#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#ناباروری_ثانویه
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم.
من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم.
القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و...
بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت. قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و خیلی زود باردار شدم😍
بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چککمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم.
دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد. خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم. هر دو کلی خوشحال شدیم.
فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم که
اونها هم خبردار شدن. وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍 خدای من چی میشنیدم. باورم نمیشد.
از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن، گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ۷ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن.
خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم
ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو
چند روزی بود از ماه میگذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم.
چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم،بله کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه
درد نداشتم. فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه... رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن...
شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست.
دوقلوها الان کلاس پنجم هستن. بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم. شوهرمم نمیخواست. میگفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم که پیشگیری میکردم.
الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم. خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام
عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید. بخدا که روزی رسون خداست. مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟!
دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم، ولی اگه دوقلو باشه. هیچی دستش نمیاد😁😜
خدا وکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم. الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه
خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_اول
من متولد ۸۳ هستم، با دوتا خواهر و یه برادر بزرگتر، پدرم هم روحانی هستن.
وقتی سال ۸۱ میشه خدا به مادر و پدرم یه آقا پسر میده و میگن دیگه بچه بسه
خب اون زمان، زمان فرزند کمتر زندگی بهتر بود.
بعد از یک سال و اندی مامانم متوجه میشه بارداره و خدا خواسته من بودم. سال ۸۳ به دنیا میام ولی بهم بیمه تامین اجتماعی تعلق نمیگرفت، فرزند اضافی بودم😅
ریا نباشه ولی با به دنیا اومدن من مادر و پدرم هم ماشین گرفتن و پدرم دکتری گرفت😌
خواهر بزرگم تو ۱۶ سالگی که من یک سالم بود ازدواج میکنه و من رو به جای اون میذارن و بعد از یه سال و خوردهای منم جزء مردم حساب میشم و بیمه دار😄
هردوخواهرم تو ۲۰ سالگی مامان شدن و تا الان هرکدوم سه تا بچه دارن، منم خالهی ۶ تا دسته گل بودم و اینطوری بود که بچههای زیادی رو دیدم.
مادر و پدرم میگفتن ما تو رو شوهر نمیدیم باید درستو بخونی، بابامم استاد حوزهست و ازونجایی که طلبهها آمار استادارو درمیارن خب میدونستن دختر داره.
منم خب بچه درسخونی بودم و حتی خواستگارارو بهم نمیگفتن چه برسه به اینکه تو خونه راه بدن.
گذشت و گذشت تا اینکه کنکوری شدم و ۱۷ ساله، یکی از اساتید حوزه که یه شهر دیگه بودن ولی تو بچگی با دخترشون دوست صمیمی بودم و روابط همسایگی داشتیم میان خونه یکی مهمونی که ماهم از قضا اونجا بودیم.
خانومش منو میبینه و یادش میوفته که بلهههه یه زمانی اینا یه دختر داشتن چرا یادم رفته بود و به یکی از طلبههایی که شاگرد همسرشون هم بودن، معرفی میکنن.
مادرم اونجا گفت میخواد درس بخونه و ازدواج نمیخواد بکنه و خودمم واقعا تو فاز ازدواج و اینا اصلا نبودم. ولی اینا خیلی پافشاری میکنن تا اینکه پدر و مادر همسرمو میفرسته بیان خونه ما...
همچنان ما (خودم و پدر و مادرم) نمیخواستیم ولی خب مهمون فرستاده بود و رسم مهمون نوازی ایجاب میکرد که من تو اتاق خودمو حبس نکنم.
حتی تو همون روز مادرو پدر همسرم گفتن دختر و پسر برن باهم صحبت کنن که پدرم اجاره نداد.
تا اینکه معرف خیلی اصرار میکنه بابامم مطمئن میشه پسر خوبیه به منم گفت قبول کنم ولی خب همچنان میگفتم نه ولی پدرم گفت آدم خوبیه قبول کن گفتم آدم خوب همیشه هست فقط این نیست که. گفت نه همیشه آدم خوب پیدا نمیشه. منم دیدم اینطوری گفتن، به پدرم اعتماد کردم و باخودم گفتم مطمئنا چندتا پیرهن بیشتر از من پاره کرده و خب حرفش حقه!
بعد از یه هفته همسرم اومد صحبت کنیم، خلاصه منی که اصلا قصد ازدواج نداشتم یهویی تو کمتر از یه ماه از دنیای مجردی وارد دنیای شیرین متاهلی شدم با یه طلبه بسیار درسخوان، دغدغهمند و بسیار با ایمان...
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_دوم
این یهویی وارد شدن، خیلی عجیب بود.
کاشکی معرف مون اینقدر واسه زود مراسم گرفتن اصرار نمیکرد.
مشاوره هم رفتیم و همه چی خوب بود ولی خب باعث شد من با خجالت تمام این مراحل رو پشت سر بذارم و شیرینی اون زمان رو نچشم ولی خب الان که فکر میکنم اون شرم و حیا از یه آقا پسر نامحرمی که دو هفته بعد، یک هفته بعد، فردا قراره بشه همه زندگیت شیرینی خودش رو داره.
آبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم و تا ۷ ماه حتی صمیمی ترین دوستم نمیدونست من ازدواج کردم.
نزدیک ۴،۵ ماه طول کشید به روال عادی زندگی برگردم و مثل قبل غذا بخورم و از همسرم خجالت نکشم.
تو ۱۸ سالگی با شروع سال تحصیلی و دانشگاه و حوزه یه عروسی ساده طلبگی گرفتیم و اومدیم قم که اونم هزینههاشو مامان و بابام خودشون تقبل کردن و نذاشتن همسرم وام و اینا برداره برای عروسی
از همون اوایل همسرم میگفت بچه دار بشیم، منم واقعیتش میگفتم الان من ۱۸ ساله مامان بشم؟
تازه ترم یک دانشگاهم، اون وقت درسمو چیکار کنم و از این قبیل حرفا تا اینکه راضی شدم ترم سه بچه بیاریم.
سال ۱۴۰۲ قسمت شد رفتیم کربلا و اونجا از امام حسین و حضرت ابوالفضل دوتا چیز خواستم، یکی اینکه تا سال بعد یه بچهای که سرباز امام زمان باشه و سالم و صالح یکی هم تا سال بعد داداشم ازدواج کنه و با خانومش بیاد کربلا
اولی خداروشکر با دعای این دو برادر مستجاب شد و دخترم ۷ شهریور تو دلم لونه کرد و دومیشم که داداش ۲۱ سالهم قصد تشکیل خانواده کرد ولی تا الان که ۲۲ سالشه حتی یه خواستگاری هم نرفتیم دخترا میخوان درس بخونن😅
هفت ماهه دخترمو باردار بودم که به لطف خدا ماشین دار شدیم، هرچند کار کردهست ولی باز لطف خدا و پا قدم دخترمون بود.
تو همون هفت ماهگی نیمه شعبان از حرم تا عمود ۹۴ جمکران پیاده رفتم و اونجا نیتم رو محکم تر بستم و دخترم رسما شد سرباز امام زمان و همچنین مادر سربازای امام زمان ان شاء الله
خلاصه که ترم سه و چهار باردار بودم و با اون حال با اتوبوس دانشگاه میرفتم، نه ماه تمام تو دانشگاه از آسانسور استفاده نمیکردم یکی از دوستان خبر داشت و بهم میگفت ماشالا چه فرزی ولی با آسانسور برو و من تا خود ۴ روز قبل زایمان با پله میرفتم کلاسا
خیلی نگران درسام بودم و نمیخواستم مرخصی بگیرم و به خاطر همین با خدا و امامم درد دل میکردم و میگفتم من به نیت سربازی امام زمان راضی به آوردن این دخترکوچولو شدم و به خاطر خودم نبوده پس شما کمکم کنید تا از درسم عقب نیوفتم و بشه غیرحضوری ادامه بدم که خداروشکر شد.
و دخترم فاطمه خانوم ساعت ۱:۵ بامداد جمعه روز ۰۳.۰۳.۰۴ به دنیا اومد.... اگه یه ساعت زودتر بود میشد ۰۳.۰۳.۰۳😒 که خب اشکال نداره اینم لاکچریه😂
ان شاء الله تو دوسالگی فاطمه خانوم هم که من کارشناسیم تموم میشه قصد بچه دوم داریم و هر دوسال یا هرسه سال اگه خدا بخواد یه سرباز به سربازای امام زمان اضافه کنیم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۱۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم.
من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم.
القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و...
بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت.
قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و همون ماه باردار شدم😍
بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چککمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم.
دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد، بازم گفتم نگو تا مطمئن تر بشیم.
خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم
هر دو کلی خوشحال شدیم.
فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم
اونجا دیگه عالم و آدم خبر دار شدن
وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍
خدای من چی میشنیدم. باورم نمیشد.
دیگه از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن
گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن.
خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم
ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو
چند روزی بود از ماه میگذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم.
چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم
بله
کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه
درد نداشتم
فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه...
رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن...
شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست.
دوقلوها الان کلاس پنجم هستن
بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم
شوهرمم نمیخواست. میگفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم احمق بودم که پیشگیری میکردم.
الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم
خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام
عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید
بخدا که روزی رسون خداست
مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟!
دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم
ولی اگه دوقلو باشه
هیچی دستش نمیاد😁😜
خداوکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم
الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه
خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
#تجربه_من ۹۱۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
مرداد ماه ۱۴۰۴ هست و من صاحب تجربه ٩١٢ هستم. خلاصه وار بگم دوتا فرزند اولم دوقلو و ۱۲ ساله هستن.
من بعد از ۱۰سال طبق فرمایشات حضرت آقا و تلنگرِ این جمله که اگه روز قیامت امام زمان ازت بپرسه برای ازدیاد نسل شیعه چیکار کردی؟ تصمیم به بارداری مجدد گرفتم، البته اینم بگم که تجربه های فرزند آوری خواهران عزیزم در این کانال هم خیلی خیلی روی تصمیمم تاثیر داشت، بخاطر همین از همه شما تشکر میکنم و امیدوارم که همیشه سالم و دلشاد باشین و شلوغ😉
خلاصه یکسال و ۱۰ماه طول کشید از زمان اقدام تا نتیجه گیری، تو این مدت فهمیدم بخاطر مشکل تیروییدی که داشتم باردار نمیشدم و کمی هم شاید چسبندگی، دکتر نمیرفتم به غیر از دو سه بار پیش همون مامای باتجربه ای که تو پیام قبلی بهش اشاره کردم، خدا خیرش بده، بنده خدا هر سری آزمایش تیرویید مینوشت و من نمیرفتم انجام بدم. فکر میکردم از این لحاظ مشکلی ندارم و باید علائم داشته باشم🤭
ولی بالاخره رفتم و آزمایش دادم و فهمیدم کم کار هست، شروع به درمان کردم، بازم دیدم خبری نمیشه، این بار به شوهرم گفتم تو هم آزمایش بده شاید تو ضعیف شدی😐 اونم آزمایش داد و مشکلی نداشت😊
دیگه بعد از ماهها ماما گفت وقتی مشکلی ندارین ممکنه خودت چسبندگی داشته باشی، منم هی این دست و اون دست کردم و نمیرفتم(کلا به رفتن پیش دکتر مقاومت خاصی نشون میدم)😂
ابن بار رو خوددرمانی کردم، یه شیاف پاکسازی رحم از عطاری گرفتم، اما بی فایده، یه روز سر نماز قرآن رو برداشتم و باز کردم. یه آیه امیدوارانه و خیلی قشنگ اومد برام، آیه ۵۳ سوره حجر
معنیش این میشد که ما به تو پسری دانا عطا کردیم، خیلی خوشحال شدم، ولی دوباره بعدش غمگین، ولی همچنان در حال اقدام، یه روز دوباره قرآن روباز کردم و دوباره همین آیه😍😍😍
این بار دیگه خیلی خیلی امیدوار شدم و بله، چند روز بعدش بی بی چک مثبت شد
فقط خودم و شوهرم خونه بودیم. صداش زدم و گفتم بیا خودت نتیجه رو ببین،
بنده خدا خیلی خوشحال شد😍
دوران بارداری با همه سختیا و آزمایشا و سونو ها و کمبودهای شدید مالی گذشت(یه کمبود مالی میگم، یه کمبود مالی میشنوین) شوهرم راه دور سرکار بود و از کمبودها بهش چیزی نمیگفتم تا تو فکر نره، خیلی قسط و بدهی داریم که اینجا دعای شما عزیزان قطعا به بهبود اوضاع ما کمک میکنه
چون سخت و کم کم بهش حقوق میدادن
فقط از خدا میخواستم که بچم سالم باشه
روزگار سختی بود و هنوز هم سخت میگذره که امیدوارم هر چه زودتر تموم بشه.
القصه دوست داشتم ویبک انجام بدم ولی پزشک قبول نکرد،( در واقع میترسید، ما هم ماشین نداشتیم که بریم شهر دیگه و همراه من اذیت میشد. مجبور شدم سزارین بشم که اونم دردسرای خودشو داشت.
۲۴ تیر پسر کوچولوی من بدنیا اومد و شده نور خونه مون، پسر و دختر بزرگترم خیلی دوستش دارن و دائم دور و برش میچرخن
خونه با وجودش خیلی گرمتر و روشن تر شده😍اطرافیان خیلی میان دیدنمون و دیدنش، الحمدلله که لطف خدا شامل حال ما هم شد و شدیم ۵نفره، دوست داشتم دوقلو باشه و دخترمم خواهر داشته باشه، ولی صلاح خدا چیز دیگه ای بود. انشاءالله بعد این شوهرم دوباره راضی بشه به یک کوچولوی دیگه و از این مشکلات مالی هم خبری نباشه. چون واقعا اذیت شدم.
تا اواخر بارداری زیر نظر پزشک زنان نرفتم، فقط سه چهار بار سونو رفتم که اونم خانمی که سونو انجام میداد خودش تاریخ سونو بعدی رو مشخص میکرد.
اینم بگم که با تموم این مشکلات، از تمام دوران بارداریم لذت بردم و با هر تکونش کلی ذوق میکردم و هیچوقت نگفتم خدایا کی این دوران تموم میشه، تمام دستورات معنوی رو تا جایی که امکانش بود رعایت کردم، الحمدلله پسرم صبوره، مثل خواهروبرادرش،
امیدوارم هر کی بچه دلش میخواد خدا بحق ۶ماهه امام حسین دامنشو سبز کنه و هر کی هم داره، خدا حفظش کنه. برای ما هم دعا کنید این مشکلات تموم بشه و بتونیم دوباره ماشین بخریم جابجایی با موتور سخته🤭
قصه زندگی من خیلی پرفراز و نشیب هست فقط در حدی گفتم که مناسب کانال باشه 🙏🌹
👈 قسمت اول تجربه ۹۱۲
https://eitaa.com/dotakafinist/15140
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#مخالفت_همسر
#رویای_مادری
من چند سالی هست عضو کانال خوب تون هستم با تجربه های نوشته شده، هم خندیدم و شاد شدم، هم گریه کردم و غصه خوردم.
من چهل سالمه دو پسر دسته گل ۶ و سه ساله دارم. دوست دارم ۵ تا بچه داشته باشم حتی ۶ تا😜 توقعم از خودم زیاد هست ولی بیشتر دارم خدا رو تو رودروایسی میذارم.
من کم کاری تیروئید دارم. ذخیره تخمدانم پایین هست. سنم هم لب مرز بارداری. دیر هم حامله میشم بعد یک سقط، یک سال و نیم کشید اولی رو باردار بشم. بعد دو سالگی پسرم اقدام کردم برای دومی ولی باز ۹ ماه کشید تا باردار بشم. اونم کلی تلاش تا تیروییدم منظم بشه.
خیلی دوست داشتم با توجه به شرایطم بعد یکسالگی پسر دومم شانسم رو برای سومی امتحان کنم اما چون بچه هام خیلی اذیت کن و وابسته و گریه کن بودن و از همه بدتر بدغذا، خیلی اعصابم ضعیف شده بود و همسرم هم همینطور و مخالفت جدی میکردن برای سومی.
من مدام تجارب زندگی اعضای کانال رو براشون تعریف میکردم تا متمایل بشن به سومی. البته اینم بگم تلاطم های شغلی همسرم تو این سه سال هم تاثیر زیادی داشت بر عدم تمایل ایشون. اما من مدام از رزق و روزی میگفتم از این که بچه ها بزرگ و عاقل میشن.
از طرفی خانواده همسرم به شدت مخالف بیشتر از دو تا هستن و همسرم میگفت بذار در آینده اگر خونه مستقل داشتیم، اقدام میکنیم تو خونه پدری نمیشه. اما من خیلی بهش اصرار میکردم و بهش میگفتم ممکنه در آینده باروری خودم رو از دست بدم.
خلاصه ایشون رو راضی کردم بعد دو ماه نتیجه نگرفتن رفتم پیش دکتر و آزمایشات و سونو. فهمیدم ذخیره تخمدانم هم پایین هست. ۴ ماه هم صبر کردم شاید فرجی بشه و با نذر و توسل نیازی به دکتر نباشه اما بعد ۶ ماه نتیجه ای نگرفتم. پسرهای عزیزم هم همش منتظرن تا من براشون دو تا خواهر بیارم. بعضی وقتا میگم خدایا این بچه های من رو از درگاهت ناامید نکن😔😔
پسرم منتظره فرشته ها خواهرش رو بیارن و تو دل من بذارن👼 دوباره تصمیم گرفتم روند درمانم رو ادامه بدم. امیدوارم خداوند من و هر کس دیگه ای که چشم به راه این فرشته های آسمونی هستن ناامید نکنه.
ای کاش کسانی که سلامت بدنی و باروری دارن اما از آوردن بچه امتناع میکنن بدونن که دارن چه ناشکری در حق خودشون و جامعه میکنن.
من با وجود حاملگی های سخت و سزارین و اذیت کن بودن بچه هام، باز از خدا ۳ تا دیگه بچه میخوام. مستاجر نیستم ولی خب مشکلات مالی هست ولی باز دلم میخواد با وجود تمام مشکلات، خونه مون شلوغ از صدای نی نی های زیاد باشه.
تصور اینکه ممکنه دیگه بچه دار نشم و پسر کوچیکم هم بزرگ شه و صدای نی نی تو خونه مون نباشه منو میترسونه اما با تقدیر الهی هم نمیشه جنگید. حداقل دلم خوشه به خاطر نیتی که دارم روز قیامت ثواب به دنیا آوردن و بزرگ کردن اون سه تا یا بیشتر برام ثبت میشه.
از اعضای کانالتون هم میخوام برای من و بقیه چشم بهراه ها خیلی دعا کنن.
با تشکر🙏🙏🙏🙏🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#مخالفت_همسر
#رویای_مادری
من چند سالی هست عضو کانال خوب تون هستم با تجربه های نوشته شده، هم خندیدم و شاد شدم، هم گریه کردم و غصه خوردم.
من چهل سالمه دو پسر دسته گل ۶ و سه ساله دارم. دوست دارم ۵ تا بچه داشته باشم حتی ۶ تا😜 توقعم از خودم زیاد هست ولی بیشتر دارم خدا رو تو رودروایسی میذارم.
من کم کاری تیروئید دارم. ذخیره تخمدانم پایین هست. سنم هم لب مرز بارداری. دیر هم حامله میشم بعد یک سقط، یک سال و نیم کشید اولی رو باردار بشم. بعد دو سالگی پسرم اقدام کردم برای دومی ولی باز ۹ ماه کشید تا باردار بشم. اونم کلی تلاش تا تیروییدم منظم بشه.
خیلی دوست داشتم با توجه به شرایطم بعد یکسالگی پسر دومم شانسم رو برای سومی امتحان کنم اما چون بچه هام خیلی اذیت کن و وابسته و گریه کن بودن و از همه بدتر بدغذا، خیلی اعصابم ضعیف شده بود و همسرم هم همینطور و مخالفت جدی میکردن برای سومی.
من مدام تجارب زندگی اعضای کانال رو براشون تعریف میکردم تا متمایل بشن به سومی. البته اینم بگم تلاطم های شغلی همسرم تو این سه سال هم تاثیر زیادی داشت بر عدم تمایل ایشون. اما من مدام از رزق و روزی میگفتم از این که بچه ها بزرگ و عاقل میشن.
از طرفی خانواده همسرم به شدت مخالف بیشتر از دو تا هستن و همسرم میگفت بذار در آینده اگر خونه مستقل داشتیم، اقدام میکنیم تو خونه پدری نمیشه. اما من خیلی بهش اصرار میکردم و بهش میگفتم ممکنه در آینده باروری خودم رو از دست بدم.
خلاصه ایشون رو راضی کردم بعد دو ماه نتیجه نگرفتن رفتم پیش دکتر و آزمایشات و سونو. فهمیدم ذخیره تخمدانم هم پایین هست. ۴ ماه هم صبر کردم شاید فرجی بشه و با نذر و توسل نیازی به دکتر نباشه اما بعد ۶ ماه نتیجه ای نگرفتم. پسرهای عزیزم هم همش منتظرن تا من براشون دو تا خواهر بیارم. بعضی وقتا میگم خدایا این بچه های من رو از درگاهت ناامید نکن😔😔
پسرم منتظره فرشته ها خواهرش رو بیارن و تو دل من بذارن👼 دوباره تصمیم گرفتم روند درمانم رو ادامه بدم. امیدوارم خداوند من و هر کس دیگه ای که چشم به راه این فرشته های آسمونی هستن ناامید نکنه.
ای کاش کسانی که سلامت بدنی و باروری دارن اما از آوردن بچه امتناع میکنن بدونن که دارن چه ناشکری در حق خودشون و جامعه میکنن.
من با وجود حاملگی های سخت و سزارین و اذیت کن بودن بچه هام، باز از خدا ۳ تا دیگه بچه میخوام. مستاجر نیستم ولی خب مشکلات مالی هست ولی باز دلم میخواد با وجود تمام مشکلات، خونه مون شلوغ از صدای نی نی های زیاد باشه.
تصور اینکه ممکنه دیگه بچه دار نشم و پسر کوچیکم هم بزرگ شه و صدای نی نی تو خونه مون نباشه منو میترسونه اما با تقدیر الهی هم نمیشه جنگید. حداقل دلم خوشه به خاطر نیتی که دارم روز قیامت ثواب به دنیا آوردن و بزرگ کردن اون سه تا یا بیشتر برام ثبت میشه.
از اعضای کانالتون هم میخوام برای من و بقیه چشم بهراه ها خیلی دعا کنن.
با تشکر🙏🙏🙏🙏🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۱۹۷
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
بنده ۳۳ سالمه و یه پسر۱۳ ساله و ۵ ساله و یه دختر ۹ساله دارم. زمانی که بچه اولم رو باردار بودم ترم های آخر دانشگاه بودم و تا یکسال بعد از تولدش دانشگاه رو تموم کردم.
پسر اولم رو که باردار بودم، همسرم کار خیلی خوبی پیدا کردند ولی متاسفانه دور از شهری که زندگی میکردم بودند و هر ۳ماه یه بار میومدن مرخصی،منم چون از پدرومادرشوهرم مراقبت میکردم، نمیتونستم پیشش برم.
بچه اول که تا یک سالگی کولیک داشت رو تنهایی و در سختی بزرگش کردم. هیچ کمکی نداشتم. با این وجود به محضی که پسرم رو از شیر گرفتم مجدد باردار شدم و اینبار دختر...
همسرم چون دیدند شرایط زندگی و دوری و مراقبت از پدرومادرش برام سخته، به خصوص که همیشه مریض هم می شدند وقتی که دخترم ۲ماهش بود کارش رو رها کرد و اومد پیشم.
با سرمایه ای که جمع کرده بود ماشین خریدیم. زندگی با همه ی سختی ها و خوشی هاش میگذشت. دوران بارداری و شیردهی دوتا بچه هام چون سختی های زندگیم خیلی زیاد بود هیچ لذتی نبردم و اوضاع روحی خوبی نداشتم.
تا اینکه موقعی که دخترم ۳ سالش بود مجدد باردار شدم. اینبار حال روحیم بهتر بود. چون قبل بارداری یه سخنرانی در مورد حضرت علی گوش داده بودم که عشقم بهشون بیشتر شده بود و از خداخواستم یه فرزند پسر بهم بده تا اسمش رو بذارم علی
وقتی بار سوم باردار شدم حال روحیم خیلی بهتر شده بود و برکات پشت سرهم تو زندگیم نازل می شد. هرچی از پاقدمش بگم کم گفتم، احساس میکنم چون اسم امام علی رو گذاشته بودم.
با اومدنش ما صاحب خونه شدیم. هم خودم هم همسرم در آزمون استخدامی قبول شدیم و معلم شدیم. خودش خیلی صبور و دوست داشتنی بود و همه خیلی دوستش داشتند. اصلا نفهمیدم چطور بزرگ شد و از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت بردم.
الان که بچه هام بزرگ شدند پسر اولم خیلی باهوشه خیلی، دخترم خیلی خانم و آروم و پسر کوچکم خیلی بانمک و دوست داشتنی.
ما بعد از ۱۴ سال که از زندگی مشترکمون داره میگذره همچنان از پدرو مادرشوهرم مراقبت میکنیم و این خودش برکات زیادی داشته برامون، خدا خیلی جاها هوامون رو داشته و خیلی بهمون عزت و نعمت داده
ما زندگیمون رو با اینکه خیلی سختی کشیدیم ولی خیلی دوست داریم. شاید خیلی چیزها در زندگیم حسرت شد ولی به جاش خیلی نعمت ها نصیبم شد.
سرتون رو درد نیارم. الان سال سوم معلمی من و شوهرم هست و بچه بزرگم ۱۳ساله و کوچیکه ۵ سالشه و چون دوتا مریض سالمند هم داریم انگار ما ۵تا بچه داریم.
حقیقتش از اینجا به بعدش از شما مشورت و کمک میخوام. من مدتی هست حتی قبل اینکه عضو این کانال بشم دلم خیلی خیلی بچه میخواد. خیلی... همیشه خوابش رو میبینم واقعا دلتنگ بچه هستم. همسرمم مشکلی نداره
ولی خوب با توجه به اینکه ۳تا بچه هم دارم و ۲تا هم سالمند مریض که نیاز به مراقبت شبانه روزی دارند. مثلا پدرشوهرم پوشک میشن و ۳بار هم سکته کردند برای همین بچه هاش خیلی میترسن تنهاش بذارن
من الان خیلی دلم بچه میخواد نمیدونم در این اوضاع تصمیم خوبی هست یا نه
و مورد مهم تر اینکه بچه هام خیلی آرزوی اربعین رو دارند و تا حالا نرفتن. بهشون قول دادم سال بعد حتما ببرمشون ولی اگه باردار بشم دیگه نمیتونم ببرمشون اربعیین از اونور هم بیش از حد دلم بچه میخواد نمیتونمم تا اربعین سال بعد صبر کنم.
من دلم ۶تا بچه میخواد و همسرم میگه فقط۴تا و اینکه اطرافیان نمیذارن بچه کوچیک ببرم اربعین...
شما میگین چیکار کنم؟
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_میرباقری
✅ روزه اول ماه محرم...
✨ امام رضا [علیه السلام] در حدیث به ریان بن شبیب فرمودند: وقتی زکریا [علیه السلام] مصیبت سیدالشهدا [علیه السلام] را دید، به خدا عرضه داشت: خدایا به من فرزندی بده که از اولیای تو باشد و شبیه شهادت سیدالشهدا [علیه السلام] به شهادت برسد تا من هم در مصیبت نبی اکرم [صلوات الله علیه] شریک شوم، که خدای متعال یحیی [علیه السلام] را به او عطا نمود.
✨ سپس حضرت میفرمایند: اگر فرزند میخواهید، در روز اول محرم روزه بگیرید و دعا کنید، خدا بهتان عطا میکند. حضرت زکریا هم همین کار را کرد و در محراب، آن خطاب به او شد. زکریا گفت: من در کهن سالی هستم و همسرم هم دوران فرزندآوری اش گذشته است اما در پاسخ به او گفته شد که خداوند دعای تو را مستجاب کرده و دیگر جای تردید نیست.
📚 كتاب الامالی شیخ صدوق، روايت جامع امام رضا علیه السلام، معروف به "حدیث ریان بن شبیب"
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#روزه_اول_محرم
#روایتهای_مادرانه_از_جنگ | عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_ابوترابی
✅ آهای اونایی که با وجود فقر، ندارم ندارم نمیکنید و چندتا بچه میارید! بعد از شهدا، اول شما بفرمایید بهشت!
[مواردی بود که] فرد میگفت: ما با فقر باز هم چندتا فرزند داریم. ... حدیثی میدیدم که خداوند «یحب عبده الفقیر المتعفف ذا العیال»؛ خداوند [دوست دارد] مرد فقیری را که با این حال چندتا فرزند داره، اما متعفف هست، یعنی فقرش را هی اظهار نمیکنه [که] ندارم! ندارم!
و در حدیثی دیگر داره، بعد از شهدا که اولین نفرهایی هستند که وارد بهشت میشن، این خانوادهها [بهشتی] هستند که با [وجود] فقر، چندفرزند هستند؛ اول من یدخل الجنة شهید و رجل عفیف متعفّف ذو عیال.
📚تنبیه الخواطر، ج ۲،ص ١٢١
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
✅ انسان سازی...
برای یک انقلاب، انسانسازی از همه چیز مهمتر است. اگر انقلاب انسانسازی نکند، هیچ کاری نکرده است. آن چیزی که به عالم خاکی جان میبخشد، ارزش میدهد، نور میدهد و معنا و مضمون بهوجود میآورد، انسان است.
امام در بیاینهای فرمودند: «فتحالفتوح انقلاب اسلامی، ساختن جوانانی از این قبیل (جوانانی صالح) است.» این حرف یک مبنای اسلامی و الهی بسیار مستحکم دارد.
📚 برشی از کتاب دغدغههای فرهنگی
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن...
سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره.
ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن.
ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره.
گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید.
طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم.
بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه.
گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم.
حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد.
دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم نمیموندیم.
دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یکسالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود.
الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون.
اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه.
تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار میکنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075