Shayad Farda Rooze Behtari Bood Baraye Khodahafezi.mp3
5.76M
#بیکلام_گفت
شاید فردا روز بهتری بود برای خداحافظی...
4_5960937161103511292.mp3
5.99M
#دکلمه
و دیگر هیچ... همین صداها کافیاند...
همین شعر ها برای شب هایمان کفایت میکنند...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#دکلمه و دیگر هیچ... همین صداها کافیاند... همین شعر ها برای شب هایمان کفایت میکنند...
بیا رَهْتوشه برداریم، قدم در راه بگذاریم...
کجا؟ هر جا که پیش آید، بدانجایی که میگویند خورشید غروب ما زند بر پردهی شبگیرشان تصویر...
#شعر
#مهدی_اخوان_ثالث
41.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخش دوم«هدیه»
امیر همچنان تو فکر یه چارهاس واسه اینکه بتونه این هدیهی پر خطر رو به شیرین برسونه... همش داره فکر میکنه... میاد شهاب رو میبینه... میگه میخواین برین جبهه؟... اونام میگن نه میخوایم بریم میدون موانع... آها!... امیر داره فکر میکنه... من حدس میزنم که امیر اینجا به یه چیزی فکر میکنه که بعدا بهتون میگم... فقط همینو بدونین که به فکر ثابت کردن خودش میوفته... حالا درسته که همهی فکر و ذکرش فعلا همین هدیهایه که توی دستشه، ولی خب دیگه... به اون چیزی که گفتم هم فکر میکنه... حالا بعدا معلوم میشه...
یهو عباس آقا(پدر شیرین) با مینیبوسش میاد وسط مدرسه... وای... امیر استرسش بیشتر میشه... به تلاطم میوفته... میزنه بیرون... با خودش حرف میزنه... آره... امیر باید با خودش حرف بزنه... وگرنه امیر نیست... داره راه میره بین کاج ها... از عمق وجودم دارم باهاش راه میرم بین اون کاج هایی که هزاران بار راه رفتن امیر رو به خودشون دیدن... همین کاج ها بیشتر از شیرین، امیر رو درک میکنن... باور کنین...
#ادامه_دارد
#امیر
#وضعیت_سفید
#هدیه