#ادامه_قسمت_ششم
غرش ابرها در دل اسمان بر تن درختان رعشه می انداخت
دست هایش را داخل جیبش فرو برد و کنار خیابان قدم زد
برایش همه چیز نامفهوم و سریع گذشته بود
ورودش به ان مهمانی برای کمک به منصور
رفتن به ان اتاق
گیر افتادن در ان
دستگیر شدن او و ان دختر
وتهمت ناروایی ک به او زده بودن
شاید غرورش اورا به اینجا رسانده بود
کنار جدول خیابان نشست
اب باران از روی موهایش سر میخورد و روی زمین چکه میکرد
چقدر زود همه چیز به ضرر او تمام شد!
چهار،پنج روز در بازداشگاه گرفتار بود
و اخرش به اینجا رسید
تصویرمادرش در ذهنش تداعی شد:تو محل پیچیده ک پسر حاج اقا معمتدی جا نماز اب میکشه و تو پارتی گرفتنش
ایا خواست منصور این بی ابرویی بود!
اخر به چه قیمتی
چرا؟!!
چرای پررنگی در ذهنش روشن شد
یاد حرف منصور افتاد:دیگه باهم بی حساب شدیم آق سید
دست هایش را روی صورتش گذاشت که بغض مردانه اش سربازکرد
کاش هیچ وقت ان شب به ان مهمانی پا نمیگذاشت
ساعت ده شب بود
گهگداری از خیابان تک و توک ماشین هایی میگذشتند
تنها صدایی ک به گوش میرسید صدای پیوسته جیرجیرک ها بود
نگاهش روی پرچم امام حسین نصب شده بر در ایستگاه صلواتی ثابت ماند
سمت ان قدم برداشت ک با دیدن بچه های هیئت دلگرمی خاصی گرفت
محسن در حالی ک انجارا جارو میزد با دیدن او گفت:کمیل!
کنارش ایستاد
متوجه نگاه های تند وتیز بقیه میشد
محسن بعد از احوال پرسی به او گفت:این شایعات ک دربارت پخش شده حقیقت داره؟
-چه شایعاتی
-میگن با دوستات رفته بودی پارتی ک گرفتنت
با یه دختر
در حقش نامردی کردی؟
کمیل با حرص دستانش را مشت کرد و گفت:مردم کار دیگه ای ندارن
کی این چرندیات رو پخش کرده!
محسن با خوشحالی گفت:میدونستم ک صحت نداره
پس این مدت کجا بودی؟
کمیل گفت:اصلا حوصله ی تعریف کردن ندارم
فقط میخوام بدونم کی این این حرفارو تو محل پخش کرده؟
از کجا فهمیدید؟
محسن کمی فکر کرد و گفت:منم از بچه های هیئت شنیدم
پسرخالت دیروز پریروز اومده بود مسجد نماز جماعت بخونه ازش سراغ تورو گرفتن
شاید اون چیزی گفته
اخه چند شب بود هیئت نیومده بودی بچه ها نگرانت شدن
بازهم منصور
مثل بختک به جان زندگی اش افتاده بود
چه بدی به او کرده بود ک این گونه با ابرویش بازی میکرد
نماز جماعت بهانه ای برای پخش این خبر بود
-خلاصه کمیل یه کلاغ چهل کلاغ شده هرکسی یه چیزی دربارت میگه
به نظرم خودتو حسابی تو هیئت نشون بده تا بفهمن همچین پسری نیستی
آقا سید ما ک واسه امام حسین جوری روضه میخونه که دل همه کباب میشه چرا باید سر از پارتی دربیاره
منکه باور نکردم
با محسن دست داد و گفت:فعلا حالم خوش نیست
فرداشب میام کمکت
با شنیدن صدای چرخیدن کلید مادرش سرش را از روی میز برداشت و گفت:اومدی پسرم!
شام بکشم برات؟
-چیزی از گلوم پایین نمیره
پالتویش را در اورد و پرسید:
دختره چی شده؟
#ادامه_دارد....
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
ما در دو جهان،غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا ، هیچ دگر ، کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان ، کار نداریم
گر یار وفادار ، نداریم عجب نیست
ما یار ، بجز حضرت جبار ، نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
بر خاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پراز میوهٔ توحید
هر رهگذری ، سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
الهی به امید تو
#سلام_صبحتون_بخیر💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌸🍃🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
بِسْمِ اللّهِ النُّور
بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ
بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ
بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور
بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور
وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ
فى كِتابٍ مَسْطُور
فى رَقٍّ مَنْشُورٍ
بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ
عَلى نَبِي مَحْبُورٍ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور
وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ وَصَلَّى اللّهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرين
ترک گناه به عشق مولا🌸🍃
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج🤲
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام به شما که وجودتان بوی عطر خاصی میدهد، امید میبخشید و گرما بخش زندگی دیگران هستید.
دلتان گرم ، امیدتان استوار، وجودتان ثمربخش و خدایی باد.
صلواتی به گرمای دلهای امیدوار تقدیم سلامتی مادران چشم انتظار سرزمینم ایران.
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌸✨آخرین دوشنبه دیماه تون
متبرک به ذکر پرنور🌸✨
🌸صلـوات🌸
بر حضرت محمد (ص) و آل مطهرش🌸
🌾🌸اَللّهُمَ
🌾🌸صَلَّ
🌾🌸عَلی
🌾🌸مُحَمَّدٍ
🌾🌸وَآلِ
🌾🌸 مُحَمَّد
🌾🌸وَعَجِّل
🌾🌸فَرَجَهُم
🌾🌸وَ اَهلِک
🌾🌸عَدُوَّهُم...
🌾🌸 اَللّهُــــمَّ
🌾🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🌾🌸الفَـرَج
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#وصیتنامه
#شهیدمدافع_حرم
#محمد_کامران
با سلام و صلوات به ساحت مطهر حضرت ولیعصر(عج) و نایب برحقش امام خامنهای و امام خمینی(ره) و شهدای گرانقدری که با خونهای ریخته شده خود در راه اسلام و حقانیت، راه روشن و هموار را به ما نشان دادهاند.
همیشه از خداوند خواستهام که مرا در پیدا کردن راه درست، (همان راهی که شیطان قسم خورده که بندگانت را از این راه گمراه میکنم) کمک و راهنمایی کند و در این راه ثابت قدم قرار دهد؛ خدا را شاکر هستم که مصداق آیهای که میفرماید: وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ (سوره بقره آیه 216) شدهام.
خیلی وقتها شده است که چیزی را دوست داشتهام و از شر آن آگاه نبودهام و خداوند آن را از بنده دور کرده است و خیلی وقتها هم شده است که چیزی را دوست نداشتهام و از خیر آن آگاه نبودهام و خداوند رحمان آن را به حقیر رسانده است؛ خداوند رحمان را شکر گذارم که همیشه صلاح مرا خواسته است.
خدایا دوست دارم به شکلی پیش شما بیایم که شما دوست دارد، خدایا از من بگذر و مرا نزد امامانت در بهشت ساکت کن. خدا را شاکرم که مرا شیعه دوازده امامی خلق کرد و شاکرم که سایه پدر و مادر را بر سرم قرار داد. خدا را شاکرم که رهبرم سید علی حفظه الله است. خدا را شکر میکنم که خداوند قرآن را به ما هدیه کرد و مرا با این کتاب راهنمایی کرد. خدایا مرا در روز قیامت سرافراز کن. خدایا مرا به فیض شهادت برسان که از رفیقانم جانمانم.
اما پدر و مادر عزیز؛ از شما ممنونم که راه حسین(ع) را به من نشان دادید و مرا در مجالس حسین(ع) بردهاید و مادرم مرا با اشک بر حسین(ع) شیرداده و سیراب کرده است.
پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت میرسد.
در پایان هم از تمامی همکاران و برادران و خواهران دینی خود درخواست دارم که نکند مانند مردم کوفه پشت رهبری را خالی بگذارید و او را تنها بگذارید که گرگهای درنده آماده این چنین موقعیتهایی هستند.
از تمامی کسانی که بنده را میشناسند درخواست حلالیت عاجزانه دارم و امیدوارم برایم دعا کنند. از خواهرانم میخواهم که با حیا و خود سرخی خونم را را هدر ندهند و از برادرانم نیز خواهانم که غیرت علوی خود را حفظ کنند و به دنیا نفروشند. بنده خونم و شاهرگم را میدهم که تا مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدا امر و دستور امام خامنهای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی میکنم، انشاءالله خداوند حافظ مملکتم باشد.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
حقیر محمد کامران 15/9/1394
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)).
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.
خاطره ای از #شهید_ناصر_سلیمانی
🌹شادی روح همه شهدا مخصوصا این شهید عزیزمون صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌺🌸☘🌿🌺🌸☘🌿
خاطره مادر سردارشهید پیله وران گنابادی،
صبح خواستم به بازار بروم درب خانه را که باز کردم با صحنه عجیبی روبرو شدم پسرم جلوی در خانه نشسته و به دیوار تکیه داده بود و درحالی که ساکش را روی زانوهایش گذاشته و سرش را روی آن قرار داده و خوابیده بود. از دیدن این صحنه یک خوردم بعد از ماهها از منطقه آمده بود بیدارش کردم و سرش را در آغوش گرفته و بی اختیار گریستم بعد از اینکه به خودم مسلط شدم گفتم مادر جان چرا پشت در خوابیده ای چرا در نزدی و به خانه نیامدی خندید و گفت:
ساعت ۲ نصف شب رسیدم چراغها خاموش بودند حدس زدم باید خواب باشید کلید نداشتم دلم نیامد که از خواب بیدارتون کنم پشت در نشستم و از خستگی خوابم برد .
این حرف را که زد باز بغض گلویم را فشردو دوباره او را در آغوش گرفتم و گفتم تو با این دل نازکت چطور در جبهه با دشمن میجنگی؟با دست اشکهایم را پاک کرد و گفت:جنگ !!!
من نمیجنگم فقط برای رزمنده ها چایی میریزم، ظرف ها و لباسهایشان را می شویم؛ من انجا کاره ای نیستم فقط سیاهی لشکرم .
"او قائم مقام اطلاعات عملیات لشکر ۲۱ امام رضا(ع) بود"
مادر شهید «محمدرضا پیله وران»🌷🌹🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهید حسین فصیحی صلوات
🌼🌸🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#شهید_ابراهیم_هادی
فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو
✍خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جون! تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. توی راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می زدند.»
بعد ادامه داد: «شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!»
ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت.
جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کشتی گیر.
بچه ها می گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی!؟ ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشی پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ می پوشیم، اما تو با این هیکل قشنگ و رو فٌرم، آخه این چه لباس هاییه که می پوشی؟!»
ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه باشه، فقط ضرره.»
📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص 41
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند شهید
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
31.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ_نوشت | طلیعه پیروزی
🔺️ حضرت آیتالله خامنهای در این کلیپ نوشت با نگاهی گذرا به دوران پادشاهی محمدرضا پهلوی، مقاطعی ذلتبار از حکومت پهلوی را برمیشمارند.
🗓 سالگرد فرار شاه از ایران در ۲۶ دیماه سال ۱۳۵۷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شادی روح شهدای مدافع حرم خصوصا شهید محمد کامران صلوات
🌼🌸🌷🌹🌺💐
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#با_من_بمان_7
-فرستادمش با پدرش بره خونشون فعلا
-با اون پدری ک من دیدم
یه بلایی سرش میاره
- به ما چه
دخترشو به پسر دسته گل من انداخته
دیگه چی میخواد
ازکجامعلوم باهاش هم دست نباشه
-نمیدونم
واقعا نمیدونم تکلیفم چیه حالا
- حالا فردا برو دنبالش
ادرسشو از جناب سرگرد گرفتم تو کیفمه
-یهویی یه نفرو بزور وارد زندگیم کردن
باید چیکار کنم
-امیدت به خدا باشه
همه چی درست میشه
پوفی کشید و داخل اتاقش رفت
با شنیدن صدای گریه ای که از جایی میشنید
متعجب سمت آنجا قدم برداشت
با دیدن صورت ازاده ک خونی شده بود
شکه شده گفت:چیشده خانوم جلالی؟
-پدرم میخواد منو بکشه
منو نجات بده
منو نجات بده کمیل
منصور با چهره ی شبیه شیطان سمت کمیل امد و گفت:تو تو مهمونی بودی
تو یه ادم گناهکاری
تو تو اتاق بودی
فریاد زد:دست از سرم بردارید
صدای جناب سرگرد اکبری در ذهنش پیچید:دستگیرشون کنید
دستگیرشون کنید
ازاده خونین ومالین سمتش کشان کشان قدم برداشت ک با ترس عقب رفت و از بلندی پرت شد
هراسان دادی زد و از خواب بیدار شد
دانه های عرق از سر و رویش میبارید
سرش را روی بالشت گذاشت و نفس نفس زنان به سقف خیره شد
با یاداوری ان صحنه ها موهایش را بهم ریخت و سعی کرد ارام باشد
با شنیدن صدای اذان صبح
دستش را روی چشمانش گذاشت و
از روی تختش برای گرفتن وضو بلند شد
***
با دیدن بچه هایی ک بالباس کهنه و مندرس گل کوچیک بازی میکردند
یاد بچگی های خودش افتاد ک اصلا مادرش اجازه نمیداد پا توی کوچه بگذارد
خانه ها قدیمی و اجر ریخته بودند
به خاطر تنگی کوچه ها نتوانست ماشینش را وارد اینجا کند
نگاهی به برگه ی دستش انداخت و به پلاک ها دقیق شد
با دیدن پلاک مورد نظرش سمت ان رفت و دستش را برای زنگ دراز کرد
مدتی بعد در ارام باز شد و قامت دختر جوانی با چادر رنگی در چارچوب در پدیدار گشت
با دیدن ازاده سرش را بالا گرفت و گفت:خانوم جلالی
با خجالت گفت:شمایید اقای معتمدی
کمیل خواست چیزی بگوید ک زبانش با دیدن صورت کبود شده ی او، از حرکت ایستاد
:اتفاقی افتاده؟
با بغض گفت:با پدرم دیشب دعوام شد
لحظه ای دلش به حال ازاده سوخت و نگاهش رنگ ترحم گرفت
-پس بهتره از اینجا بری
-نمیخوام بیشتر از این باعث ریختن ابروی شما و مادرتون بشم
من همینجا میمونم
به روح مادرم من بیگناهم
#ادامه_دارد....
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_قسمت_هفتم
-درهرحال اتفاقیه ک افتاده
تا وقتی اسم شما توی شناسنامه ی منه
من در قبال شما مسئولم
درسته هیچ احساسی نسبت به شما ندارم ولی نمیتونم بزارم با همچین پدری تو یک خونه تنها باشید
ازاد اشک هایش را پاک کرد و از اینکه ضعف خودش را به راحتی جلوی همه نشان میداد به خودش تشر زد
با امدن صدای سرفه ای ازاده با ترس گفت:من باید برم
-نگران نباش
وسایلاتو جمع کن بریم
پدرازاده با همان هیکل خمیده سمت انان امد و گفت:به به شازده پسر
را گم کردی
عوض اینکه دست زنتو بگیری ببری خونت
به امون خدا ولش کردی تو پاسگاه
به توهم میگن مرد
ازاده با حرص گفت:برو تو بابا
اینقدر ابروی منو نبر
بسه دیگه
بخدا بسه
-تو یکی رو مخ من نرو ک مثل دیشب میزنم شتت میکنما
کمیل عصبی وارد حیاط شد وگفت: به تو میگن مرد!
این چه کاری بود ک با من و دخترت کردی!
-اگه پول خوبی بزاری کف دستم بهت میگم چرا
کمیل یک اسکناس پنجاه تومنی جلوی پایش انداخت وگفت:
همینم زیادیته
فقط وای به حالت چرت و پرت بگی
پول را برداشت و گفت:برو یخه ی پسرخالت منصورو بگیر
اون بمن گفت ک اون چرندیاتو بگم
گفت ک اینجوری هم من به خواستم میرسم هم تو پول خوب گیرت میاد
ازاده متعجب به کمیل نگاه کرد ک کمیل زمزمه کنان گفت:منصور نامرد بهت گفته؟
مرد معتاد با صدای خمارش خندید و گفت:اره
ادم از صدتا دشمن زخم بخوره ولی همچین فامیلایی گیرش نیاد
ازاده ک چادرش کمی از سرش افتاده بود با ناباوری گفت:میدونستم
اشک هایش سرازیر میشدند
از داشتن همچین پدری سرشکسته بود
-دخترت چی؟
اونم خبر داشت؟
راستشو بگو
ملتمسانه به پدرش نگاه کرد
میترسید بازهم پدرش اورا به پول بفروشد و ابرویش را ببرد
ولی پدرش اینبار با صداقت گفت:نه
نفسی از سر اسودگی کشید و چادرش را مرتب کرد
کمیل پوزخندی زد و دستش را روی پیشانی اش گذاشت
به چشم هایش هم اعتماد نداشت
-من عجله دارم خانوم جلالی
ازاده سمت خانه رفت و وسایل هایش را جمع کرد
ته دلش به رفتن راضی بود
حداقل از شر این خانه دودگرفته و سروصداهای دوستان مفنگی پدرش خلاص میشد
کمیل با دیدنش که ساک به دست ایستاده گفت:برو تو ماشین
با رفتن ازاده سمت پدرش رفت و یقه ی اورا گرفت:احترام موی سفیدتو نگه میدارم و دست روت بلند نمیکنم
به حرمت روزای محرم
ولی نمیتونم به خاطر نامردی ک در حقم کردی ببخشمت
از این به بعد دور و بر خونه ما پیدات نمیشه
دیگه دخترتم برای همیشه فراموش کن
فهمیدی؟
با ترس سرش را تکان داد ک یقه اش را رها کرد و در حیاط را محکم بهم کوبید
#ادامه_دارد...
مراسم جشن میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام با حضور خانواده معظم شهدای دستجردی و تقدیر از مادران شهدا به مناسبت روز مادر 🌹
سخنران: راوی جانباز گرامی حاج احمد بویانی
مداح: سرکارخانم میرصالحی
دوشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۱
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398