eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
583 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
شڪــر ؛ ڪه در قلبمان ، مویرگی هست ، متصل به خون گرم شهیدان و از همان خـــون است ڪه گاه ، قلبمان به یادشان می تپد... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷به مناسبت سالروز شهادت شهیدحسن باقری پس از عملیات امام مهدی عجل الله نگاهم به شخصی افتاد که سطلی به‌دست گرفته بود و فشنگ‌های روی زمین را جمع می‌کرد. این شخص کسی نبود جز برادر باقری که می‌گفت: اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد. وقتی راجع به عملیات یا مسائل کاری انتقاد می‌کردیم با مهربانی می‌گفت: بسیار خوب،حالا شما بیایید و کار را در دست بگیرید و درست کنید، چه فرقی می‌کند. در عملیات بیت‌المقدس وقتی یکی از تیپ‌ها در وضعیت دشواری قرار گرفته بود، فرمانده آن در اثر فشار مشکلات می‌گوید: مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ شهید باقری پاسخ می‌دهد: آری، بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهید است که روی زمین می‌ریزد، قوه محرکه شما خون شهداست. پس از فتح خرمشهر بارها تذکر می‌داد:برادران! مبادا غرور این پیروزی‌ها شما را بگیرد،خودتان را گم نکنید،فکر نکنید ما این‌کار را کرده‌ایم،همه‌اش خواست خدا بوده است. حساسیت عجیبی به انتقال شهدا و مجروحین داشت و می‌گفت: ما جواب خانواده‌ای را که جنازه شهیدش روی زمین مانده چه بدهیم؟ سرانجام در اثر این تاکیدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسئول تعاون قرارگاه نیز شهید شد. وقتی در ارتباط با جریانات سیاسی از وی می‌پرسند در چه خطی هستی؟ می‌گوید: ما در خط ثواب هستیم. شهید باقری درمورد نیروهای بسیجی می‌گفت: این بسیجی‌ها امانتی الهی هستند که باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها بکار بریم.این بسیجی است که جنگ را اداره می‌کند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد،جنگ به پیروزی می‌انجامد. 🌼🌸💐 شادی روحش صلوات کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شـهـیـد مهدی زین الدین نام پدر : عبدالرزاق محل تولد : تهران تاریخ ولادت: ۱۳۳۸/۰۷/۱۸ تاریخ شهادت : ۱۳۶۳/۰۸/۲۹ محل شهادت: جاده بانه - سردشت مدت عمر:۲۵ سال محل مزار : گلزار شهدای علی بن جعفر علیه سلام ،قم فرمانده لشکر 17 علی ابن ابی طالب علیه سلام قم 🌷. شهید مهدی زین الدین خطاب به سپاهی ها می گفت: سپاهی یا باید عاشق باشد یا دیوانه. کسی که در این لباس، به دنبال مادّیات آمده باشد، غلط ترین راه را انتخاب کرده است، دیوانگی کرده است. این جا که آمدید، باید عاشق باشید . عاشق خدمت به اسلام ، به مردم ، و الّا دیوانگی کردید. به لباس هایی که به تن دارید، نگاه کنید، رنگ این لباس ها شاید به ظاهر سبز باشد ولی روی هر کدام شان می شود، سرخی خون را دید. سرخی خون کسانی که یک روز این لباس ها را پوشیدند و جان شان را به خاطر اسلام و انقلاب تقدیم کردند 🌷. اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین (علیه السلام) است. هیچ کس نمی تواند پاسداری از اسلام کند، در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نداشته باشد. من تکلیف می کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه، عمل کردن و حسین وار، زندگی کردن. در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه خداوند امروز از ما همّت، اراده و شهادت طلبی می خواهد شادی روح پـاک شهید مهدی زین الدین صـلـوات کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷 ✍اگر متاع وجود تو را بیابد هر کجا که باشی و در هر زمان تو را با برمیگزیند... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍توی کوچه بود و همش به آسمون نگاه میکرد و سرش رو پایین می انداخت. بهش گفتم داش ابرام چیزی شده؟ گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو حل میکردیم. میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو ازم گرفته باشه. 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهید اول کار یک روایت بگویم از شخصی قالَ رزمنده ای که جامانده : به خداوندی خدا سوگند به زمینی که آفریده قسم زیر این آسمان چرخ کبود بچه بازی که نیست دادنِ جان جگری همچو شیر میخواهد منِ بی عرضه ادعا دارم نیمه شب/مستند/روایت فتح آلیاژِ صدای آوینی ! با همان لحن خاص میفرمود : به دوکوهه رسیدم و دیدم روی دیوار یادگاری بود خیره شد چشم من به این جمله : حرف من را مجیدِ پازوکی در تفحص نشاند، بر کرسی پیکرش روی مین تلاوت کرد : دستغیب و سعیدِ طوقانی مدنی و حسینِ فهمیده نه به سنِ کم است نه ریشِ سفید سابقه جای خود ، خمینی (ره) گفت : که ملاک_حال_فعلی_فرد است طیّب و شاهرخ نمونه ی آن به اسیری که آمده گفتند : ای مهاجر بگو ز احوالت با دلی خون و چشم گریان گفت : سرِ قبری خبرنگاری گفت: اکبرت رفت ، خودت که جانبازی پدر آن شهید پاسخ داد : بین فرزندهای یک خانه هر گلی دارد عطری و امّا مادر یک شهید میداند چشم فرزند یک شهید افتاد جلوی مدرسه به باباها بهر تسکین درد خود میگفت : دشت سمسور و محسنِ سیفی دهلران دست احمدِ گلبان حاجیان رفت تا بگوید که خنده های شفیعی و عبدی در کفن آتشی به جانها زد معنی رفتنش فقط این بود شهرک غرب/فتنه گر/خودرو یک بسیجی کف زمین له شد سال هشتاد و هشت فهمیدیم روح پاک علی خلیلی شاد خون ز رگهای غیرتش پاشید غرق خون مثل مرد ثابت کرد کاروانِ مدافعان حرم چشم امید من به سوی شماست آه ، یادم نبود این نکته : ✅ مرز مردن و شهادت، خون نیست، است.. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اگر چهره شهیدی را قاب و بنر و عکس پروفایل کردیم اگر برای شهیدی صدها شعر و کتاب و مطلب منتشر کردیم اگر به دنبال عطر گلاب قبر شهیدی ، قطعه به قطعه جستجو کردیم اگر دور قبر شهیدی را حسابی شلوغ کردیم و برایش گل ریختیم یادمان نرود که هدف چیست! یادمان باشد که شهدا از ما چه خواسته اند... یادشهدا بودن تنها گذاشتن نام کوچه به عنوان یک شهید نیست. بلکه اعمال رفتار انسان باید مانند شهید باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
نام ونام خانوادگی : شهید اصغر فصیحی فرزند : عباسعلی تاریخ تولد : ۴۵/۸/۶ متولد : دستجرد جرقریه از توابع اصفهان تاریخ ازدواج : ۱۳۶۲ تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ از شرق اصفهان آبان ۱۳۴۵ تا عملیات والفجر ۸ دربهمن ۱۳۶۴ تنها یک قدم فاصله بود ، قدمی که با اعتقادی محکم و خالصانه برداشته شد،وهمپاوهمدوش کسانی بودکه به عشق اسلام ورهبرو کشور ومردمانشان می جنگیدند. اصغر در سال ۱۳۴۵ درروستای دستجردمتولد شد ، در دامان پدرومادری مذهبی و پیرو ولایت فقیه پرورش یافت . جوانی بسیار خوش اخلاق ، مهربان ، معتقد ، ومردم دار بود. اوبعد از پایان دوران راهنمایی ، وارد بسیج شد و مشتاقانه به جبهه های حق علیه باطل پیوست . اوابتدا به اهواز اعزام شد وبعداز دوران آموزش به اندیمشک و بعدهورالعظیم وسپس به خرمشهررفت و به نبرد علیه دشمن بعثی پرداخت ، ایشام مدتی را هم در جبهه کردستان بودند و دوباره به خرمشهر آمدند ،درآنجا مسئول تدارکات گروه بود . اوپس از پنج سال نبرد در رودخانه ی اروند رود بر اثر اصابت ترکش به سر وگردن و کتف راست ، شربت شهادت را نوشید ودعوت حق را لبیک گفت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
⭐️ محاسبه‌ی شبانه شهید حسن باقری 🔻 رهبر انقلاب: پارسال یا پیرارسال بود که من شرح حال شهید افشردی (باقری) را میخواندم - به نظرم شرح حال ایشان یا یکی دیگر از همین شهدا بود - در آنجا ذکر شده بود که ایشان هر روز را مینوشته؛ همین که در توصیه‌ی علمای اخلاق و در توصیه‌های بعضی از احادیث و اینها هم هست که خطاهای خودتان را بنویسید، هر شب خودتان را کنید. او این چیزها را روی کاغذ مینوشته. ماها رومان نمیشود خودمان بنویسیم، روی کاغذ بیاوریم، علنی کنیم؛ ولو بین خودمان و کاغذ. او در یادداشتهای خود نوشته بود که مثلاً من شب دیدم امروز این چند تا گناه را انجام دادم. 🔹این ، خیلی چیز خوبی است. انسان باید خود را محاسبه کند، بعد از انجام گناهان خود کم کند. ما به بعضی از گناه‌ها عادت کرده‌ایم - گاهی انسان پنج تا، شش تا، ده تا گناه را عادت کرده - همت کنیم اینها را یکی یکی کنار بگذاریم؛ این نقاط ضعف را یکی یکی کم کنیم. ۱۳۹۰/۰۱/۲۳ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | روايت رهبرانقلاب از پيمودن یک مسیر بیست‌ساله در ظرف ٢سال توسط شهيد حسن باقری، معجزه‌ی انقلاب کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
▪️روزی که گفت کرانه باختری باید مانند غزه مسلح شود، صهیونیست‌ها فهمیدند که داستان واقعی است و این مردان میدان، معادلات منطقه ای و جهانی را تغییر خواهند داد.... کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷 ✍اسمش افشین بود. گفت از این اسم خوشم نمی آید،سوسولیه! ترکیب هایی از اسم محمد و دوازده امام نوشت و ریخت داخل یک ظرف و قرعه انداخت. بار اول محمد هادی آمد، بار دوم و سوم هم. از آن روز نامش شد محمد هادی... و چه زیبا مناجات می کرد: خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در دنیا خسته شده ام. خدایا می خواهم گناهانم به وسیله رنج کشیدن در راه تو و دادن چند قطره خون ناقابلم به خاطر تو، پاک گردد. خدایا شاهد باش که از تمامی مظاهر دنیا بریدم تا بیشتر به تو نزدیک شوم و به تو بپیوندم. خدایا شاهد باش به عشق تو در مسیر تو حرکت کردم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار دارم. 🌷  💫 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
اونقدر شکه شده بودم ک سرجام خشکم زده بود، کسی دستمو محکم کشید که سمت دیوار پرت شدم. نفس نفس زنان دستمو رو قلبم گذاشتم که کسی با تشر گفت: _از جونت سیر شدی؟؟؟ یا دیوونه شدی؟ نگامو بالا گرفتم،خودش بود: -چرا مواظب نیستی؟وقتی موتور میاد سمتت باید سریع بکشی کنار نه اینکه مثل مجسمه سر جات وایستی نگاش کنی! اشکام سرازیر شدن،خیلی ترسیده بودم، اصلا همش تقصیر خودش بود که دیر اومده بود منو باش نگرانش شدم. به پلاستیک هایی که روی زمین افتاده بود نگاه کردم. متعجب به کتاب های گلی شده خیره شدم: _اینقدر هول شدم که نفهمیدم چجوری از دستم افتادند. شرمسار بهش نگاه کردم: _ببخشید تقصیر من بود،ولی من فقط نگرانتون شدم. -اشکال نداره،حالا که به خیر گذشت. چشمم به یه مغازه نقره فروشی افتاد رفتم خیابون پایین،فکر نمیکردم اینقدر طول بکشه! کنجکاوانه گفتم: _میخواستین برای خودتون چیزی بخرین؟؟ سرش رو تکون داد: _آره،یه چیزایی هم واسه نرگس و مامان خریدم. .... -دستت درد نکنه کمیل جان،زحمت کشیدی انتظاری ازت نداشتیم پسرم. کمیل خندید و گفت: _قابل شمارو نداره، گفتم واسه همتون یه چیز ناقابل بخرم عیدیتونو پیش پیش بدم دیگه! نرگس با خوشحالی گردنبند نقره ای که کمیل برایش خریده بود را گردنش انداخت و به نجمه و ندا نشان داد. برای حوریه خانوم و عمه خانوم سجاده های نماز خریده بود که خیلی خوشگل بودن. برای ندا و نجمه و نرگسم گردنبند های نقره خریده بود. منم اون وسط هویجی بیش نبودم واسه من یه عطر خشک و خالی خریده بود.و من با قیافه ی بغ کرده به گردنبند های اونا نگاه میکردم. عمه خانوم گفت: _خوب دیگه بچه ها،زودتر بریم حرم زیارت که بعدش باید ناهار درست کنیم و بعد از ظهر بریم خرید! کمیل خودش را روی مبل انداخت و گفت: _تا شما برگردین من یه چرت میزنم نرگس رو به من گفت: _تو نمیای با ما؟؟ -نه منم زیارت کردم صبح.به جاش ناهارو حاضر میکنم. عمه خانوم با مهربونی بوسم کرد و گفت: _دستت درد نکنه عروس خانوم اولین بار که این کلمه رو بعد مدت ها میشنیدم،لبخندی زدم و به حوریه خانوم نگاه کردم که با دیدن اخماش لبخندم کش اومد. .... بعد از اینکه ناهارو اماده کردم رفتم داخل اتاقی که وسایلامو توش گذاشته بودم وکتاب شعرمو برداشتم. مشغول ورق زدن شدم که در اتاق باز شد نمیدونم چرا در زدن یاد نداشت. هنوز بابت کادوها دلم ازش گرفته بود، تو چارچوب در ایستاده بود،خودمو مشغول و بیتفاوت نشون دادم ولی همه ی حواسم اون طرف بود.
چشمم رو صفحه ی کتای بود که جبعه ای روی میز گذاشت،بهش نگاه کردم: واسه شماخریدم،گفتم وقتی همه رفتن بهتون بدم! در جعبه رو باز کردم که با دیدن دستبند ظریفی ک توش بود یکم جا خوردم اینو واقعا برای من خریده بود! رو بهش گفتم: _دستتون درد نکنه،خیلی قشنگه! -خواهش میکنم.راستش میخواستم چیزی بهتون بگم. -در چه مورد؟؟ -در مورد خودمو شما.... منتظرو کنجکاو بهش نگاه کردم. -من... زنگ در زده شد که حرفش ناتموم مونده از جام بلند شدم و گفتم: _من میرم درو باز کنم. با اومدن عمه خانوم و بقیه دیگه نشد که ادامه ی حرفشو بگه. ته دلم اضطراب گرفتم که چی میخواست بگه. نکنه بخواد بگه باید ازهم جدا شیم با شنیدن صدای عمه خانوم حواسم سمتش جمع شد: _به به، از رنگ و روش معلومه این غذا خوردن داره! نرگس از راه رسید: _منکه خیلی گشنمه! نجمه هم حرفش رو تایید کرد. زیر چشمی کمیل رو نگاه کردم که رو به روم نشست و مشغول ور رفتن با گوشیش شد. .... به حوریه خانوم نگاه کردم که نظرشو بدونم ولی هیچ چیز از چهرش معلوم نبود. سرمو پایین انداختم و با غذام کمی ور رفتم که نرگس گفت: _چرا نمیخوری؟ -سیر شدم. -تو که چیزی نخوردی؟ ....
چیزی نگفتم، هرموقع استرس میگرفتم نمیتونستم درست و حسابی چیزی بخورم. از پشت میز بلند شدم که صدای ایفونو شنیدم: -من باز میکنم. گوشی ایفونو برداشتم و پرسیدم کیه که مرد جوونی گفت: _محمدم. دروباز کردم و رو به بقیه متعجب گفتم: _گفت محمدم! عمه خانوم با خوشحالی از جاش بلند شد و سمت حیاط رفت. مدتی بعد همراه پسر جوونی که دستشو گرفته بود و قربون صدقش میرفت وارد خونه شد. -جمیعا سلام. همه با خوشحالی جوابشو دادند کمیل سمتش اومد و باهاش روبوسی کرد: _خوبی پسرعمه؟ محمد با خنده گفت: _عالی، مخصوصا اینکه شمارو اینجا دیدم. با حوریه خانوم و نرگس و بقیه هم احوال پرسی کرد، که دست اخر بمن که گوشه ای ایستاده بودم نگاه کرد و متعجب گفت: _معرفی نمیکنید؟؟ کمیل لبخندی زد که احساس کردم از صدتا اخم بدتر بود: _ازاده خانوم ، همسر بنده. اقا محمد با چشمان گرد شده به بقیه نگاه کرد و گفت: _تو کی ازدوااااج کردی؟! ظاهرا از چیزی خبر نداشت که ندا با پوزخند گفت: _وقتی رفته بودی ماموریت. عمه خانوم بحث رو عوض کرد: _صحبتا باشه برای بعد فعلا غذا از دهن افتاد. همه سر میز برگشتن که اقا محمد درحالی که سمت اتاقی میرفت گفت: _ بیمعرفت صبر نکردی منم بیام بی سروصدا عقد کردی!؟ کمیل سرش رو پایین انداخت،احساس کردم اشتهاش کور شد.نمیدونم چرا بغض کردم،فضا سنگین شده بود. رفتم اتاقو درو بستم. چقدر بد بود که یکی از ازدواجت بپرسه و تو نتونی چیزی بگی. دستبندی که کمیل برام خریده بود رو تو دستم فشردم و اه عمیقی کشیدم. ....
💐🌿 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیده‏اى، و نخستین کسى‏که حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مى‏دهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالى‏که شهید بودى، عذاب کند خدا کشنده‏ات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آن‏که به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات‏ کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که‏ او پسندد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آدرس پیج حفظ آثار شهدای دستجرد در روبیکا 👇👇👇 @almas1397f دوستان میتوانند به واسطه این👆 لینک در روبیکا به پیج حفظ آثار شهدای دستجرد بپیوندند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رحمۃ‌الله‌الواسعہ‌ جانم حسین(علیه السلام) ----------------------------------- گَر‌خَلق‌مَرا‌،زِخود‌بِرانَندهَمہ؛ آن‌ڪس‌ڪه‌پَنآهَم‌بِدَهَد‌باز‌حُسِین‌اَست السلام علیک یا ابا عبدالله 💚 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رکابِ عــرش را نـام علی، نقـش نگیـن بوده علی اعجـاز بـی تمثـیـل رب العـالمیـن بوده علی تسبیح صبح‌وشام ختم المرسلین بوده از اول حضرت حیــدر، امیـرالمومنیـن بوده کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
غلامعباس سلوکش را درگمنامی پیدا کرده بود (خاطرات شهید سیدغلامعباس حسینی) بر روی لینک بزنید تا به سایت جوان وصل شوید و خاطرات شهید را مطالعه کنید 👇👇👇👇 https://www.javanonline.ir/fa/news/1058691/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B3%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1%DA%AF%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398