آنچنان به عشقورزی با محبوبم مشغولم که من را فرصتی برای دشمنی با بدخواهانم نیست!
#محمود_درويش
چه حال خوبی!☺️
عشق خدا به دریا میماند.
هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب بر میدارد.
این که هر کسی چقدر آب بر میدارد
به گنجایش ظرفش بستگی دارد.
یکی ظرفش خمره است، یکی دلو،
یکی کوزه، دیگری پیاله.
📙 ملت عشق
✍🏻 #الیف_شافاک
روح من با روح تو بیامیخت
در دوری و نزدیکی من "توام" ، تو "منی" ...
عجب دارم از تو و از من ...
فنا کردی مرا از خویشتن به تو ...
نزدیک کردی مرا به خود
تا ظن بردم که
من توام و تو من ...
منم یا تویی؟
حاشا از اثبات دویی !
هویت تو در لائیت ماست .
#منصور حلاج
«و من چرا از شهرها و
سرزمینها حرف میزنم؟
تو شهرِ منی...
چهرهات وطنِ من است
صدایت وطنِ من است»
#نزار_قبانی
#برگردان_دکتر_سارا_سعیدی
گفت: «ای رابعه!
این درجه به چه یافتی؟»
گفت: «بدانکه همه یافتها گُم کردم در وی»
حسن گفت: «او را چون دانی؟»
گفت: «چون، تو دانی، ما بی چون دانیم!»
#تذکرة الاولیاء عطار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ گلی عطرشو نداره
بَدگُمان باشد همیشه زشتْکار
نامهٔ خود خوانَد اَنْدَر حَقّ یار
#مثنوی_مولانای جان
کسی که خودش همیشه بدکردار و بدرفتار است، نسبت به بقیه هم گمان بد دارد. او آنچه را که در وجود خودش است، همان را به دیگران نیز نسبت می دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمامي موجودات عاشق خدا هستند
و مشتاق وصال او؛
اما درجه عشق و شوق هر موجود
بستگي دارد به درجه برخورداري اش از نور وجود.
#ملاصدرا
بدون عشق؛
تمام عبادت ها، تنها یک عادتاند.
تمام رقصیدن ها، تنها یک نرمش اند.
و تمام موسیقی ها، سر و صدایی بیش نیستند....
"حکایت"
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح.
صاحب دلی برو بگذشت و گفت:
زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زورمندی مکن بر اهلِ زمین
تا دعائی بر آسمان نرود
حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ
تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند.
اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران ميگفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد.
گفت: از دودِ دلِ درویشان.
به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند
چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دست به دست آمده ست مُلک به ما
به دست های دگر همچنین بخواهد رفت
#گلستان سعدی
تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶
#سعدی
🤍
تا کدورات معصیت هست
هیچچیز در دل پیدا نشود
از اسرار ملکوت،
چون زنگ معاصى از آن باز شود
اسرار ملکوت و احوال غیبى
در آن نمودن گیرد،
این خود مکاشفهی دلست
و چنانک دل را مکاشفه است
جان را معاینه است.
مکاشفه برخاستنِ عوایق است
میان دل و میان حق،
و معاینه، دیدارَست
#کشف_الاسرار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🩹
این عاقبت و آخر
عاشق شدن ماست
#حامد_عسکری
♥️
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمههای صدایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساریِ دل بین که سر نهاده به پایت
دلمگرفته برایت زبان سادهی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت
#حسین_منزوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هوالطیف
«کُنْتُ کَنزاً لا اُعرَفُ، فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَفَ، فَخَلَقْتُ خَلقَ لَکیْ اُعْرَفَ»
گنجی پنهان بودم ، شناخته نبودم
دوست داشتم شناخته شوم ، مخلوقات را آفریدم.
[سیوطی، الدرر المتثره، ۱۲۶؛ علی القاری، اسرار المرفوعه، ۲۷۳؛ عجلونی، کشف الخفاء ۱۹۱/۲.]
در بیداری شان مرا می گویند : تو و جهانی که در آن زندگی می کنی ، جز دانه ی ماسه ای بر ساحل بیکران دریایی لایتناهی نیستید ...
و من ، در رویایم به آن ها می گویم : من دریایی لایتناهی هستم و همه ی عالم ، جز دانه ای ماسه بر ساحل من نیست
آیا آدم ندید؟
#جبران خلیل جبران
در عهدِ جمال تو نگیرند ز گل آب
عکس تو به هر آب که افتاد، گلاب است...
#غروری_کاشانی
هوالعزیز💐
فخر جمله ساقیانی ساغرت در کار باد
چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد
ای ز نوشانوش بزمت هوشها بیهوش باد
وی ز جوشاجوش عشقت عقل بیدستار باد
چون زنان مصر جان را دست و دل مجروح باد
یوسف مصری همیشه شورش بازار باد
ساقیا از دست تو بس دستها از دست شد
مست تو از دست تو پیوسته برخوردار باد
مغز ما پرباد باد و مشک ما پرآب باد
باد ما را و آب ما را عشق پذرفتار باد
شاه خوبان میر ما و عشق گیراگیر ما
جان دولت یار ما و بخت و دولت یار باد
سرکشیم و سرخوشیم و یک دگر را میکشیم
این وجود ما همیشه جاذب اسرار باد
📚 #مولوی - دیوان شمس - غزل شماره ۷۴۸
دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری
غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید
بنده میان بندگان بسته میان به چاکری
روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی
دست به بند میدهم گر تو اسیر میبری
هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی
پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری
بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
میروی و مقابلی غایب و در تصوری
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری
#سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان
ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری