🗒#وصیتنامه شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_سوم»
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🔸 @IslamLifeStyles🔸
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_سوم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
✍خط زندگی حسین..
🔶قصه ما تا آنجا
کشیده شد که او در عین جوانی به جانشینی فرمانده یکی از حساس ترین معاونت ها رسید،👌
◀️اطلاعات عملیات
بچه های اطلاعات عملیات در واقع چشم و گوش فر ماندهان بودند.✔️
🔺فرمانده هان جنگ از چشم بچه های اطلاعات عملیات دشمن را رصد میکردند..
☑️موفقیت هر عملیاتی پیش از هر چیز
مدیون
از جان گذشتگی و جسارت بچه های اطلاعات عملیات بود
و حسین جانشین چنین معاونتی بود😇
و حالا به سبب جایگاهش نیاز به حضور مستقیم او در شناسایی های شبانه نبود✅
🔺اما آن شب علی رغم مخالفت تمام نیروهایش تصمیم گرفت با ان ها به شناسایی برود
با این که طبق عادت همیشگی اش شب قبل از شناسایی محور را چک کرده بود
قصد آمدن داشت،
مخالفت فایده ای نداشت
حسین کار خودش را میکرد☺️
ادامه دارد.....
#زندگی_نامه_شهدا
#نخل_سوخته📚
#شهید_محمد_حسین_یوسف_اللهی
@Tanhamasirikerman
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_سوم»
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
@Tanhamasirikerman
#یک_جرعه_کتاب
#قسمت_سوم
🍂روزهای سخت نبرد
🌹《بسم رب الشهداء و الصدیقین》🌹
✍خانم های سپاه دانش ، معلم مدرسه بودند که مهدی در آن درس میخواند📝
⛔️خیلی تقیدی به حجاب نداشتند ، با همان کت و شلوار فرمشان در روستا رفت و آمد میکردند.
💢این مسئله با توجه با فاصله زیاد خوابگاه شان تا مدرسه برای مردم مقید روستا اذیت کننده بود😣
⚠️مهدی هم از این مسئله خیلی رنج میبرد آما کاری از دستش بر نمی آمد
😰یکبار خانم های سپاهی دانش کت شان را در آورده بودند و مشغول بازی والیبال بودند که حسین با رد شدن از حیاط مدرسه ناگهان فکری به ذهنش خطور میکند😇
🚶♂پاورچین پاورچین به سمت کت ها میرود
همه کت ها را برداشته و با تمام سرعتش به سمت خوابگاه میدود🌀
📌کت ها را در خوابگاه گذاشته ، بعد در راه برگشت به مدرسه همراه خودش به تعداد
خانم ها چادر نماز آورده بود✨
♻️بعد از اتمام والیبال منظره دیدنی بود ☺️
خانم های سپاهی دانش با تعجب زیاد دنبال کت هایشان میگشتند
اما خبری از کت ها نبود❌
⚠️از طرفی به علت از ترس مردم روستا نمیتوانستند باهمان وضعیت به خوابگاه شان برگردند❌
✅نهایتا مهدی موفق شد به سر خانم های سپاه دانش چادر بپوشاند😊
#زندگی_نامه_شهدا
#روزهای_سخت_نبرد
#شهید_مهدی_کازرونی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
@Tanhamasirikerman
⤴️⤴️⤴️
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_سوم
🔘 پایان عمل جراحی
احساس کردم آنها کار را بخوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبک شدم چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
😌 یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدارو شکر از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم چقدر عمل خوبی انجام شد با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
🤱برای یک لحظه؛ زمانی که نوزاد بودم و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت!
😇 چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.
🤴او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم میگفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟!
🔅 سمت چپم را نگاه کردم عمو و پسر عمه ام آقاجان سید و ... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم خیای خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست.
یکباره یادم آمد. حدودا ۲۵ سال پیش.
شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب؛ حضرت عزرائیل.
☺️ با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند : برویم؟
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره مگاهی به اطراف انداختم دکتر جراح ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده ای نداره...
بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی دیگه از پزشکها گفت: دستگاه شوک
رو بیارین...
📛 نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند!
عجیب بود، دکتر جراح من پشت به من قرار داشت اما من می تونستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
⚠️ همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت.
خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده، او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟!
‼️ کمی آنطرف تر داخل یکی از اتاقهای بخش یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا میکرد. او را میشناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید بر نگردم.
این جانباز خالصانه میگفت: خدایا من را ببر اما او را شفا بده او زن و بچه دارد اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیت ها و اعمال آنها را میبینم و...
🤴 بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟
از وضعیت بوجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط بهتر شده اما گفتم: نه!
خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهای من بیفایده بود باید میرفتم.
همان لحظه دو جوان دیگر حاضر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم.
بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه ای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!
📚 ادامه دارد...
#کتاب_خوانی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
#تنهامسیراستانکرمان 👇
@Tanhamasirkerman
🗒#وصیتنامه شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_سوم»
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و ڪرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، ڪه ثروت آن در ڪنار همه ناپاڪیها یڪ ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است...گوهر اشڪ بر اهل بیت است....گوهر اشڪ دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره ڪرده ام ڪه به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند ڪردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است ڪه امید دارم قبول ڪرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی ڪه از «جهنّم»
عبور میڪند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو ڪه از مو نازڪتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یڪ امیدی به من نوید میدهد ڪه ممڪن است نلرزم، ممڪن است نجات پیدا ڪنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مڪتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سوم »
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
🔸تنهامسیری شوید
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سوم »
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_سوم »
🌴💫🌴💫🌴
🔸 سارُق، چارُقم پر است از امید به "تو و فضل و کرَم تو"
⚜همراه خود دو چشم بسته آورده ام، که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها یک ذخیره ارزشمند دارد...!
و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است...گوهر اشک بر اهل بیت است....گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم..... دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم....
✨😭💔🌺
💗خداوندا!
در دستان من چیزی نیست؛
• نه برای عرضه چیزی دارندو نه قدرت دفاع دارند....•
🔅 اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده ام که به این ذخیره امید دارم....!!
•||و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است||•
🌷 وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🤲💐🌟
❣خداوندا!
پاهایم سست است.رمق ندارد.😔
جرأت عبور از پلی که از «جهنّم»
عبور میکند،ندارد...
💠من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
🌺من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام...
و دورِ خانه ات چرخیده ام...
و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم...و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم...!!
🔹و در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. 🥀
🌻امیددارم آنجهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریم ها، آنها را ببخشی.
خـــ❤️ــــداوندا، « سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند...
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#تنهامسیراستانکرمان⇩
@Tanhamasirkerman