eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۹۴ من متولد شهریور ۶۴ هستم، مادر ۴فرزند. دختر اول متولد تیر۸۴ هست و دانشجو مهندسی کامپیوتر،دختر دومم متولد بهمن ۸۸ و پسرم متولد بهمن ماه سال ۹۰ و پسر دومم متولد اسفند۱۴۰۳ که الان ۵ ماهشه خیلی شیرین شکر خدا.. من از سال ۹۱ دچار تنگی کانال نخاع شدم، خیلی دکتر رفتم، خیلی ام ای آر گرفتم هر سال فیزیوتراپی رفتم ولی همچنان درد داشتم. تا پارسال دیدم همچنان درد دارم و انگار این کمر نمی‌خواد خوب بشه. خودم و همسرم خیلی دوست داشتیم که یک بچه دیگه داشته باشیم، مضاف بر اینکه رهبرم هم گفته بودند فرزندآوری جهاده، به همین دلیل تصمیم به بارداری گرفتم. اطرافیان همه از مشکل کمرم خبر داشتند، وقتی فهمیدن که باردار هستم، چقدر سرزنش کردند که کمر درد داری برا چی باردار شدی؟ دوستم می‌گفت تو هم دخترداری، هم پسر! میخوای چکار؟ همسایه می‌گفت آقا گفته بچه بیارید. بارداری خیلی سختی بود، هم اینکه این حرف ها بود هم اینکه به خاطر کمرم واقعا برام شرایط خیلی سخت بود ولی من امیدم به خدا بود میدونستم خداوند خواسته که این طفل باشه، پس خودش کمک حالم هست. وقتی میگم سختی یعنی اینکه حتی تو خونه نمیتونستم راه برم بخاطر درد کمرم، سزارین خیلی سختی داشتم ولی هم همسر، خواهرام و بچه ها خیلی کمکم کردن و به امید خدا دوران بارداری به پایان رسید و تموم شد. شکر خدا علیرضا اینقدر ناز و دوست داشتنی و شیرین هست که همون هایی که می‌گفتن بچه می‌خوای چکار، هر چند روز یک بار میان خونه مون و میگن دل مون برا علیرضا خیلی تنگ شده. همسرم می‌گفت خدا با تولد علیرضا خواسته به همه ی فامیل و دوستانمون بگه تو ۴۰ سالگی هم میشه بچه به دنیا بیاری که خیلی شیرین و تو دلبرو باشه. با اینکه مستاجر هستیم، حقوق همسرم هم زیاد نیست و بچه ها دانشجو و مدرسه ای هستند و هزینه هاشون زیاده و کلی هم وام داریم، خداروشکر داریم زندگی میکنم. متاسفانه چون امید به خدا کم شده تو جامعه، می‌ترسن بچه دار بشن بخاطر تامین کردنشون، اگه این باور رو داشته باشیم که همون خدایی که خلقش می کنه، همون خدا هم رزقش رو می رسونه، زندگی خیلی بهتر می‌شد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۲۳ سالگی عقد کردم، تفاوت سنی ما فقط ۳ساله، همسرم مرد فوق العاده مهربون و خانواده دوستی هست، همدیگه رو دوست داریم. من در سن ۲۶ سالگی عروسی کردم. دوره های نامنظمی داشتم، منم برا بارداری از ابتدای عروسی اقدام کردم، ولی هر بار بعد از اینکه می دیدم خبری از بارداری نیست، کلی غصه میخوردم، سر نماز میگفتم خدایا اصلا قصد داری بهم بچه بدی یا نه؟ آخه شوهرم میرفت سر کار و من تا عصر خونه تنها بودم. القصه دیدم اینجوری نمیشه، ماه سوم بعد از عروسی رفتم پیش یه پزشک مامای با تجربه که همه منطقه میشناسنش، خدا بهش سلامتی بده، یادمه قبلنا مادر خدا بیامرزمم میرفت پیشش و... بهش گفتم من ۳ماهه عروسی کردم دلم بچه ميخواد. یه سری سوال ازم پرسید و برام دو سه نمونه قرص نوشت. قرص ها رو شروع به مصرف کردم. لطف خداوند مهربون شامل حالم شد و خیلی زود باردار شدم😍 بی بی چک مثبت شد و من مشتاقانه منتظر بودم شوهرم از سر کار بیاد و بهش خبر بدم. چون بی بی چک‌کمرنگ بود، گفت فعلا به کسی نگو تا مطمئن بشیم. دو سه روز بعدش دوباره بی بی چک زدم پر رنگ تر شد. خلاصه بعد از مدتی مجدد بی بی چک زدم و فوری دوتا خط پر رنگ شد. صبر کردم نماز شوهری تموم شه، بعد بهش گفتم. هر دو کلی خوشحال شدیم. فرداش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم که اونها هم خبردار شدن. وقتی برا اولین بار رفتم سونو، گفت دو قلو هستن 😍😍😍😍😍 خدای من چی می‌شنیدم. باورم نمیشد. از اونجا برگشتم خونه مادرم. مادرم اینا داشتن مرغ نذری تاسوعا تمیز میکردن، گفتم سهم من باید دو برابر بدین، گفتن برا چی؟ گفتم ما چهار نفریم دیگه، مادرم کلی خوشحال شد و‌ گفت به کسی نگو فعلا، منم به هیچکی نگفتم تا ۷ماهگی... فقط خانواده همسرم میدونستن. خلاصه تو ۷ماهگی وقتی مادرم اینا سیسمونی رو آوردن، اون موقع بقیه هم فهمیدن(اینجا رسمه موقع سیسمونی اقوام نزدیک دوطرف هم باید باشن)کلی کل کشیدن و دست میزدن دوران بارداری خیلی خوبی داشتم ویارم شدید نبود، اما اوایل ماه نهم کهیر زدم، اینقدر خودمو خاروندم که نگو چند روزی بود از ماه می‌گذشت یه روز با خواهرم رفتیم خرید برا روز مرد، کلی خرید کردیم و من حس میکردم شکمم اومده پایین، رفتیم خونه خواهرم. اونجا دراز کشیدم، گفتم یه کم خستگیم در بره، پاشم نمازمو بخونم. چشمتون روز بد نبینه، دوبار از تو شکمم صدا ترکیدن چیزی رو متوجه شدم،بله کیسه آب پاره شد و من هراسان خواهرمو صدا کردم. اومد و به مامانم زنگ زد و خودمم برا شوهرم زنگ زدم گفتم بیا که وقتشه درد نداشتم. فقط میترسیدم حالا که کیسه آب پاره بشه بچه ها خفه بشن😢 بی تجربه بودم دیگه... رفتیم بیمارستان و زایشگاه و اونجا اورژانسی سزارین شدم و پسر و دخترم صحیح و سالم به دنیا اومدن... شوهرم خیلی خیلی خوشحال شد. دست خانم مستعان درد نکنه که حتی جای بخیه ها هم نیست. دوقلوها الان کلاس پنجم هستن. بس که سر اینا بی خوابی و خستگی کشیدم دیگه قید بچه رو زده بودم. شوهرمم نمی‌خواست. می‌گفت اگه باردار بشی برو خونه بابات😝😝 من نادون بودم که پیشگیری می‌کردم. الان یکساله اقدامم و خبری نیست. هیچ مشکلی هم ندارم. نه خودم نه شوهرم. خواهر شوهرم امروز زنگ زده میگه دیشب خواب دیدم اومدی بهم گفتی من حامله ام عزیزان شما اشتباه منو تکرار نکنید. بخدا که روزی رسون خداست. مگه ما که تو خانواده پرجمعیت بودیم گشنه موندیم؟! دعا کنید برام دوباره طعم مادر شدن رو بچشم. از خدا خواستم دوباره بهم دوقلو بده. اگه یه دونه باشه، دیگه عمرا شوهری رضایت بده برا فرزند چهارم، ولی اگه دوقلو باشه. هیچی دستش نمیاد😁😜 خدا وکیلی طوری دلم بچه میخواد انگار کل این ۱۱ سال زندگی اصلا بچه نداشتم. الان دلم واقعا بچه میخواد، دور سفره باید شلوغ باشه👍بچه برکت زندگیه خدایا اون موقع نادون بودم. الان عاقل شدم. تو هم کوتاه بیا. اگه صلاح میدونی بهم بده. امین🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ۹۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۴ هست و من صاحب تجربه ٩١٢ هستم. خلاصه وار بگم دوتا فرزند اولم دوقلو و ۱۲ ساله هستن. من بعد از ۱۰سال طبق فرمایشات حضرت آقا و تلنگرِ این جمله که اگه روز قیامت امام زمان ازت بپرسه برای ازدیاد نسل شیعه چیکار کردی؟ تصمیم به بارداری مجدد گرفتم، البته اینم بگم که تجربه های فرزند آوری خواهران عزیزم در این کانال هم خیلی خیلی روی تصمیمم تاثیر داشت، بخاطر همین از همه شما تشکر میکنم و امیدوارم که همیشه سالم و دلشاد باشین و شلوغ😉 خلاصه یک‌سال و ۱۰ماه طول کشید از زمان اقدام تا نتیجه گیری، تو این مدت فهمیدم بخاطر مشکل تیروییدی که داشتم باردار نمیشدم و کمی هم شاید چسبندگی، دکتر نمی‌رفتم به غیر از دو سه بار پیش همون مامای باتجربه ای که تو پیام قبلی بهش اشاره کردم، خدا خیرش بده، بنده خدا هر سری آزمایش تیرویید می‌نوشت و من نمی‌رفتم انجام بدم. فکر میکردم از این لحاظ مشکلی ندارم و باید علائم داشته باشم🤭 ولی بالاخره رفتم و آزمایش دادم و فهمیدم کم کار هست، شروع به درمان کردم، بازم دیدم خبری نمیشه، این بار به شوهرم گفتم تو هم آزمایش بده شاید تو ضعیف شدی😐 اونم آزمایش داد و مشکلی نداشت😊 دیگه بعد از ماه‌ها ماما گفت وقتی مشکلی ندارین ممکنه خودت چسبندگی داشته باشی، منم هی این دست و اون دست کردم و نمیرفتم(کلا به رفتن پیش دکتر مقاومت خاصی نشون میدم)😂 ابن بار رو خوددرمانی کردم، یه شیاف پاکسازی رحم از عطاری گرفتم، اما بی فایده، یه روز سر نماز قرآن رو برداشتم و باز کردم. یه آیه امیدوارانه و خیلی قشنگ اومد برام، آیه ۵۳ سوره حجر معنیش این میشد که ما به تو پسری دانا عطا کردیم، خیلی خوشحال شدم، ولی دوباره بعدش غمگین، ولی همچنان در حال اقدام، یه روز دوباره قرآن روباز کردم و‌ دوباره همین آیه😍😍😍 این بار دیگه خیلی خیلی امیدوار شدم و بله، چند روز بعدش بی بی چک مثبت شد فقط خودم و شوهرم خونه بودیم. صداش زدم و گفتم بیا خودت نتیجه رو ببین، بنده خدا خیلی خوشحال شد😍 دوران بارداری با همه سختیا و آزمایشا و سونو ها و کمبودهای شدید مالی گذشت(یه کمبود مالی میگم، یه کمبود مالی میشنوین) شوهرم راه دور سرکار بود و از کمبودها بهش چیزی نمیگفتم تا تو فکر نره، خیلی قسط و بدهی داریم که اینجا دعای شما عزیزان قطعا به بهبود اوضاع ما کمک میکنه چون سخت و کم کم بهش حقوق میدادن فقط از خدا میخواستم که بچم سالم باشه روزگار سختی بود و هنوز هم سخت میگذره که امیدوارم هر چه زودتر تموم بشه. القصه دوست داشتم ویبک انجام بدم ولی پزشک قبول نکرد،( در واقع میترسید، ما هم ماشین نداشتیم که بریم شهر دیگه و همراه من اذیت میشد. مجبور شدم سزارین بشم که اونم دردسرای خودشو داشت. ۲۴ تیر پسر کوچولوی من بدنیا اومد و شده نور خونه مون، پسر و دختر بزرگترم خیلی دوستش دارن و دائم دور و برش میچرخن خونه با وجودش خیلی گرمتر و روشن تر شده😍اطرافیان خیلی میان دیدنمون و دیدنش، الحمدلله که لطف خدا شامل حال ما هم شد و شدیم ۵نفره، دوست داشتم دوقلو باشه و دخترمم خواهر داشته باشه، ولی صلاح خدا چیز دیگه ای بود. انشاءالله بعد این شوهرم دوباره راضی بشه به یک کوچولوی دیگه و از این مشکلات مالی هم خبری نباشه. چون واقعا اذیت شدم. تا اواخر بارداری زیر نظر پزشک زنان نرفتم، فقط سه چهار بار سونو رفتم که اونم خانمی که سونو انجام می‌داد خودش تاریخ سونو بعدی رو مشخص می‌کرد. اینم بگم که با تموم این مشکلات، از تمام دوران بارداریم لذت بردم و با هر تکونش کلی ذوق میکردم و هیچوقت نگفتم خدایا کی این دوران تموم میشه، تمام دستورات معنوی رو تا جایی که امکانش بود رعایت کردم، الحمدلله پسرم صبوره، مثل خواهروبرادرش، امیدوارم هر کی بچه دلش میخواد خدا بحق ۶ماهه امام حسین دامنشو سبز کنه و هر کی هم داره، خدا حفظش کنه. برای ما هم‌ دعا کنید این مشکلات تموم بشه و بتونیم دوباره ماشین بخریم جابجایی با موتور سخته🤭 قصه زندگی من خیلی پرفراز و نشیب هست فقط در حدی گفتم که مناسب کانال باشه 🙏🌹 👈 قسمت اول تجربه ۹۱۲ https://eitaa.com/dotakafinist/15140 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۶ من چند سالی هست عضو کانال خوب تون هستم با تجربه های نوشته شده، هم خندیدم و شاد شدم، هم گریه کردم و غصه خوردم. من چهل سالمه دو پسر دسته گل ۶ و سه ساله دارم. دوست دارم ۵ تا بچه داشته باشم حتی ۶ تا😜 توقعم از خودم زیاد هست ولی بیشتر دارم خدا رو تو رودروایسی میذارم. من کم کاری تیروئید دارم. ذخیره تخمدانم پایین هست. سنم هم لب مرز بارداری. دیر هم حامله میشم بعد یک سقط، یک سال و نیم کشید اولی رو باردار بشم. بعد دو سالگی پسرم اقدام کردم برای دومی ولی باز ۹ ماه کشید تا باردار بشم. اونم کلی تلاش تا تیروییدم منظم بشه. خیلی دوست داشتم با توجه به شرایطم بعد یکسالگی پسر دومم شانسم رو برای سومی امتحان کنم اما چون بچه هام خیلی اذیت کن و وابسته و گریه کن بودن و از همه بدتر بدغذا، خیلی اعصابم ضعیف شده بود و همسرم هم همینطور و مخالفت جدی میکردن برای سومی. من مدام تجارب زندگی اعضای کانال رو براشون تعریف میکردم تا متمایل بشن به سومی. البته اینم بگم تلاطم های شغلی همسرم تو این سه سال هم تاثیر زیادی داشت بر عدم تمایل ایشون. اما من مدام از رزق و روزی میگفتم از این که بچه ها بزرگ و عاقل میشن. از طرفی خانواده همسرم به شدت مخالف بیشتر از دو تا هستن و همسرم می‌گفت بذار در آینده اگر خونه مستقل داشتیم، اقدام می‌کنیم تو خونه پدری نمیشه. اما من خیلی بهش اصرار میکردم و بهش میگفتم ممکنه در آینده باروری خودم رو از دست بدم. خلاصه ایشون رو راضی کردم بعد دو ماه نتیجه نگرفتن رفتم پیش دکتر و آزمایشات و سونو. فهمیدم ذخیره تخمدانم هم پایین هست. ۴ ماه هم صبر کردم شاید فرجی بشه و با نذر و توسل نیازی به دکتر نباشه اما بعد ۶ ماه نتیجه ای نگرفتم. پسرهای عزیزم هم همش منتظرن تا من براشون دو تا خواهر بیارم. بعضی وقتا میگم خدایا این بچه های من رو از درگاهت ناامید نکن😔😔 پسرم منتظره فرشته ها خواهرش رو بیارن و تو دل من بذارن👼 دوباره تصمیم گرفتم روند درمانم رو ادامه بدم. امیدوارم خداوند من و هر کس دیگه ای که چشم به راه این فرشته های آسمونی هستن ناامید نکنه. ای کاش کسانی که سلامت بدنی و باروری دارن اما از آوردن بچه امتناع میکنن بدونن که دارن چه ناشکری در حق خودشون و جامعه میکنن. من با وجود حاملگی های سخت و سزارین و اذیت کن بودن بچه هام، باز از خدا ۳ تا دیگه بچه میخوام. مستاجر نیستم ولی خب مشکلات مالی هست ولی باز دلم میخواد با وجود تمام مشکلات، خونه مون شلوغ از صدای نی نی های زیاد باشه. تصور اینکه ممکنه دیگه بچه دار نشم و پسر کوچیکم هم بزرگ شه و صدای نی نی تو خونه مون نباشه منو می‌ترسونه اما با تقدیر الهی هم نمیشه جنگید. حداقل دلم خوشه به خاطر نیتی که دارم روز قیامت ثواب به دنیا آوردن و بزرگ کردن اون سه تا یا بیشتر برام ثبت میشه. از اعضای کانالتون هم میخوام برای من و بقیه چشم به‌راه ها خیلی دعا کنن. با تشکر🙏🙏🙏🙏🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۶ من چند سالی هست عضو کانال خوب تون هستم با تجربه های نوشته شده، هم خندیدم و شاد شدم، هم گریه کردم و غصه خوردم. من چهل سالمه دو پسر دسته گل ۶ و سه ساله دارم. دوست دارم ۵ تا بچه داشته باشم حتی ۶ تا😜 توقعم از خودم زیاد هست ولی بیشتر دارم خدا رو تو رودروایسی میذارم. من کم کاری تیروئید دارم. ذخیره تخمدانم پایین هست. سنم هم لب مرز بارداری. دیر هم حامله میشم بعد یک سقط، یک سال و نیم کشید اولی رو باردار بشم. بعد دو سالگی پسرم اقدام کردم برای دومی ولی باز ۹ ماه کشید تا باردار بشم. اونم کلی تلاش تا تیروییدم منظم بشه. خیلی دوست داشتم با توجه به شرایطم بعد یکسالگی پسر دومم شانسم رو برای سومی امتحان کنم اما چون بچه هام خیلی اذیت کن و وابسته و گریه کن بودن و از همه بدتر بدغذا، خیلی اعصابم ضعیف شده بود و همسرم هم همینطور و مخالفت جدی میکردن برای سومی. من مدام تجارب زندگی اعضای کانال رو براشون تعریف میکردم تا متمایل بشن به سومی. البته اینم بگم تلاطم های شغلی همسرم تو این سه سال هم تاثیر زیادی داشت بر عدم تمایل ایشون. اما من مدام از رزق و روزی میگفتم از این که بچه ها بزرگ و عاقل میشن. از طرفی خانواده همسرم به شدت مخالف بیشتر از دو تا هستن و همسرم می‌گفت بذار در آینده اگر خونه مستقل داشتیم، اقدام می‌کنیم تو خونه پدری نمیشه. اما من خیلی بهش اصرار میکردم و بهش میگفتم ممکنه در آینده باروری خودم رو از دست بدم. خلاصه ایشون رو راضی کردم بعد دو ماه نتیجه نگرفتن رفتم پیش دکتر و آزمایشات و سونو. فهمیدم ذخیره تخمدانم هم پایین هست. ۴ ماه هم صبر کردم شاید فرجی بشه و با نذر و توسل نیازی به دکتر نباشه اما بعد ۶ ماه نتیجه ای نگرفتم. پسرهای عزیزم هم همش منتظرن تا من براشون دو تا خواهر بیارم. بعضی وقتا میگم خدایا این بچه های من رو از درگاهت ناامید نکن😔😔 پسرم منتظره فرشته ها خواهرش رو بیارن و تو دل من بذارن👼 دوباره تصمیم گرفتم روند درمانم رو ادامه بدم. امیدوارم خداوند من و هر کس دیگه ای که چشم به راه این فرشته های آسمونی هستن ناامید نکنه. ای کاش کسانی که سلامت بدنی و باروری دارن اما از آوردن بچه امتناع میکنن بدونن که دارن چه ناشکری در حق خودشون و جامعه میکنن. من با وجود حاملگی های سخت و سزارین و اذیت کن بودن بچه هام، باز از خدا ۳ تا دیگه بچه میخوام. مستاجر نیستم ولی خب مشکلات مالی هست ولی باز دلم میخواد با وجود تمام مشکلات، خونه مون شلوغ از صدای نی نی های زیاد باشه. تصور اینکه ممکنه دیگه بچه دار نشم و پسر کوچیکم هم بزرگ شه و صدای نی نی تو خونه مون نباشه منو می‌ترسونه اما با تقدیر الهی هم نمیشه جنگید. حداقل دلم خوشه به خاطر نیتی که دارم روز قیامت ثواب به دنیا آوردن و بزرگ کردن اون سه تا یا بیشتر برام ثبت میشه. از اعضای کانالتون هم میخوام برای من و بقیه چشم به‌راه ها خیلی دعا کنن. با تشکر🙏🙏🙏🙏🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۷ بنده ۳۳ سالمه و یه پسر۱۳ ساله و ۵ ساله و یه دختر ۹ساله دارم. زمانی که بچه اولم رو باردار بودم ترم های آخر دانشگاه بودم و تا یکسال بعد از تولدش دانشگاه رو تموم کردم. پسر اولم رو که باردار بودم، همسرم کار خیلی خوبی پیدا کردند ولی متاسفانه دور از شهری که زندگی میکردم بودند و هر ۳ماه یه بار میومدن مرخصی،منم چون از پدرومادرشوهرم مراقبت میکردم، نمی‌تونستم پیشش برم. بچه اول که تا یک سالگی کولیک داشت رو تنهایی و در سختی بزرگش کردم. هیچ کمکی نداشتم. با این وجود به محضی که پسرم رو از شیر گرفتم مجدد باردار شدم و این‌بار دختر... همسرم چون دیدند شرایط زندگی و دوری و مراقبت از پدرومادرش برام سخته، به خصوص که همیشه مریض هم می شدند وقتی که دخترم ۲ماهش بود کارش رو رها کرد و اومد پیشم. با سرمایه ای که جمع کرده بود ماشین خریدیم. زندگی با همه ی سختی ها و خوشی هاش می‌گذشت. دوران بارداری و شیردهی دوتا بچه هام چون سختی های زندگیم خیلی زیاد بود هیچ لذتی نبردم و اوضاع روحی خوبی نداشتم. تا اینکه موقعی که دخترم ۳ سالش بود مجدد باردار شدم. این‌بار حال روحیم بهتر بود. چون قبل بارداری یه سخنرانی در مورد حضرت علی گوش داده بودم که عشقم بهشون بیشتر شده بود و از خداخواستم یه فرزند پسر بهم بده تا اسمش رو بذارم علی وقتی بار سوم باردار شدم حال روحیم خیلی بهتر شده بود و برکات پشت سرهم تو زندگیم نازل می شد. هرچی از پاقدمش بگم کم گفتم، احساس میکنم چون اسم امام علی رو گذاشته بودم. با اومدنش ما صاحب خونه شدیم. هم خودم هم همسرم در آزمون استخدامی قبول شدیم و معلم شدیم. خودش خیلی صبور و دوست داشتنی بود و همه خیلی دوستش داشتند. اصلا نفهمیدم چطور بزرگ شد و از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت بردم. الان که بچه هام بزرگ شدند پسر اولم خیلی باهوشه خیلی، دخترم خیلی خانم و آروم و پسر کوچکم خیلی بانمک و دوست داشتنی. ما بعد از ۱۴ سال که از زندگی مشترکمون داره میگذره همچنان از پدرو مادرشوهرم مراقبت می‌کنیم و این خودش برکات زیادی داشته برامون، خدا خیلی جاها هوامون رو داشته و خیلی بهمون عزت و نعمت داده ما زندگیمون رو با اینکه خیلی سختی کشیدیم ولی خیلی دوست داریم. شاید خیلی چیزها در زندگیم حسرت شد ولی به جاش خیلی نعمت ها نصیبم شد. سرتون رو درد نیارم. الان سال سوم معلمی من و شوهرم هست و بچه بزرگم ۱۳ساله و کوچیکه ۵ سالشه و چون دوتا مریض سالمند هم داریم انگار ما ۵تا بچه داریم. حقیقتش از اینجا به بعدش از شما مشورت و کمک میخوام. من مدتی هست حتی قبل اینکه عضو این کانال بشم دلم خیلی خیلی بچه میخواد. خیلی... همیشه خوابش رو میبینم واقعا دلتنگ بچه هستم. همسرمم مشکلی نداره ولی خوب با توجه به اینکه ۳تا بچه هم دارم و ۲تا هم سالمند مریض که نیاز به مراقبت شبانه روزی دارند. مثلا پدرشوهرم پوشک میشن و ۳بار هم سکته کردند برای همین بچه هاش خیلی میترسن تنهاش بذارن من الان خیلی دلم بچه میخواد نمیدونم در این اوضاع تصمیم خوبی هست یا نه و مورد مهم تر اینکه بچه هام خیلی آرزوی اربعین رو دارند و تا حالا نرفتن. بهشون قول دادم سال بعد حتما ببرمشون ولی اگه باردار بشم دیگه نمیتونم ببرمشون اربعیین از اونور هم بیش از حد دلم بچه میخواد نمیتونمم تا اربعین سال بعد صبر کنم. من دلم ۶تا بچه میخواد و همسرم میگه فقط۴تا و اینکه اطرافیان نمیذارن بچه کوچیک ببرم اربعین... شما میگین چیکار کنم؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۲ من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن... سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره. ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن. ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره. گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید. طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم. بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه. گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم. حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد. دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو‌ خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم‌ نمیموندیم. دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یک‌سالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود. الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم‌، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون. اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه. تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار می‌کنه... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۹۹ یه دختر شیش ساله داشتم و پسرم که چهارماهه بود و چند روزی که اشتهام به طرز عجیبی اضافه شده بود هرچی میخوردم سیر نمیشدم🤤 وزنمم اضافه شده بود و حسابی زیر پوستم آب رفته بود هرکی منو میدید می‌گفت وای شما که تازه بچه ت دنیا اومده چرا تغییر نکردی منو میگی😦 مردم میگی🤔😐 حالا مریضی منو میگی فشار خون دیابت کم کاری تیروئید همه بیماری هام بالا زده بود رفته بود دوباره رو نمودار😅 تازه بگم که داشتم مراحل فیزیوتراپی میرفتم چون بعد اینکه پسرم دنیام اومد سکته کرده بودم😔 خلاصه ماما باتجربه بهداشت محله مون گفت آزمایش کامل برات می‌نویسم دوباره انجامش بده منم گفتم چشم ولی نرفتم😐 دوباره برای پسرم مجبور شدم برم بهداشت و ماما دوباره منو بازخواست کرد که چرا نرفتی؟ بزن دستت بالا خودم ازت آزمایش میگیرم😂 و خلاصه از ما آزمایش گرفتن و بعد یک هفته گفتن متأسفانه دیابتت از مرز رد شده، تروییدم داری و کم خونی اضافه شده و یه تبریک باید بهت بگیم که بارداری و عدد بتات بالاست باید دوباره آزمایش بدی. منم مجدد آزمایش دادم و بله دوباره عدد بتا بالا گفتن شاید بارداری نباشه باید بری سونو شاید مول باشه یا دوقلو، گفتم مول؟🤔 گفتن بله شاید جنین نباشه بلکه توده گوشتی باشه که زنده نمیمونه. خلاصه مامانم که فهمید بخاطر بارداری کلی خوشحال شد و وقتی گفتم شاید مول باشه بنده خدا تا فهمید معنیش چیه و کلی گریه و نذر کردن که خدایا عیب نداره دوقولو باشه ولی مول نباشه خلاصه رفتم سونوگرافی، بله حامله بودم البته یکی 😍😍😍 خلاصه مادرم بنده خدا نذرش داد و موند مرحله بعدی، حالا چجوری به شوهرم بگیم؟ ایشون کلا مخالف صدرصد بچه بو‌دن یعنی یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید پس با مشورت بزرگترها به این نتیجه رسیدیم به ایشون نگیم تا گذر زمان انشالله همه چیزو حل کنه. اصلا شکم من بزرگ میشد ایشون متوجه نمیشدن😂 مردم همه فهمیده بودن از طریق همون بهداشت منطقه مون ولی شوهرم هنوز متوجه نشده بود خلاصه دوست شوهرم به شوهرم گفته بودن تازه ایشون به شوهرم گفته بودن دوقلو، همسرم زنگ زدن از سر کارشون پشت گوشی گریه میکردن😭 گفتم چی شده کسی کاریش شده گفت بگو دروغه. گفتم خب صحبت کن چی رو بگم دروغه. گفتن اینکه بارداری اونم دوتا، منم گفتم باشه دروغه، حالا آروم شدی؟ گفت پس حقیقت نداره. این دوستم می‌خواسته منو اذیت کنه... خلاصه قطع کردن و اومدن خونه و دیگه موضوعو کش ندادن. منم ترجیح دادم سکوت کنم. بعد از چند ساعت گفتن اگه باردار بشی باید سقط کنی و من بچه نمی‌خوام اگه بارداری همین الان بگو تا کوچیکه سقط کنی من بچه نمی‌خوام منم در جوابشون سکوت کردم چون قبلا بهم گفته بودن اگه متوجه شد باهاش بحث نکن که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته که بچه از بین بره و چون خودمم مریض بودم و تازه پسرم دنیا اومده بود و ناخواسته باردار شده بودم بدنم ضعیف بودم، تحت مراقبت ویژه بهداشت بودم. خلاصه خیلی اذیتم کردن با حرفاشون و تهدیدم کردن و در آخر گفتن طلاقت میدم اگه سقط نکنی منم قهر کردم اومدم خونه پدرم. بببینید خیلی سخته با دوتا بچه شیش و هفت ماهه و ۴ماهه باردار باشی قهر کنی بری خونه پدرت حتی خانواده همسرمم طرف من بودن غیر پدرشوهرم، ایشونم پیغام فرستاده بود بره سقط کنه گناهش گردن من پول سقط خودم میدم. دوران سختی بود با بچه های کوچیک و هزینه سخت که داشتم روم نمیشد چیزی بخوام. البته پدرم خیلی به من خوبی کردن و انشالله سایه شون از سرم کم نشه، همیشه هوام داشت و با اینکه دست خودشون تنگ بود تمام هزینه دارو و خورد و خوراک و پوشاک بچه های منو دادن و تو این چند وقت و همیشه هوام داشتن ایشون می‌گفتند هدیه خداست خدا روزی شو میده انشالله شوهرتم سربه راه میشه. همسرم بعد از یه مدت طولانی اومدن دنبال بنده و خلاصه پذیرفتن بچه رو و اونم بخاطر اینکه بچه جنسیتش پسر شد ولی هزینه دکتر و اینجور چیزا نمیدادن اگه یکی دوبار دادن که اونم همش زخم زبون میزدن و من واقعا از لحاظ مالی تحت فشار میذاشتن حتی برای خونه خوراکی نمیخریدن و به هر نحوی عذاب می دادن. وقتی هم که رفتم برای زایمان، ایشون موقعی که من اتاق عمل بودم برای امضا نمیومدن. پدرمم نبودن شهرهای خیلی دور تشریف داشتن ایشونم نبود برای امضا... خلاصه خانم دکتر میبینن فشارم میره بالا و آنزیم کبد رفته بالا و علامت خوبی ندارم بدون اجازه از کسی اورژانسی عملم کردن و بچه به سلامتی دنیا اومد حتی پول بیمارستان اذیت کردن موقع دادنش هنوزم که هنوز هست اذیت مون می‌کنه ولی با بچه هام رابطه ش خوب شده. خلاصه بگم که وقتی روزی خور دنیا باشند میمونند تا خدا نخواد برگی از درخت نمیوفته 🌸 الان مامان سه تا دسته گل هستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۱ من متولد ۱۳۶۵ و همسرم متولد ۱۳۶۳ هستن. ما سال ۹۰ ازدواج کردیم و چون من خیلی دلم بچه میخواست بلافاصله بعد از اینکه کارشناسیم تموم شد، باردار شدم و دخترم خرداد ۹۱ بدنیا اومد☺️ البته همون موقع متوجه شدیم قلبش مشکل داره و نگم براتون از سختی هایی که کشیدیم برا درمان و دارو و خب ما اون موقع هم زمان با تولد دخترم، خانه هم خریده بودیم و مشکلات مالی هم کم نداشتیم. دخترم ۷ماهه بود که متوجه بارداریم شدم، دنیا رو سرم خراب شد، از یه طرف بیماری دخترم و هزینه هاش،از یه طرف دست خالی مون و از طرفی هم بی محلی خانواده همسرم باعث شد اون بچه بی گناه رو سقط کنیم.😭 بماند که تو یه هفته خدا حسابی تنبیه مون کرد که حق مون بود.😔 ولی از اونجایی که اراده ای بالای اراده ی خدا نیست، من ماه بعد از کورتاژ، مجدد باردار شدم😳 پسرم آذر ۹۲ بدنیا اومد و قدم خیرش باعث شد کلی از مشکلات جسمی دخترم از بین بره و بیماری قلبی اش هم خیلی خفیف تر شد و دکتر داروهاش رو قطع کرد🙏 بعد از تولد پسرم با توجه به شرایطی که گفتم، با همسرم تصمیم گرفتیم که ایشون وازکتومی کنن و دیگه بچه نیاریم. به سرعت این کار رو تو همون سال ۹۲ انجام دادیم و خوشحال از تصمیم خودمون... تا اینکه وقتی پسرم ۹ساله شد، همگی عجیب هوس بچه اومد تو سرمون(همگی یعنی من و همسرجان و دختر و پسرم) پرس و جو کردیم دیدیم بهترین راه آی وی اف هستش بخاطر شرایط همسرم، خلاصه با همه سختی هاش انجام دادیم ولی بی نتیجه😢 بعد از این دکتر به اون دکتر، نهایتا در بیمارستان شهدای تجریش عمل وازووازستومی رو انجام دادن همسرم که لوله هایی که سال ۹۲ بسته بودن رو باز کنن. خدارو شکر برخلاف نظر دکترا که میگفتن احتمال موفقیت این عمل ۲۰درصد هست، من ۳ماه بعد باردار شدم ولی متاسفانه سقط شد😔❌ بعد از اون هم آزمایش های اسپرم همسرم عدد صفر رو نشون میداد😞یعنی انگار تو این ۳سال هر راهی رو میرفتیم به بن بست میخوردیم! ۶ماه پیگیری نکردیم ولی دوباره همسرم گفت بریم سراغ آی وی اف! دکتر ارولوژی به همسرم برای تقویت اسپرم هاشون یه مقدار دارو دادن تا موقع عمل تسه برای آی وی اف اسپرم های تقویت شده استخراج کنن. ما رفتیم تو نوبت عمل برای همسرم ولی معجزه خدا من روز تاسوعا متوجه شدم باردارم😍😍 بالاخره اون همه دعا و نذر و نیاز جواب داد و ما الان منتظر دنیا اومدن نی نی مون هستیم☺️ دعا کنید سالم و سلامت دنیا بیاد. من که میدونم چرا این همه سختی کشیدم برا داشتن یه فرزند دیگه ولی عاجزانه از همه دوستان میخوام که به هیچ وجه سمت این گناه کبیره نرن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. شخصى براى دوستش، دعا میکرد و میگفت: الهى غم نبينى و گرفتارنشوى! امیرمومنان‌‌علی‌علیه‌السلام شنید. به او فرمود: تو در واقع براى مرگش دعا كردى! زیرا هر كسی که در دنيا زندگى میكند به ناچار، به غم و‌گرفتاری، مبتلا خواهد شد.... |📚شرح‌نهج‌البلاغه،ج۲۰،ص۲۸۹ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۳ بنده متولد ۶۶ هستم. مهندس معماری و همسرم ۶۳، لیسانس برق بودن ( و فوق لیسانس شون رو در کنار بنده و با شش فرزند گرفتند خداروشکر😊) سال ۹۰ الحمدلله با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام زندگی مشترک مون رو آغاز کردیم. سال ۹۱ خداوند بعد از سفر عتبات اولین فرزندمون رو بهمون عطا کرد. اون زمان ما در خونه اجاره ای ساکن بودیم که الحمدلله به یمن تولد دخترم صاحب خونه کوچکی شدیم. سال ۹۳ خداوند دختر بعدیم رو بهمون عنایت کرد، فاصله سنی شون کم بود و حرف و حدیث ها فراوان ولی خداروشکر تا دختر اولم متوجه بشه و به حد حسادت نرسیده باهم همبازی شدن و چقدر جای شکر داشت و داره که همدیگه رو دارن🥰 بنده دوسال حوزه درس خوندم فرزند اولم رو با خودم می‌بردم ولی فرزند دومم همراهی نکرد و الحمدلله مشغول امر والاتری شدم. سال ۹۶ خداوند دختر سوممون رو بهمون عطا کرد و سال ۹۹ دختر چهارم رو خداوند بهمون عنایت کرد. علی رغم حرف و حدیث های فراوان خداوند سال ۱۴۰۰ اولین پسرمون رو بهمون عطا کرد و به همه نشون داد که خودم "من حیث لا یحتسب" به هرکس هرچی بخوام میدم و به ما فرموده " ومن یتق الله" تقوای الهی پیشه کنید. فاصله سنی شون خیلی کم بود و من با وجود حرفهای بسیار، خداروشکر با زحمت و سختی فراوان و لطف خداوند تونستم هم به پسرم شیر بدم و همزمان دو سال دخترم رو کامل کنم.🥰 دو سال بعد خداوند پسر دومم هم بهمون عنایت کرد و بنده به لطف خدا خادمی شش امانت الهی و شش سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نصیبم شده همزمان با تولد فرزند پنجممون ما تونستیم به لطف خدا با پدرشوهر و مادر شوهرم یه منزل بزرگتر حیاط دار تهیه کنیم که برای بچه ها هم مناسبتر باشه. همسر بنده فرهنگی هستن ولی ازونجا که روزی دست خداست و ایشون هم برای زندگیمون الحمدلله خیلی تلاش میکنن که سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با روزی حلال بزرگ بشن و تو هر محیط و مدرسه ای نرن سعی میکنن در کنار کار معلمی شون هر وقت خداوند قسمتمون کنه کار برقی هم انجام بدن. پدر مادر خودم و همسرم بحمدالله بسیار کمک حال هستن ولی بنده خودم تلاش میکنم تا جایی که ضرورت پیدا نکرده مزاحم کسی نشم😊 ان شاء الله قابل باشیم با دعای دوستان خداوند امانت های بیشتری در اختیارمون بذاره تا بتونیم خدمتگزار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخگو به ندای نائبشون باشیم. مسلما جهاد با سختی همراهه و آقا فرمودند فرزندآوری یک مجاهدت زنانه و هنر زن است و باید مدام حواس مون باشه که با خدا معامله کنیم، و من یتق الله پیشه کنیم تا خداوند من حیث لا یحتسب بهمون عطا کنه. الحمدلله خوشحالم ازینکه خداوند عنایت فرموده و بچه ها همدیگر رو دارن، خواهر برادر دارن و بعدها ان شاء الله دایی خاله عمه عمو و خانواده گسترده میشه. الانم باهم مشغول هستند، همکاری و همفکری دارن و کمتر به پدر مادر متکی هستند، همبازی هستن(البته دعوا هم دارن😅) و ازین حیث نیازمند اسباب بازیهای گرانقیمت نیستن، حتی تلویزیون دیدنهاشون و بازیهای موبایلیشون نسبت به بچه های دیگه کمتر هست (ماهم سعی میکنیم ان شاء الله بچه ها همه چی داشته باشن ولی لوس و پرتوقع نه). با هم مشورت میکنن، در درسها به هم کمک میکنن، در انداختن سفره و جمع کردن همه مشارکت میکنن و شبها همه باهم جا میندازن و در کنارهم هستن و فاصله سنیشون طوری هست که فرزندان بزرگم باهم هستن و کوچکترها هم باهم، و حتی گاهی فرزندان بزرگم در کارهای منزل در غذا دادن و خواباندن کوچکترها کمک هستن(البته گاهی اوقات 😅) خداروشکر و این امر مسئولیت پذیریشون رو افزایش میده و فرزندان زودتر مستقل میشن. یاد بگیریم مثل پدربزرگ مادربزرگ هامون قانع باشیم و بدون اسراف، راضی و شکرگزار ولی زندگی هامون در کنار هم پر از صفا و صمیمیت باشه ان شاء الله که همه عزیزان در این امر خطیر و جهاد فرزندآوری مادر پدر موفق و نمونه ای باشند و سربازان آقا رو با دعای خاصه خود حضرت بزرگ کنن و پدر مادرها اول خودشون رو تربیت کنن و صبر و از خودگذشتگی و مهربانی رو در خودشون تقویت کنن تا فرزندان الگو گیری زهرا گونه و علی گونه ای داشته باشند. برای بنده حقیر هم دعا کنید. و من الله التوفیق "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۴ مادرم در سن ۱۸ سالگی با پدرم ازدواج می‌کنند. بعد از یک سال برادر بزرگم در زمستان ۵۷ بدنیا می آیند، چند ماه بعد مادرم متوجه می‌شوند که مجدد باردار هستند و اصلا مثل بعضی از خانمهای این دوره زمونه از بارداریشون ناراحت نمی شوند و با جان و دل می‌پذیرند و برادر دومم فروردین سال ۵۹ بدنیا می آیند و زندگی پدر و مادرم را شیرین تر می‌کنند. مادرم می‌گفت در روستا امکانات نبود بچه‌ها را کهنه می بسته و کهنه ها را داخل حیاط در سرمای زمستان با آب سرد می‌شسته. پدرم تحصیلات دبیرستانی داشتند با نمره های خوب، خیلی از دوستانشون با همون مدرک معلم شدند، اما روزگار برای ایشان طور دیگری رقم می‌خورد و کارگر ساختمان می شوند. غروب‌ها که از سر کار برمی‌گشتند تا جایی که توان داشتند،کمک حال مادرم بودند، در تمیز کردن خانه،کهنه شستن، بازی با بچه ها و... از آنجایی که پدرم در سن ۱۲ سالگی مادرشون رو از دست می دهند و در غم بی مادری بزرگ میشوند😥به مادرم میگویند برایم بچه زیاد بیار تا دورو برمون پر بشه از خنده ی بچه ها☺️ برادر دومم دو ساله بودند که باز مادرم باردار می شوند و خواهرم در تابستان ۶۱ بدنیا می آیند، مادرم می گفت دو پسر داشتم و یک دختر و خدارو شکر می کردم از بابتشان، اما پدرم می گفتند که سه بچه کمه. مادرم چند سالی نه اینکه خودش نخواد، باردار نمی‌شوند و پدرم ایشون رو برای درمان به شهرهای دیگر و دکترهای مختلف میبرند. خواهرم چهار ساله بودند که خداوند دختر دیگری به پدر و مادرم هدیه میکنند در فروردین سال ۶۴. مادرم تعریف میکرد که خواهرم خیلی گریه می کرد، چند شب و روز پشت هم دیگه کلافه شده بودند تا اینکه نیمه های شب کسی درب حیاط را میکوبد، پدرم در را باز می کنند دو نفر آقا بودند که می گفتند ماشینمان خراب شده اگه اجازه بدهید بیاییم خانه ی شما بخوابیم و فردا ماشین را تعمیر کنیم و برویم. پدرم مهمانها را به خانه می آورد و به تنها اتاق خواب خانه هدایت میکند، از قضا یکی از آن دو نفر پزشک بودند. فردا که به شهر میروند تعمیر کار بیاورند. دارویی برای خواهرم تهیه میکنند و به مادرم می دهند، می گویند اینو به بچه ات بده خوب میشه و همین طور هم می‌شود. دو سال بعد مادرم پنجمین فرزند و سومین پسرش را بدنیا می آورد و دقیقا دو سال بعد هم در یک زمستان سرد و برفی من یعنی سومین دختر خانواده در سال ۶۷ بدنیا می آیم. شش ماهه بودم که خوشبختی مادرم تقریباً تمام می شود، پدرم مریض می شوند و به بیماری اعصاب دچار می شوند. مادرم منو پیش خواهر برادرهام می گذاشتند و خودش پدرم را برای درمان به شهرهای دیگر می‌بردند. اما ایده‌ای نداشت یکم با دارو آروم می‌شدن و دوباره روز به روز بدتر می‌شدند. مادرم می‌گفت برای درمان پدرم طلاهاشو فروخته، وسایل خانه را فروخته اما پدرم خوب نمی‌شد مادرم هم کار خانه انجام می‌دادند هم کارهای مغازه(مغازه کوچکی در روستا داشتیم) و گاهی پارچه می‌خرید و برایمان لباس می‌دوخت. مادرم برای بزرگ کردن ما از جان مایه گذاشت انشاالله بتونیم برایش جبران کنیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075