eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۹۹ یه دختر شیش ساله داشتم و پسرم که چهارماهه بود و چند روزی که اشتهام به طرز عجیبی اضافه شده بود هرچی میخوردم سیر نمیشدم🤤 وزنمم اضافه شده بود و حسابی زیر پوستم آب رفته بود هرکی منو میدید می‌گفت وای شما که تازه بچه ت دنیا اومده چرا تغییر نکردی منو میگی😦 مردم میگی🤔😐 حالا مریضی منو میگی فشار خون دیابت کم کاری تیروئید همه بیماری هام بالا زده بود رفته بود دوباره رو نمودار😅 تازه بگم که داشتم مراحل فیزیوتراپی میرفتم چون بعد اینکه پسرم دنیام اومد سکته کرده بودم😔 خلاصه ماما باتجربه بهداشت محله مون گفت آزمایش کامل برات می‌نویسم دوباره انجامش بده منم گفتم چشم ولی نرفتم😐 دوباره برای پسرم مجبور شدم برم بهداشت و ماما دوباره منو بازخواست کرد که چرا نرفتی؟ بزن دستت بالا خودم ازت آزمایش میگیرم😂 و خلاصه از ما آزمایش گرفتن و بعد یک هفته گفتن متأسفانه دیابتت از مرز رد شده، تروییدم داری و کم خونی اضافه شده و یه تبریک باید بهت بگیم که بارداری و عدد بتات بالاست باید دوباره آزمایش بدی. منم مجدد آزمایش دادم و بله دوباره عدد بتا بالا گفتن شاید بارداری نباشه باید بری سونو شاید مول باشه یا دوقلو، گفتم مول؟🤔 گفتن بله شاید جنین نباشه بلکه توده گوشتی باشه که زنده نمیمونه. خلاصه مامانم که فهمید بخاطر بارداری کلی خوشحال شد و وقتی گفتم شاید مول باشه بنده خدا تا فهمید معنیش چیه و کلی گریه و نذر کردن که خدایا عیب نداره دوقولو باشه ولی مول نباشه خلاصه رفتم سونوگرافی، بله حامله بودم البته یکی 😍😍😍 خلاصه مادرم بنده خدا نذرش داد و موند مرحله بعدی، حالا چجوری به شوهرم بگیم؟ ایشون کلا مخالف صدرصد بچه بو‌دن یعنی یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید پس با مشورت بزرگترها به این نتیجه رسیدیم به ایشون نگیم تا گذر زمان انشالله همه چیزو حل کنه. اصلا شکم من بزرگ میشد ایشون متوجه نمیشدن😂 مردم همه فهمیده بودن از طریق همون بهداشت منطقه مون ولی شوهرم هنوز متوجه نشده بود خلاصه دوست شوهرم به شوهرم گفته بودن تازه ایشون به شوهرم گفته بودن دوقلو، همسرم زنگ زدن از سر کارشون پشت گوشی گریه میکردن😭 گفتم چی شده کسی کاریش شده گفت بگو دروغه. گفتم خب صحبت کن چی رو بگم دروغه. گفتن اینکه بارداری اونم دوتا، منم گفتم باشه دروغه، حالا آروم شدی؟ گفت پس حقیقت نداره. این دوستم می‌خواسته منو اذیت کنه... خلاصه قطع کردن و اومدن خونه و دیگه موضوعو کش ندادن. منم ترجیح دادم سکوت کنم. بعد از چند ساعت گفتن اگه باردار بشی باید سقط کنی و من بچه نمی‌خوام اگه بارداری همین الان بگو تا کوچیکه سقط کنی من بچه نمی‌خوام منم در جوابشون سکوت کردم چون قبلا بهم گفته بودن اگه متوجه شد باهاش بحث نکن که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته که بچه از بین بره و چون خودمم مریض بودم و تازه پسرم دنیا اومده بود و ناخواسته باردار شده بودم بدنم ضعیف بودم، تحت مراقبت ویژه بهداشت بودم. خلاصه خیلی اذیتم کردن با حرفاشون و تهدیدم کردن و در آخر گفتن طلاقت میدم اگه سقط نکنی منم قهر کردم اومدم خونه پدرم. بببینید خیلی سخته با دوتا بچه شیش و هفت ماهه و ۴ماهه باردار باشی قهر کنی بری خونه پدرت حتی خانواده همسرمم طرف من بودن غیر پدرشوهرم، ایشونم پیغام فرستاده بود بره سقط کنه گناهش گردن من پول سقط خودم میدم. دوران سختی بود با بچه های کوچیک و هزینه سخت که داشتم روم نمیشد چیزی بخوام. البته پدرم خیلی به من خوبی کردن و انشالله سایه شون از سرم کم نشه، همیشه هوام داشت و با اینکه دست خودشون تنگ بود تمام هزینه دارو و خورد و خوراک و پوشاک بچه های منو دادن و تو این چند وقت و همیشه هوام داشتن ایشون می‌گفتند هدیه خداست خدا روزی شو میده انشالله شوهرتم سربه راه میشه. همسرم بعد از یه مدت طولانی اومدن دنبال بنده و خلاصه پذیرفتن بچه رو و اونم بخاطر اینکه بچه جنسیتش پسر شد ولی هزینه دکتر و اینجور چیزا نمیدادن اگه یکی دوبار دادن که اونم همش زخم زبون میزدن و من واقعا از لحاظ مالی تحت فشار میذاشتن حتی برای خونه خوراکی نمیخریدن و به هر نحوی عذاب می دادن. وقتی هم که رفتم برای زایمان، ایشون موقعی که من اتاق عمل بودم برای امضا نمیومدن. پدرمم نبودن شهرهای خیلی دور تشریف داشتن ایشونم نبود برای امضا... خلاصه خانم دکتر میبینن فشارم میره بالا و آنزیم کبد رفته بالا و علامت خوبی ندارم بدون اجازه از کسی اورژانسی عملم کردن و بچه به سلامتی دنیا اومد حتی پول بیمارستان اذیت کردن موقع دادنش هنوزم که هنوز هست اذیت مون می‌کنه ولی با بچه هام رابطه ش خوب شده. خلاصه بگم که وقتی روزی خور دنیا باشند میمونند تا خدا نخواد برگی از درخت نمیوفته 🌸 الان مامان سه تا دسته گل هستم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۱ من متولد ۱۳۶۵ و همسرم متولد ۱۳۶۳ هستن. ما سال ۹۰ ازدواج کردیم و چون من خیلی دلم بچه میخواست بلافاصله بعد از اینکه کارشناسیم تموم شد، باردار شدم و دخترم خرداد ۹۱ بدنیا اومد☺️ البته همون موقع متوجه شدیم قلبش مشکل داره و نگم براتون از سختی هایی که کشیدیم برا درمان و دارو و خب ما اون موقع هم زمان با تولد دخترم، خانه هم خریده بودیم و مشکلات مالی هم کم نداشتیم. دخترم ۷ماهه بود که متوجه بارداریم شدم، دنیا رو سرم خراب شد، از یه طرف بیماری دخترم و هزینه هاش،از یه طرف دست خالی مون و از طرفی هم بی محلی خانواده همسرم باعث شد اون بچه بی گناه رو سقط کنیم.😭 بماند که تو یه هفته خدا حسابی تنبیه مون کرد که حق مون بود.😔 ولی از اونجایی که اراده ای بالای اراده ی خدا نیست، من ماه بعد از کورتاژ، مجدد باردار شدم😳 پسرم آذر ۹۲ بدنیا اومد و قدم خیرش باعث شد کلی از مشکلات جسمی دخترم از بین بره و بیماری قلبی اش هم خیلی خفیف تر شد و دکتر داروهاش رو قطع کرد🙏 بعد از تولد پسرم با توجه به شرایطی که گفتم، با همسرم تصمیم گرفتیم که ایشون وازکتومی کنن و دیگه بچه نیاریم. به سرعت این کار رو تو همون سال ۹۲ انجام دادیم و خوشحال از تصمیم خودمون... تا اینکه وقتی پسرم ۹ساله شد، همگی عجیب هوس بچه اومد تو سرمون(همگی یعنی من و همسرجان و دختر و پسرم) پرس و جو کردیم دیدیم بهترین راه آی وی اف هستش بخاطر شرایط همسرم، خلاصه با همه سختی هاش انجام دادیم ولی بی نتیجه😢 بعد از این دکتر به اون دکتر، نهایتا در بیمارستان شهدای تجریش عمل وازووازستومی رو انجام دادن همسرم که لوله هایی که سال ۹۲ بسته بودن رو باز کنن. خدارو شکر برخلاف نظر دکترا که میگفتن احتمال موفقیت این عمل ۲۰درصد هست، من ۳ماه بعد باردار شدم ولی متاسفانه سقط شد😔❌ بعد از اون هم آزمایش های اسپرم همسرم عدد صفر رو نشون میداد😞یعنی انگار تو این ۳سال هر راهی رو میرفتیم به بن بست میخوردیم! ۶ماه پیگیری نکردیم ولی دوباره همسرم گفت بریم سراغ آی وی اف! دکتر ارولوژی به همسرم برای تقویت اسپرم هاشون یه مقدار دارو دادن تا موقع عمل تسه برای آی وی اف اسپرم های تقویت شده استخراج کنن. ما رفتیم تو نوبت عمل برای همسرم ولی معجزه خدا من روز تاسوعا متوجه شدم باردارم😍😍 بالاخره اون همه دعا و نذر و نیاز جواب داد و ما الان منتظر دنیا اومدن نی نی مون هستیم☺️ دعا کنید سالم و سلامت دنیا بیاد. من که میدونم چرا این همه سختی کشیدم برا داشتن یه فرزند دیگه ولی عاجزانه از همه دوستان میخوام که به هیچ وجه سمت این گناه کبیره نرن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۳ بنده متولد ۶۶ هستم. مهندس معماری و همسرم ۶۳، لیسانس برق بودن ( و فوق لیسانس شون رو در کنار بنده و با شش فرزند گرفتند خداروشکر😊) سال ۹۰ الحمدلله با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام زندگی مشترک مون رو آغاز کردیم. سال ۹۱ خداوند بعد از سفر عتبات اولین فرزندمون رو بهمون عطا کرد. اون زمان ما در خونه اجاره ای ساکن بودیم که الحمدلله به یمن تولد دخترم صاحب خونه کوچکی شدیم. سال ۹۳ خداوند دختر بعدیم رو بهمون عنایت کرد، فاصله سنی شون کم بود و حرف و حدیث ها فراوان ولی خداروشکر تا دختر اولم متوجه بشه و به حد حسادت نرسیده باهم همبازی شدن و چقدر جای شکر داشت و داره که همدیگه رو دارن🥰 بنده دوسال حوزه درس خوندم فرزند اولم رو با خودم می‌بردم ولی فرزند دومم همراهی نکرد و الحمدلله مشغول امر والاتری شدم. سال ۹۶ خداوند دختر سوممون رو بهمون عطا کرد و سال ۹۹ دختر چهارم رو خداوند بهمون عنایت کرد. علی رغم حرف و حدیث های فراوان خداوند سال ۱۴۰۰ اولین پسرمون رو بهمون عطا کرد و به همه نشون داد که خودم "من حیث لا یحتسب" به هرکس هرچی بخوام میدم و به ما فرموده " ومن یتق الله" تقوای الهی پیشه کنید. فاصله سنی شون خیلی کم بود و من با وجود حرفهای بسیار، خداروشکر با زحمت و سختی فراوان و لطف خداوند تونستم هم به پسرم شیر بدم و همزمان دو سال دخترم رو کامل کنم.🥰 دو سال بعد خداوند پسر دومم هم بهمون عنایت کرد و بنده به لطف خدا خادمی شش امانت الهی و شش سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نصیبم شده همزمان با تولد فرزند پنجممون ما تونستیم به لطف خدا با پدرشوهر و مادر شوهرم یه منزل بزرگتر حیاط دار تهیه کنیم که برای بچه ها هم مناسبتر باشه. همسر بنده فرهنگی هستن ولی ازونجا که روزی دست خداست و ایشون هم برای زندگیمون الحمدلله خیلی تلاش میکنن که سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با روزی حلال بزرگ بشن و تو هر محیط و مدرسه ای نرن سعی میکنن در کنار کار معلمی شون هر وقت خداوند قسمتمون کنه کار برقی هم انجام بدن. پدر مادر خودم و همسرم بحمدالله بسیار کمک حال هستن ولی بنده خودم تلاش میکنم تا جایی که ضرورت پیدا نکرده مزاحم کسی نشم😊 ان شاء الله قابل باشیم با دعای دوستان خداوند امانت های بیشتری در اختیارمون بذاره تا بتونیم خدمتگزار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخگو به ندای نائبشون باشیم. مسلما جهاد با سختی همراهه و آقا فرمودند فرزندآوری یک مجاهدت زنانه و هنر زن است و باید مدام حواس مون باشه که با خدا معامله کنیم، و من یتق الله پیشه کنیم تا خداوند من حیث لا یحتسب بهمون عطا کنه. الحمدلله خوشحالم ازینکه خداوند عنایت فرموده و بچه ها همدیگر رو دارن، خواهر برادر دارن و بعدها ان شاء الله دایی خاله عمه عمو و خانواده گسترده میشه. الانم باهم مشغول هستند، همکاری و همفکری دارن و کمتر به پدر مادر متکی هستند، همبازی هستن(البته دعوا هم دارن😅) و ازین حیث نیازمند اسباب بازیهای گرانقیمت نیستن، حتی تلویزیون دیدنهاشون و بازیهای موبایلیشون نسبت به بچه های دیگه کمتر هست (ماهم سعی میکنیم ان شاء الله بچه ها همه چی داشته باشن ولی لوس و پرتوقع نه). با هم مشورت میکنن، در درسها به هم کمک میکنن، در انداختن سفره و جمع کردن همه مشارکت میکنن و شبها همه باهم جا میندازن و در کنارهم هستن و فاصله سنیشون طوری هست که فرزندان بزرگم باهم هستن و کوچکترها هم باهم، و حتی گاهی فرزندان بزرگم در کارهای منزل در غذا دادن و خواباندن کوچکترها کمک هستن(البته گاهی اوقات 😅) خداروشکر و این امر مسئولیت پذیریشون رو افزایش میده و فرزندان زودتر مستقل میشن. یاد بگیریم مثل پدربزرگ مادربزرگ هامون قانع باشیم و بدون اسراف، راضی و شکرگزار ولی زندگی هامون در کنار هم پر از صفا و صمیمیت باشه ان شاء الله که همه عزیزان در این امر خطیر و جهاد فرزندآوری مادر پدر موفق و نمونه ای باشند و سربازان آقا رو با دعای خاصه خود حضرت بزرگ کنن و پدر مادرها اول خودشون رو تربیت کنن و صبر و از خودگذشتگی و مهربانی رو در خودشون تقویت کنن تا فرزندان الگو گیری زهرا گونه و علی گونه ای داشته باشند. برای بنده حقیر هم دعا کنید. و من الله التوفیق "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۴ مادرم در سن ۱۸ سالگی با پدرم ازدواج می‌کنند. بعد از یک سال برادر بزرگم در زمستان ۵۷ بدنیا می آیند، چند ماه بعد مادرم متوجه می‌شوند که مجدد باردار هستند و اصلا مثل بعضی از خانمهای این دوره زمونه از بارداریشون ناراحت نمی شوند و با جان و دل می‌پذیرند و برادر دومم فروردین سال ۵۹ بدنیا می آیند و زندگی پدر و مادرم را شیرین تر می‌کنند. مادرم می‌گفت در روستا امکانات نبود بچه‌ها را کهنه می بسته و کهنه ها را داخل حیاط در سرمای زمستان با آب سرد می‌شسته. پدرم تحصیلات دبیرستانی داشتند با نمره های خوب، خیلی از دوستانشون با همون مدرک معلم شدند، اما روزگار برای ایشان طور دیگری رقم می‌خورد و کارگر ساختمان می شوند. غروب‌ها که از سر کار برمی‌گشتند تا جایی که توان داشتند،کمک حال مادرم بودند، در تمیز کردن خانه،کهنه شستن، بازی با بچه ها و... از آنجایی که پدرم در سن ۱۲ سالگی مادرشون رو از دست می دهند و در غم بی مادری بزرگ میشوند😥به مادرم میگویند برایم بچه زیاد بیار تا دورو برمون پر بشه از خنده ی بچه ها☺️ برادر دومم دو ساله بودند که باز مادرم باردار می شوند و خواهرم در تابستان ۶۱ بدنیا می آیند، مادرم می گفت دو پسر داشتم و یک دختر و خدارو شکر می کردم از بابتشان، اما پدرم می گفتند که سه بچه کمه. مادرم چند سالی نه اینکه خودش نخواد، باردار نمی‌شوند و پدرم ایشون رو برای درمان به شهرهای دیگر و دکترهای مختلف میبرند. خواهرم چهار ساله بودند که خداوند دختر دیگری به پدر و مادرم هدیه میکنند در فروردین سال ۶۴. مادرم تعریف میکرد که خواهرم خیلی گریه می کرد، چند شب و روز پشت هم دیگه کلافه شده بودند تا اینکه نیمه های شب کسی درب حیاط را میکوبد، پدرم در را باز می کنند دو نفر آقا بودند که می گفتند ماشینمان خراب شده اگه اجازه بدهید بیاییم خانه ی شما بخوابیم و فردا ماشین را تعمیر کنیم و برویم. پدرم مهمانها را به خانه می آورد و به تنها اتاق خواب خانه هدایت میکند، از قضا یکی از آن دو نفر پزشک بودند. فردا که به شهر میروند تعمیر کار بیاورند. دارویی برای خواهرم تهیه میکنند و به مادرم می دهند، می گویند اینو به بچه ات بده خوب میشه و همین طور هم می‌شود. دو سال بعد مادرم پنجمین فرزند و سومین پسرش را بدنیا می آورد و دقیقا دو سال بعد هم در یک زمستان سرد و برفی من یعنی سومین دختر خانواده در سال ۶۷ بدنیا می آیم. شش ماهه بودم که خوشبختی مادرم تقریباً تمام می شود، پدرم مریض می شوند و به بیماری اعصاب دچار می شوند. مادرم منو پیش خواهر برادرهام می گذاشتند و خودش پدرم را برای درمان به شهرهای دیگر می‌بردند. اما ایده‌ای نداشت یکم با دارو آروم می‌شدن و دوباره روز به روز بدتر می‌شدند. مادرم می‌گفت برای درمان پدرم طلاهاشو فروخته، وسایل خانه را فروخته اما پدرم خوب نمی‌شد مادرم هم کار خانه انجام می‌دادند هم کارهای مغازه(مغازه کوچکی در روستا داشتیم) و گاهی پارچه می‌خرید و برایمان لباس می‌دوخت. مادرم برای بزرگ کردن ما از جان مایه گذاشت انشاالله بتونیم برایش جبران کنیم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۴ وقتی ۷ ساله بودم مادرم خدا خواسته باردار می‌شوند در سن ۳۸ سالگی از جایی که شش فرزند بودیم و پدرم بیمار بود مادرم از ترس حرف مردم تمایلی به نگه داشتن بچه نداشتن و قصد سقط او را داشتند، کار سنگین انجام می‌دادند یک بار هم پسر همسایه مادرمو ندیده با دوچرخه محکم میره تو شکم مادرم از جایی که عمر برادرم به این دنیا بوده اتفاق خاصی براشون نمی‌افته. مادرم از فکر سقط کردن بچه بیرون میاد و استغفار می‌کنه، خونه مادریم سر کوچه مسجد هست یعنی پشت خونه مسجد روستا هست که مادرم میگه وقتی همه می‌خوابیدید برای نماز شب تا ۴۰ شب به مسجد رفتم و دعام این بوده چون شوهرم مریضه سنم هم بالاست این بچه پسر بشه. کلاس دوم دبستان بودم برادرم هنوز دنیا نیامده بود یک شب خواب دیدم معلممون داداشمو بغل کرده گفت مبارکه اسمشو چی گذاشتید منم گفتم پیغمبر☺️ وقتی برای مادرم تعریف کردم گفت به خاطر این خواب نامش رو محمد رضا میذارم و این شد که برادر چهارمم سال ۷۵ به دنیا اومد. خیلی ناز و خوشگل با موهای طلایی، شده بود عزیز دل همه با ضریب هوشی بالا دبستان رو در خود روستا خوند راهنمایی و دبیرستان رو در مدرسه تیزهوشان شهر. تا اینکه یک روز از خواب که بیدار شدیم دیدیم صدای عجیبی میاد صدای پدرم بود می‌خواست حرف بزنه نمی‌تونست صدای ناهنجاری از گلوش بیرون میومد، خواهر و برادرهام ازدواج کرده بودند من و داداش کوچیکه بابامو بردیم بیمارستان گفتن سکته کرده، متاسفانه چند روز بستری بودند. منو محمد رضا بیشتر اوقات تو بیمارستان کنارش بودیم. پدرم تقریبا نصف بدنش فلج شده بود با پیگیری‌های ما یکم بهتر شدند. برادر و خواهرهایم می‌آمدند و یکی دو روزه می‌رفتند. من هم ازدواج کردم و به شهر دیگری رفتم و همه مراقبت از پدرم ماند برای مادر و برادرم محمد رضا... زمانی که همه دوستان و همکلاسی‌هایش به درس خواندن و تست زدن مشغول بودن برادرم بیشتر وقتش را برای پدرم صرف می‌کرد. به مرور زمان، بیماری پدرم بود عود کرد. طوری زمین گیر شدند که فقط می‌توانست توی خانه غلط بزند. یک روز که برادرم به اتاق پدرم رفت برای تعویض پوشک اینقدر حالش بد شد که رفته بود توی حیاط و کلی بالا آورد ولی همون موقع برگشته بود پیش پدرم عذرخواهی کرده، همش می‌گفت بابا ببخشید دست خودم نبود😥 ببخشید که رفتم توی حیاط. خلاصه دانشگاه تهران قبول شدند اما نه پزشکی نه مهندسی یک رشته معمولی اما از جایی که خدا هوای برادرمو داشت خانمی محجبه و خانواده‌دار که از همکلاسی‌هایش بود، آشنا شد و بعد از چند سال ازدواج کردند هر چقدر از خوبی این خانواده بگم کم گفتم. یک ماه بعد از عروسی برادرم و ۷ سال بعد از زمین گیر شدن، پدرم در زمستان ۱۴۰۳ به رحمت ایزدی پیوستند.😭 عزیزان به هیچ عنوان نه از ترس فقر نه از حرف مردم بچه‌های بی‌گناهتون رو سقط نکنید. برای شادی روح همه رفتگان صلوات بفرستید 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 آمین. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ گل‌های باغ خاتم..... ✨محبوب ترین مخلوق نزد خدا رسول خدا صلی الله علیه و آله: «وَلَمَوْلُودٌ فِی أُمَّتِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْس.» «همانا یک نوزادِ متولد شده در امّتم، از آنچه خورشید بر آن می تابد، نزد من محبوب تر است.» 📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۴، ص ۱۵۳ ✺——————————————————✺ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکْثُرُوا فَإِنِّی أُبَاهِی بِکُمُ الْأُمَمَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَلَوْ بِالسِّقْط.» «ازدواج و تولید نسل کنید و زیاد شوید که من در روز قیامت به شما مباهات می کنم؛ حتی به طفلی که سقط شده باشد.» 📚 بحار الانوار، ج ۴۴، ص ١۶٩ ✺——————————————————✺ ✨حضرت رسول صلی الله علیه و آله: «أَکْثِرُوا الْوَلَدَ أُکَاثِرْ بِکُمُ الْأُمَمَ غَداً.» «اولاد خود را زیاد کنید. من فردای قیامت به کثرت شما بر سایر امت ها افتخار می کنم.» 📚وسائل الشیعه، ج ٢١، ص ٣۵٧ ✺——————————————————✺ ✨نبی خاتم صلی الله علیه و آله: «خَیْرُ النِّسَاءِ الْوَلُودُ الْوَدُودُ.» «بهترین زنان، زن بسیار فرزندآور و مهربان است.» 📚نثر اللآلئ، ص ۶۴ ✺——————————————————✺ ✨پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: اُطلُبُوا الوَلَدَ وَ التَمِسوهُ؛ فَإنَّهُ قُرَّةُ العَينِ، و رَيحانَةُ القَلبِ "فرزند بخواهيد و آن را طلب كنيد؛ چرا كه مايه روشنى چشم و شادىِ قلب است." 📚مكارم الأخلاق: ج ۱ ص ۴۸۰ ✺——————————————————✺ ✨پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: لا يَدَع أحَدُكُم طَلَبَ الوَلَدِ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ إذا ماتَ و لَيسَ لَهُ وَلَدٌ انقَطَعَ اسمُهُ "هيچ يك از شما نبايد فرزند خواهى را وا گذارد؛ چرا كه وقتى انسان بميرد و فرزندى نداشته باشد، از نام و آوازه مى افتد." 📚كنز العمّال: ج ۱۶ ص ۲۸۱ ✺——————————————————✺ ✨ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: بَيتٌ لا صِبيانَ فيهِ لا بَرَكَةَ فيهِ "خانه اى كه كودك در آن نباشد، بركت در آن نيست." 📚كنز العمّال: ج ۱۶ ص ۲۷۴ ✺——————————————————✺ ✨ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: الوَلَدُ للوالِدِ رَيحانَةٌ مِنَ اللّه ِ يَشَمُّ‌ها، (قَسَّمَ‌ها) بَينَ عِبادِهِ "فرزند براى پدر، گلى خوش بو از جانب خداست كه آن را مى بويد. [اين گل را خداوند] ميان بندگانش تقسيم كرده است." 📚بحار الأنوار: ج ۱۰۴ ص ۹۸ ح ۶۸ ✺——————————————————✺ ✨خاتم انبیا صلی الله علیه و آله: «إِنَّ الْوَلَدَ الصَّالِحَ رَیْحَانَهٌ مِنْ رَیَاحِینِ الْجَنَّه.» «فرزند شایسته و خوب، گلی از گل های بهشت است.» 📚الکافی، ج۶، ص۳ ✺——————————————————✺ ✨ رسول خاتم صلی الله علیه و آله: «مَا یَمْنَعُ الْمُؤْمِنَ أَنْ یَتَّخِذَ أَهْلًا لَعَلَّ اللَّهَ یَرْزُقُهُ نَسَمَهً تُثْقِلُ الْأَرْضَ بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه.» «چه چیزی مؤمن را از داشتن خانواده مانع می شود؟ شاید خدا به او فرزندی دهد که زمین را با [گفتن] لااله الاالله سنگین سازد.» 📚وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۱۴ ✺——————————————————✺ ✨رسول اکرم صلی الله علیه و آله: «مَا مِنِ امْرَأَهٍ تَحْمِلُ مِنْ زَوْجِهَا وَلَداً إِلَّا کَانَتْ فِی ظِلِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّی یُصِیبَهَا طَلْقٌ یَکُونُ لَهَا بِکُلِّ طَلْقَهٍ عِتْقُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ.» «زنی که حامله می شود در سایه لطف خداست و به عدد هر زایمانی که برایش پیش می آید پاداش آزاد کردن یک برده را دارد.» 📚 مستدرک الوسائل، ج ١۵، ص ١۵۶ ✺——————————————————✺ ✨پیامبر صلی الله علیه و آله: خدا به بانویی که فرزندی به دنیا می آورد، چنین خطاب می کند: «یَا أَیَّتُهَا المَرْأَهُ قَدْ غَفَرْتُ لَکِ مَا تَقَدَّمَ مِنَ الذُّنُوبِ.» "ای خانم (که فارغ شده ای) تمام گناهان گذشته ات را بخشیدم." 📚مستدرک الوسائل ، ج ١۴، ص٢۴۵ ✺——————————————————✺ ✨رسول خدا صلی الله علیه و آله: «فَإِذَا أَرْضَعَتْ فَلَهَا بِکُلِّ رَضْعَهٍ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیل.» «وقتی مادر به فرزندش شیر می دهد، برای هر بار شیر دادن، پاداش آزاد کردن یک بنده از فرزندان حضرت اسماعیل علیه السلام را دریافت می کند.» 📚بحار الانوار، ج ١٠٠، ص٢۵٢ ✺——————————————————✺ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۲ من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن... سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره. ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن. ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره. گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید. طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم. بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه. گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم. حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد. دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو‌ خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم‌ نمیموندیم. دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یک‌سالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود. الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم‌، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون. اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه. تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار می‌کنه... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۳ بنده متولد ۶۶ هستم. مهندس معماری و همسرم ۶۳، لیسانس برق بودن ( و فوق لیسانس شون رو در کنار بنده و با شش فرزند گرفتند خداروشکر😊) سال ۹۰ الحمدلله با توکل به خدا و توسل به ائمه اطهار علیهم السلام زندگی مشترک مون رو آغاز کردیم. سال ۹۱ خداوند بعد از سفر عتبات اولین فرزندمون رو بهمون عطا کرد. اون زمان ما در خونه اجاره ای ساکن بودیم که الحمدلله به یمن تولد دخترم صاحب خونه کوچکی شدیم. سال ۹۳ خداوند دختر بعدیم رو بهمون عنایت کرد، فاصله سنی شون کم بود و حرف و حدیث ها فراوان ولی خداروشکر تا دختر اولم متوجه بشه و به حد حسادت نرسیده باهم همبازی شدن و چقدر جای شکر داشت و داره که همدیگه رو دارن🥰 بنده دوسال حوزه درس خوندم فرزند اولم رو با خودم می‌بردم ولی فرزند دومم همراهی نکرد و الحمدلله مشغول امر والاتری شدم. سال ۹۶ خداوند دختر سوممون رو بهمون عطا کرد و سال ۹۹ دختر چهارم رو خداوند بهمون عنایت کرد. علی رغم حرف و حدیث های فراوان خداوند سال ۱۴۰۰ اولین پسرمون رو بهمون عطا کرد و به همه نشون داد که خودم "من حیث لا یحتسب" به هرکس هرچی بخوام میدم و به ما فرموده " ومن یتق الله" تقوای الهی پیشه کنید. فاصله سنی شون خیلی کم بود و من با وجود حرفهای بسیار، خداروشکر با زحمت و سختی فراوان و لطف خداوند تونستم هم به پسرم شیر بدم و همزمان دو سال دخترم رو کامل کنم.🥰 دو سال بعد خداوند پسر دومم هم بهمون عنایت کرد و بنده به لطف خدا خادمی شش امانت الهی و شش سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نصیبم شده همزمان با تولد فرزند پنجممون ما تونستیم به لطف خدا با پدرشوهر و مادر شوهرم یه منزل بزرگتر حیاط دار تهیه کنیم که برای بچه ها هم مناسبتر باشه. همسر بنده فرهنگی هستن ولی ازونجا که روزی دست خداست و ایشون هم برای زندگیمون الحمدلله خیلی تلاش میکنن که سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با روزی حلال بزرگ بشن و تو هر محیط و مدرسه ای نرن سعی میکنن در کنار کار معلمی شون هر وقت خداوند قسمتمون کنه کار برقی هم انجام بدن. پدر مادر خودم و همسرم بحمدالله بسیار کمک حال هستن ولی بنده خودم تلاش میکنم تا جایی که ضرورت پیدا نکرده مزاحم کسی نشم😊 ان شاء الله قابل باشیم با دعای دوستان خداوند امانت های بیشتری در اختیارمون بذاره تا بتونیم خدمتگزار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخگو به ندای نائبشون باشیم. مسلما جهاد با سختی همراهه و آقا فرمودند فرزندآوری یک مجاهدت زنانه و هنر زن است و باید مدام حواس مون باشه که با خدا معامله کنیم، و من یتق الله پیشه کنیم تا خداوند من حیث لا یحتسب بهمون عطا کنه. الحمدلله خوشحالم ازینکه خداوند عنایت فرموده و بچه ها همدیگر رو دارن، خواهر برادر دارن و بعدها ان شاء الله دایی خاله عمه عمو و خانواده گسترده میشه. الانم باهم مشغول هستند، همکاری و همفکری دارن و کمتر به پدر مادر متکی هستند، همبازی هستن(البته دعوا هم دارن😅) و ازین حیث نیازمند اسباب بازیهای گرانقیمت نیستن، حتی تلویزیون دیدنهاشون و بازیهای موبایلیشون نسبت به بچه های دیگه کمتر هست (ماهم سعی میکنیم ان شاء الله بچه ها همه چی داشته باشن ولی لوس و پرتوقع نه). با هم مشورت میکنن، در درسها به هم کمک میکنن، در انداختن سفره و جمع کردن همه مشارکت میکنن و شبها همه باهم جا میندازن و در کنارهم هستن و فاصله سنیشون طوری هست که فرزندان بزرگم باهم هستن و کوچکترها هم باهم، و حتی گاهی فرزندان بزرگم در کارهای منزل در غذا دادن و خواباندن کوچکترها کمک هستن(البته گاهی اوقات 😅) خداروشکر و این امر مسئولیت پذیریشون رو افزایش میده و فرزندان زودتر مستقل میشن. یاد بگیریم مثل پدربزرگ مادربزرگ هامون قانع باشیم و بدون اسراف، راضی و شکرگزار ولی زندگی هامون در کنار هم پر از صفا و صمیمیت باشه ان شاء الله که همه عزیزان در این امر خطیر و جهاد فرزندآوری مادر پدر موفق و نمونه ای باشند و سربازان آقا رو با دعای خاصه خود حضرت بزرگ کنن و پدر مادرها اول خودشون رو تربیت کنن و صبر و از خودگذشتگی و مهربانی رو در خودشون تقویت کنن تا فرزندان الگو گیری زهرا گونه و علی گونه ای داشته باشند. برای بنده حقیر هم دعا کنید. و من الله التوفیق "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۶ بنده متولد ۱۳۶۷ هستم و شوهرم ۱۳۶۵. با اینکه بابام اهل مسجد و... بودن ولی ما مذهبی نبودیم اما همسرم خانواده مذهبی ای بودن. وقتی دبیرستانی بودم اصلا به ازدواج فکر نمی کردم چه برسه به بچه و... نگاه مامانم این بود درستو بخوون بری سرکار دستت، تو جیب خودت باشه خانوم خودت آقای خودت باشی بی خیال ازدواج... سال ۱۳۸۹ خیلی یهویی با همسرم ازدواج کردم!!! یه سال عقد بودیم و من اصلا تو فکر بچه نبودم. داداشم سرطان گرفتو😔 برا درمانش باید می رفتن شهر دیگه شیمی درمانی و پرتو بدون ماشین خیلی به مامانم اینا سخت می گذشت. گاهی که باهاشون میرفتم مراکز درمان و بیمارها رو میدیدم تو هر سن و شرایطی درگیر شدن خیلی به کوتاهی زندگی و اینکه اون چیزایی که من فکر می کردم خوشی هستن، خیلی ارزش نداشتن... این بود که سال ۱۳۹۱ بعد آزمایشای پیش از بارداری حامله شدم. دوست داشتم جنسیت بچه مشخص نباشه تا زایمانم. ۲۰ هفته چون حاملگی اولم بود و پوستم شکمم کشیده میشد درد داشتم و گفتم اشکال نداره حالا یه سونو برو ولی جنسیتو نپرس وقتی رفتم سونو خواستم که شوهرم هم بیاد تو، قبل از بارداریم؛ دخترعمه ام که باردار بود گفت فیبروم داشته و کلی سختی کشیده بود، دکتر سونو هی چک می کردو من پر از استرس تا اینکه گفت مبارکه دوقلوهاتون😍😍😍😍 (تا صبح می توونم این شکلکو بذارم. فک کنم بهترین لحظه زندگیم بود.) شوهرم سریع به همه خبر داد. مامانم زیاد خوشحال نشد و بهمن ١٣٩٢ بعد زایمانم مادرشوهرم شروع کرد به بدخلقی، شوهرم ام هنوز تو فاز مجردی و باشگاهو... بیشتره کارا خودم باید انجام میدادم. پرستار کمکی ام زیاد بدردم نخورد. تو شیش ماهگی دیگه تصمیم گرفتم پسرم شیرخشکی بشه و دخترم شیر خودم... از پوشک که گرفتم بقیه می گفتن چون زیاد سختی کشیدی دیگه نمیاری ولی سال ١٣٩۶ خدا بهمون یه دختر خانوم داد و سال ١٣٩٨ یه دختر ناز دیگه و سال ١۴٠١ یه دختر پر رزق و روزی که ما بعد یازده سال سال مستاجری خونه دار شدیم. من همیشه برا آخرین صاحبخونه مون دعای عاقبت بخیری می کنم که ۷سال مستاجرش بودیم و حق پدری به گردنمون داشت. سال ۱۴۰۳ خدا یه پسر بهمون لطف کرد. حالا ما یه خانواده ۸نفری بدون ماشین هستیم. برا هر بیرون رفتن با آژانس کلی چالش داریم اما باور کنید لذت زندگی تو پر و بال دادن به یه نوزاد و فرصت زندگی بخشیدن به اون خیلی بیشتره و اصلا قابل مقایسه نیست با شب نشینی و سفر و... با تولد هر بچه شوهرم عشقش به جمع خانوادگیمون بیشتر شد و هر لحظه از لحاظ روحی و فکری در حال رشد هستیم و این خیلی لذت بخشه... تمام این سالها پر از توهین و تحقیر مادرم و مادرشوهرم گذشت مخصوصا شش هفت سال اول... لطفا برا فرزندآوری و جریان زندگی مشترک تون انقدر منتظر کمک مامان و مامانش نباشید. اینکه مامانم فعلا سرش شلوغه و... بذارید کنار، زندگی خیلی زود دیر میشه برا منم دعا کنید بتوونم بازم تو این مسیر بمونم و مادر بشم ممنون از کانال خوبتون "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ معجزه استغفار شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن» شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن» 🤔حاضران با تعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! 👈فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: ✨«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ ✨ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۰۷ من متولد۷۰ و همسرم متولد۶۵ هستن. ما اسفند ۹۱ با معرفی یکی از دوستان با هم آشنا شدیم. خیلی سنتی این رفت و آمد ها ادامه پیدا کرد تا در تیر ماه عقد کردیم و در آبان همون سال هم به کمک پدر شوهرم مراسم عروسی باشکوهی برگزار کردیم و زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم. من در مدرسه پاره وقت شاغل بودم که یکی از شروط ازدواج همسرم خانه داری بود با توجه به اینکه پسر خوب و مقیدی بود شرط رو پذیرفتم.😉 سال آخر دانشگاه بودم که سه ماه بعد از عروسی متوجه بارداری شدم. پسرم آبان سال ۹۳ به دنیا اومد. دیگه نتونستم درسم رو تموم کنم. یک سال بعد از تولد پسرم اقدام به بارداری مجدد کردم که خدا بهم یه دختر هدیه داد از همون اول ازدواج با شوهرم راجع به سه تا فرزندی توافق نظر داشتیم، بعد از سه سال اقدام کردیم برای بعدی که ۶ هفته سقط شد. خیلی دکتر رفتم و مشخص نشد سه ماه بعد دوباره اقدام کردیم و باز هم سقط شد، که دیگه ناامید شدم ولی دو ماه بعد جواب آزمایشم به خواست الهی مثبت شد و خدا پسرم رو تو سال ۱۴۰۰ بهمون هدیه کرد. دیگه قصد بارداری نداشتم تا یه کلیپ از رهبری دیدم واقعا دلم سوخت و خواستم برای امام زمانم کاری کرده باشم ولی همسرم مخالف بود( چون خودش از خانواده دوفرزندی بود و مابقی فامیلش هم همین طور، از خانواده خودم و اطرافیان هم نگم براتون از نگاه گرفته تا حرف و حدیث زیاد😭) من خیلی اصرار میکردم تا اینکه رفتیم مشهد و امام رضا رو واسطه کردم تا به دل همسرم بندازه به طور ناباورانه ای یک ماه و نیم بعد جواب آزمایشم مثبت شد و با سونوگرافی متوجه دوتا فرشته تو وجودم شدم. الانم خیلی خوشحالم که تونستم برای شادی دل امام زمان کار کوچیکی انجام بدم اون دوتا فرشته خیلی زود تو دل اعضای خانواده بخصوص پسر کوچیکم جا باز کردن😉 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۸۲ من متولد ۸۳ هستم، با دوتا خواهر و یه برادر بزرگتر، پدرم هم روحانی هستن. وقتی سال ۸۱ میشه خدا به مادر و پدرم یه آقا پسر میده و میگن دیگه بچه بسه خب اون زمان، زمان فرزند کمتر زندگی بهتر بود. بعد از یک سال و اندی مامانم متوجه میشه بارداره و خدا خواسته من بودم. سال ۸۳ به دنیا میام ولی بهم بیمه تامین اجتماعی تعلق نمی‌گرفت، فرزند اضافی بودم😅 ریا نباشه ولی با به دنیا اومدن من مادر و پدرم هم ماشین گرفتن و پدرم دکتری گرفت😌 خواهر بزرگم تو ۱۶ سالگی که من یک سالم بود ازدواج میکنه و من رو به جای اون میذارن و بعد از یه سال و خورده‌ای منم جزء مردم حساب میشم و بیمه دار😄 هردوخواهرم تو ۲۰ سالگی مامان شدن و تا الان هرکدوم سه تا بچه دارن، منم خاله‌ی ۶ تا دسته گل بودم و اینطوری بود که بچه‌های زیادی رو دیدم. مادر و پدرم میگفتن ما تو رو شوهر نمیدیم باید درستو بخونی، بابامم استاد حوزه‌ست و ازونجایی که طلبه‌ها آمار استادارو درمیارن خب میدونستن دختر داره. منم خب بچه درسخونی بودم و حتی خواستگارارو بهم نمیگفتن چه برسه به اینکه تو خونه راه بدن. گذشت و گذشت تا اینکه کنکوری شدم و ۱۷ ساله، یکی از اساتید حوزه که یه شهر دیگه بودن ولی تو بچگی با دخترشون دوست صمیمی بودم و روابط همسایگی داشتیم میان خونه یکی مهمونی که ماهم از قضا اونجا بودیم. خانومش منو میبینه و یادش میوفته که بلهههه یه زمانی اینا یه دختر داشتن چرا یادم رفته بود و به یکی از طلبه‌هایی که شاگرد همسرشون هم بودن، معرفی میکنن. مادرم اونجا گفت میخواد درس بخونه و ازدواج نمیخواد بکنه و خودمم واقعا تو فاز ازدواج و اینا اصلا نبودم. ولی اینا خیلی پافشاری میکنن تا اینکه پدر و مادر همسرمو میفرسته بیان خونه ما... همچنان ما (خودم و پدر و مادرم) نمیخواستیم ولی خب مهمون فرستاده بود و رسم مهمون نوازی ایجاب میکرد که من تو اتاق خودمو حبس نکنم. حتی تو همون روز مادرو پدر همسرم گفتن دختر و پسر برن باهم صحبت کنن که پدرم اجاره نداد. تا اینکه معرف خیلی اصرار میکنه بابامم مطمئن میشه پسر خوبیه به منم گفت قبول کنم ولی خب همچنان میگفتم نه ولی پدرم گفت آدم خوبیه قبول کن گفتم آدم خوب همیشه هست فقط این نیست که. گفت نه همیشه آدم خوب پیدا نمیشه. منم دیدم اینطوری گفتن، به پدرم اعتماد کردم و باخودم گفتم مطمئنا چندتا پیرهن بیشتر از من پاره کرده و خب حرفش حقه! بعد از یه هفته همسرم اومد صحبت کنیم، خلاصه منی که اصلا قصد ازدواج نداشتم یهویی تو کمتر از یه ماه از دنیای مجردی وارد دنیای شیرین متاهلی شدم با یه طلبه بسیار درسخوان، دغدغه‌‌مند و بسیار با ایمان... ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075