحسین مثل صاحب اسمش بسیار مهربون و شیرینه... 👈 تجربه ی ۸۰۱ را اینجا بخوانید. https://eitaa.com/dotakafinist/12531 https://eitaa.com/dotakafinist/12531 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۶۹ من فرستنده تجربه ی ۶۲۱ هستم. اون موقع با شور و اشتیاق تجربه رو نوشتم. الانم اومدم با ادامه تجربه ام😉 همون جور که غرق در لذت بردن از پسر سوم بودیم و همیشه در حال رسیدگی و عکس گرفتن و بغل کردنش بودیم کل اعضای خانواده، پسرم یک سال و دو ماهه بود و تعطیلات عید نوروز من با پسرا خونه مادرم در شهرستان بودیم که موقع افطار مهمون ناخونده برای دید وبازدید عید اومده بودند خونه مادرم و من و خواهرم باعجله در تدارک تهیه شام بودیم و وقتی کمی سرم خلوت شد با عجله دویدم تو حیاط تا برم وضو بگیرم برای نماز که😱 سر خوردم و افتادم زمین و .... خیلی درد شدیدی تو دستم داشتم پس اولش رفتیم سراغ یک شکسته بند محلی که ایشون بعد از فشار زیاد و از حال رفتن من، گفتند چیزی نیست من اون شب تا صبح درد کشیدم و با این حال پسرم هم شیر میدادم. روز بعد خواهر بزرگترم تشریف آوردند و گفتند چون هنوز درد داری پس باید بریم پیش یک شکسته بند بهتر و دوباره عملیات جا انداختن و سر وصدا کردن من و از حال رفتن🤪 ولی شب همون جور درد کشیدم از روز بعد یعنی روز سوم کمی بهتر شد و من فقط پسرم رو شیر میدادم خواهرم و مادر عزیزم زحمت کارای پسرم رو می‌کشیدند. بعد از یک هفته که همسر جان اومدند دنبال مون که برگردیم شهر خودمون و اوضاع رو دیدند که من اصلا نمیتونم دستم رو تکون بدم، من رو بردن بيمارستان و بعد از عکس برداری و تشخیص شکستگی من بستری شدم تا دستم رو گچ گرفتند و بلافاصله ما اومدیم شهرمون چون تعطیلات نوروز تموم شده بود. وقتی اومدم خونه خودم چون دست راستم هم بود عملا نمیتونستم کاری انجام بدم تو این اوضاع به عقب افتادن دوره هم شک کردم و زیر دلم شدید درد گرفته بود رفتم دکتر و بعد از آزمایش بله😐 من باردار بودم. چون برام سونو نوشته بودند و من خیلی درد داشتم با خودم میگفتم حتما خارج از رحم هست یا داره سقط میشه و خوشحال بودم ولی سونو گفت همه چیز عالیه و جالب اینجاست که بعد ازاین سونو کاملا دردام خوب شد. حالا با همسرم بهت زده مونده بودیم با دست شکسته، بچه ۱۵ ماهه و این همه عکس و آمپول بیمارستان چیکار کنیم. ایشون یک دفعه تو همون ماشین گفتند سقط کنیم و من خیلی قاطع گفتم ابدا و دیگه حرفی نزدند. دقیقا با فهمیدن بارداری ویار هم اومد و من عملا دیگه هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. خواهرم، دوستم و جاریم میمودند و زحمت کارای خونه و غذا رو می‌کشیدن ولی چون ماه رمضان بود کمی سخت بود. یادمه پسر بزرگم برای سحری بیدار شده بود که با صدای افتادنش من رفتم بیرون، دو شب بود افطار و سحر فقط نون پنیر خورده بود و از حال رفت و من خیلی نگران... حالم بد بود. شروع کردم به از شیر گرفتن پسرم، گفتم روزا بهش ندم خیلی اذیت شدیم هر دو چون گریه میکرد و من هم نمیتونستم حتی بغلش کنم. بعد از سه روز اومدم شب شیر دادم که همه رو بالا آورد و دیگه شب هم شیر ندادم. زمان های که تنها بودم خیلی سخت بود هم ویار داشتم، هم همیشه گرسنه بودیم تا کسی بیاد غذا درست کنه. هم پسرکوچیکم اذیت می‌کرد. وقتی پسرم از مدرسه میومد با خودش می‌برد و سوار دوچرخه میکردو دورش میزد تا کمی آروم بشه و شیر رو فراموش کنه. روزای سختی بود ولی با کمک خدا و توکل تموم شد و من بعد از ۴۰ روز گچ دستم رو باز کردم. حالا حداقل میتونستم پسرم رو بغل کنم و غذا رو روبراه کنم. کم کم همه، بارداری منو فهمیدند و دوباره طعنه ها و مسخره کردن ها شروع شد🥺 من قبلا هم گفتم پسرم بد خواب بود و حالا بهانه گیر هم شده بود و من اصلا وقت استراحت نداشتم. هرچی سر بارداری قبلی راحت بودم و استراحت میکردم این دفعه اصلا متوجه نشدم چه جوری گذشت تو هفت ماهگی رفتم سونو و بله دوباره پسر ولی این دفعه خیلی جالب فقط خندیدم و خداروشکر گفتم. فکر کنم خیلی بزرگتر شده بودم و رشد کرده بودم وقتی اومدم پایین و با خنده به شوهرم گفتم پسره، باورش نمیشد. دقیقا دو هفته به زایمان هم پسرم یک شب در بیمارستان بستری شد و همش تو بغل من بود تا جایی که یک پرستار مهربون اومد و گفت بده کمی من بغلش کنم تو با این وضعت خسته شدی. میخوام بگم خدا خیلی کمکم کردن بدون هیچ مشکلی با وجود این همه نشست و بر خاست و بغل کردن پسرم ، عکسی که از دستم گرفتم و اون همه فشاری که شکسته بند ها آوردند😬 پسر چهارم من محمد آقا روز ولادت حضرت زینب تو آبان وقتی ۴۰ روز مونده بود داداش دو ساله بشه به دنیا اومد 👼 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۶۹ روز دوم که اومده بودم خونه یک مدت تنها مونده بودم. یادم پسرم همش میومد جلو تا داداش رو بزنه منم با بخیه نمیتونستم جلوش رو بگیرم و یه دل سیر گریه کردم. اون روزای سخت اول بعد از زایمان هم گذشت من کارم بیشتر شده بود فقط خداروشکر محمد آقای من خیلی آروم بود و شب راحت می‌خوابید و من باید اون یکی رو روی پا خواب میکردم. پسر بزرگم کنکور داشت و بعد از مدرسه میرفت کتابخانه من فقط صبح ها سعی می‌کردم اول ناهار رو بذارم تا حاضر باشه و بعد سراغ بقیه کارها میرفتم البته اگه وقت میشد🥴 دیگه اصلا خونه مثل قبل مرتب نیست، همیشه پر از اسباب بازی و بهم ریخته ولی من بزرگ شدم و اصلا برام مهم نیست حتی به حرف دیگران هم اهمیت نمیدم، مهم اینکه بچه هام بتونن عالی رشد کنند من با همین دوتا بچه کوچیک، تو یک مجموعه تربیتی مربی هستم. پسر چهارم من الان یک سالش شده و پسر بزرگم هم رشته حقوق دانشگاه پیام نور قبول شده، وقتی به این دوتا نگاه میکنم که چطور با هم بازی می‌کنند فقط خداروشکر میکنم و میگم خدا جون هر کی رو دوست داشته باشه بهش بچه شیر به شیر میده😍 چون با وجود انواع سختی ها، خیلی شیرین هستند. پسر سوم من خیلی نسبت به بقیه هم سن و سالش خودکفا شده، خودش از پس کاراش برمیاد و حتی مراقب برادر کوچکترش هم هست. من توی این این دوران سخت حتی یک لحظه هم ناشکری نکردم و همیشه گفتم چون خدا برام رقم زده، پس بهترین رو رقم زده.. در آخر من از بهترین دوستم تشکر میکنم از همون لحظه ای که متوجه شدند من باردارم تا همین حالا همیشه کمک دستم بودند و من معتقدم خدا یک فرشته مهربون برای من فرستاده، این دوستم، خانوادگی همیشه هوای من و بچه هام رو دارند. امیدوارم با دعای شما دوستان خدا به ایشون هم دوباره فرشته عطا کنه تا من بتونم شاید کمی زحمتاشون رو جبران کنم 🌸خداوند سختی ها رو برای ما گذاشته تا ما رشد کنیم 🌸 👈 تجربه ی ۶۲۱ را اینجا بخوانید. https://eitaa.com/dotakafinist/9063 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075