تماشاگه راز
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است
و آصف ملک سلیمان نیز هم
هوالعزیز💐
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
دِگَرباره بِشوریدم، بدان سانَم به جانِ تو
که هر بَندی که بَربَندی بِدَرّانَم، به جانِ تو
من آن دیوانهٔ بَندم، که دیوان را هَمیبَندم
زبانِ مُرغ میدانم، سُلَیمانم، به جانِ تو
نخواهم عُمرِ فانی را، تویی عُمرِ عزیزِ من
نخواهم جانِ پُرغَم را، تویی جانم، به جانِ تو
چو تو پنهان شَوی از من، همه تاریکی و کُفرَم
چو تو پیدا شَوی بر من، مُسلمانم، به جانِ تو
گَر آبی خوردم از کوزه، خیالِ تو دَرو دیدم
وَگَر یک دَم زدم بیتو، پَشیمانم، به جانِ تو
اگر بیتو بر اَفْلاکَم، چو ابرِ تیره غَمناکَم
وَگَر بیتو به گُلْزارم، به زندانم، به جانِ تو
سَماعِ گوشِ من نامَت، سَماعِ هوشِ من جامَت
عِمارت کُن مرا آخِر که ویرانم، به جانِ تو
دَرونِ صومعه و مسجد تویی مَقصودم ای مُرشِد
به هر سو رو بِگَردانی، بِگَردانم به جانِ تو
سُخَن با عشق میگویم، که او شیر و من آهویَم
چه آهویَم که شیران را نگهبانم، به جانِ تو
اَیا مُنْکِر دَرونِ جانْ مَکُن اِنْکارها پنهان
که سِرِّ سَرنِبِشتَت را فروخوانم، به جانِ تو
چه خویشی کرد آن بیچون، عَجَب با این دلِ پُرخون
که بُبْریدهست آن خویشی زِ خویشانم، به جانِ تو
تو عیدِ جانِ #قُربانیّ و پیشَت عاشقانْ قُربان
بِکُش در مَطْبَخِ خویشم که قُربانم، به جانِ تو
زِ عشقِ #شَمسِ تبریزی، زِ بیداریّ و شَبخیزی
مِثالِ ذَرّه گَردان، پَریشانم، به جانِ تو
#مولانای جان
چه خویشی کرد آن بیچون عجب با این دل پرخون
که ببریدهست آن خویشی ز خویشانم به جان تو
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم که #قربانم به جان تو
سلام همراهان جان
روزتون بخیر_ عیدتون فرخنده باد
💐✋
هوالحکیم
... ذبح حیوان در منا در واقع ذبح حیوانیت خود است ، تا اینکه بتوانی در سایه این ذبح و قربانی انسانیت خودت را ببینی .
در آرزوی به دست آوردن این مقام والا گاو نَفْس را بکشید و نیز با قربانی شتر و گوسفند از شهوات خارج شوید .
آنگاه قتل و کشتن نَفْس تشویق و ترغیب است برای حاجی که به دنبال علم الهی و عمل صالح برود .
پس عجله کنید ای حجاج ، قبل از اینکه خلل و سستی به قوایتان راه یابد که عصر جوانی همان زمانی است که اختلال و سستی در قوا نیست و قوای انسان تحت فرماندهی عقل میتوانند به سوی علم و عمل پیش بروند .
و الا در زمان پیری که قوا کاستی و سستی میابند ، در آن زمان انسان بخواهد خودش را به درگاه خداوند قربانی کند ، بدان میماند که قربانی ضعیف و ناقصی را به درگاه خدا آورده و چنین قربانی به خدا نمیرسد .
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاتا فی حیات
گر بریزد خونم آن روح الامین
جرعه جرعه خون خورم همچون زمین
گو بران بر جان مستم خشم خویش
عید قربان اوست و عاشق گاومیش
گاو اگر خسپد وگر چیزی خورد
بهر عید و ذبح او میپرورد
گاو موسی دان مرا جان دادهای
جزو جزوم حشر هر آزادهای
گاو موسی بود قربان گشتهای
کمترین جزوش حیات کشتهای
یا کرامی اذبحوا هذا البقر
ان اردتم حشر ارواح النظر
#مثنوی
برگرفته از ص ۷۶۱ و ۷۶۲ #اسرار_حج
اثر قلمی #علامه_مروجی_سبزواری
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست
تقصیر وی آن است که آرد دگری
قربان سازد، به جای خود، در ره دوست
#_شیخ_بهایی
يا لائمی فی هَواهُ
كم تلومُ! فلو عَرفتَ مِنهُ الذي عنيتُ
لم تلم تطوفُ بالبيتُ قوم لابجار حه بالله
طافوا، فاغناهمْ عَن الحرم للناس حج
ولي حج إلي سكنی يهدی الأضاحي و أهدی مهجتی و دمی.....
ملامتگرا !!
مرا در عشق دوست
تا چند سرزنش همی كنی؟!
اگر تو نيز انچه را كه من می دانستم می دانستی ، سرزنشم نمی كردی
جمعی با دل خويش نه با جسمشان ، طواف دوست می كنند و طواف دوست ايشان را از طواف خانه وی "بی نياز" می سازد
مردمان را حجی است
و مرا حجی است در قرارگاه خويش
ايشان قربانيان پيشكش می كنند
و من "جان و دل" خويش را.....
#حلاج
دیوان اشعار
گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟
گفتا به چشم، هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعلِ نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسهٔ شکرینش جوان کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند
تو عید جان قربانی
و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم
که قربانم به جان تو
#حضرت_مولانا
⭐️
ذوالنون مصری گوید:
جوانی به منا ساکن نشسته بود
و همه خلق
به قربانی مشغول بودند
من اندر وی نگاه می کردم
تا چه کند و کیست
جوان گفت: بار خدایا...
همه خلق
به قربانها مشغولند
و من می خواهم
تا نفس خود را قربان کنم
تو از من بپذیر....
#کشف_المحجوب
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوّل خاک خلیل را به آبِ خُلّت بیامیختند
و سرّش به آتش عشق بسوختند
و جانش به مهرِ سرمدیّت بیفروختند
و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند
آنگه سحرگاهان در آن وقتِ صبوحِ عاشقان
و های و هوی مستان و عربده بیدلان
چشم باز کرد...
از سرِ خمارِ شرابِ خُلّت و مستی عشق گفت:
((هذا ربّی))
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هرچه نگه کنم تویی پندارم
کشف الاسرار
ابتلاء(آزمایش) خلیل به ذبح فرزند آن بود
که یک بار خلیل
در جمال اسماعیل نظاره کرد
التفاتیش پدید آمد...
آن تیغِ جمال او
دل خلیل را مجروح کرد
فرمان آمد که: یا خلیل
ما تو را از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم،
تا نظاره روی اسماعیل کنی؟!
رقمِ خُلّت(دوستی) ما و ملاحظه اغیار
به هم جمع نیاید،
اسماعیل را قربان کن که
در یک دل دو دوست نگنجد
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن
کشف الاسرار