eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ لباسموپوشیدم،چادرموسرم‌کردم‌رفتم‌ پایین مامان‌توآشپزخونه‌بود _سلام مامان:سلام،صبح‌بخیر _مامان‌جان،نرگس‌جون‌وآقارضادارن‌ میان‌دنبالم‌بریم‌واسه‌آزمایش مامان:باشه‌گلم،فقط‌رهاجان،روی‌میزیه‌ کارته‌بابات‌گذاشته‌گفت‌شایدبه‌پول‌نیاز داشته‌باشی _الهی‌قربون‌جفتتون‌بشم،دستش‌دردنکنه،فعلاخدانگهدار مامان:به‌سلامت ازخونه‌بیرون‌رفتم،ماشین‌اقارضادم‌در خونه‌بود،نرگس‌هم‌جلونشسته‌بودسوار ماشین‌شدم _سلام آقارضا:سلام نرگس:سلام‌عروس‌خانم،(برگشت‌به‌سمتم)ببخش‌رهاجون،طبق‌ دستورآقاداداش،تامحرم‌نشدین‌جلونیای خندم‌گرفت آقارضا:عع‌نرگس‌جان نرگس:جان‌دلم،ببخش‌داداشی‌ازهمین‌اولینروزبین‌خواهرشوهروزنداداش‌تفرقه‌ننداز همه‌خندیدیم‌وحرکت‌کردیم‌سمت‌ آزمایشگاه بعدازآزمایش‌دادن،یه‌کم‌رفتیم‌دورزدیم‌ تاجواب‌آماده‌بشه دلشوره‌داشتم،میترسیدم‌جواب‌مثبت‌ نباشه،۱۰۰۰تاصلوات‌نذرکردم،خودم‌ازاینکارم‌خندمگرفته‌بود ولی‌دلم‌نمیخواست‌آقارضاروازدست‌بدم بعدازدوساعت‌برگشتیم‌آزمایشگاه،منو نرگس‌داخل‌ماشین‌منتظرشدیم‌تاآقارضا بره‌جوابوبگیره‌بیاد نرگس:ازقیافه‌ات‌مشخصه‌که‌میترسی‌ بری‌داخل‌جاترشی _دیونه نرگس:ولایه‌لحظه‌توآینه‌خودتونگاه‌کن، چته‌تو!نترس‌بابا،این‌داداشمون‌کمپلت‌مال‌خودته -زشته‌نرگسی ،کی‌میشه‌منم‌بیام‌یه‌روز این‌حالتوببینم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نرگس:فعلاکه‌عزیزجون‌دبه‌ترشی‌موآماده‌ کرده -عععع ،،،پس‌آقامرتضی‌چی‌میشه‌این‌وسط (نرگس‌سرخ‌شدوچیزی‌نگفت) -ای‌شیطون، نرگس:بفرما،داداش‌رضاهم‌داره‌میاد،ولی قیافه‌اش‌چرااینجوریه؟ _نمیدونم ،یعنی..... قلبم‌داشت‌میاومدتودهنم،آقارضاسوار ماشین‌شد منونرگس:خووووب! اول‌یه‌کم‌ناراحت‌بودبعدخندیدوگفت‌ مبارکه یعنی‌دلم‌میخواست‌اون‌لحظه‌بزنمش نرگس:(بابرگه.آزمایش‌زدتوسرش)یکی‌ازطرف‌من،دوتاهم‌ازطرف‌رهاجان‌که‌داشت‌سکته میکرد _دستت‌دردنکنه‌نرگس‌جون نرگس:فدات‌بشم،اگه‌بخوای‌بیشتربزنمشااا _دیگه‌نمیخواددق‌ودلی‌بچگی‌تاالانتورو کنی آقارضا،روکردسمت‌من:شرمندم _خواهش‌میکنم،لطفادیگه‌تکرارنشه آقارضا:چشم نرگس:ای‌زن‌زلیل.ازهمین‌اول‌بسم الله‌شروع‌کردی؟ همه‌خندیدیم‌ورفتیم‌سمت‌بازار بعدازخریدلباس‌وحلقه،شام‌وبیرون خوردیم،آقارضاونرگس‌منورسوندن‌خونه واردخونه‌شدم،همه‌توپذیرایی‌نشسته بودن بادیدن‌وسیله‌هامامان‌وهانااومدن‌سمتم مامان:مبارکت‌باشه‌رهاجان
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹 _خیلی‌ممنونم هانا:خواهرجون‌میزاری‌ببینم‌لباستو _اره،بریم‌بالابهت‌نشون‌بدم باباروبه‌روی.تلوزیون‌نشسته‌بود،حتی نگاهمم.نکرد رفتم‌تواتاقم‌لباسام‌وعوض‌کردم هانااومدتواتاق هانا:ببینم‌لباس‌عقدتو لباسودرآوردم‌بهش‌نشون‌دادم یه‌پیراهن‌کرم‌رنگ‌بلندکه‌به‌خواسته‌آقارضاساده‌وباحجاب‌گرفته‌بودم هانا:ساده‌است‌ولی‌خیلی‌شیکه،مطمئنم خیلی‌بهت‌میاد،مبارکت‌باشه _قربونت‌برم،مرسی قرارشدعقدتوی‌محضربگیریم صبح‌آقارضابانرگس‌اومدن‌دنبالم‌باهم‌رفتیمآرایشگاه نزدیکای‌غروب‌بودکه‌آقارضااومددنبالم‌ آرایشگاه،چون‌چادرسرم‌بود،نتونستم‌ببینم باکت‌وشلوارچه‌شکلی‌میشه البته‌لباسامونوست‌هم‌رنگ‌برداشتیم‌به‌ پیشنهادمن،مدلش‌باآقارضابود،انتخاب‌ رنگش‌بامن فقط‌صداشومیشنیدم‌وقدمای‌جلوی‌پاهامومیدیدم درجلوروبرام‌بازکردسوارشدیم حرکت‌کردیم توی‌راه‌هیچ‌حرفی‌‌نزدیم رسیدیم‌به‌محضرآقارضادروبرام‌بازکرد منم‌مثل‌بچه‌کوچیکایواش‌یواش‌راه‌ میرفتم نرگس‌به‌دادم‌رسیدواومدبازموگرفت‌وبا هم‌ازپله‌های‌محضربالارفتیم مهمونای‌زیادی‌نیومده‌بودن،چون‌قراربود شام‌همه‌برن‌خونه‌عزیزجون نشستم‌کنارسفره‌عقد
عزیزان فردا راهی سفر جمکرانم‌ ۱۰ پارت رمان رو فردا ساعت ۱۱ صبح تو کانال میزارم و چهارشنبه شب هم ۶ پارت رمان داریم لف ندید💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان‌آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ حاج‌آقاشروع‌کردبه‌خوندن‌خطبه‌عقد باراول‌نرگس‌گفت:عروس‌خانم‌رفتن‌مدینه.گل‌بیارن باردوم‌گفت،عروس‌خانم‌رفتن‌کربلاگلاب‌ بیارن ازگفتن‌حرفاش‌خوشم‌اومده‌بود دیگه.بارسوم‌رسید نرگس:آقادومادعروس‌خانم‌لفظی‌میخوانااا خندم‌گرفت بعدآقارضایه‌جعبه‌کوچیک‌کادوشده‌رو سمت‌من‌آورد آقارضا:بفرمایید -خیلی‌ممنونم حاج‌آقا:برای‌بارسوم‌میپرسم‌عروس‌خانم، وکیلم؟ _بااجازه‌پدرومادرم‌بله بعضیادست‌میزدن،بعضیاصلوات‌ میفرستادن بعدحاج.آقاازآقارضاپرسیدوکیلم:بااجازه‌ی‌آقاامام‌زمانم‌وعزیزجونم‌بله یه‌لحظه‌دستی‌دستمولمس‌کرد دست‌آقارضابود گرمای‌دستاش‌آرومم‌میکرد زیرگوشم‌زمزمه‌کرد:مبارک‌باشه‌خانومم _خندم‌گرفت:مبارک‌شماهم‌باشه‌آقا بعدازتبریک‌گفتن‌های‌جمع چشمم‌به‌پدرم‌افتادکه‌یه‌گوشه‌نشسته رفتم‌سمتش روبه‌روش‌نشستم _باباجون‌نمیخوای‌واسه‌خوشبختی‌ دخترت‌دعاکنی؟ من‌که‌جزشماکسی‌وندارم (بابایه‌نگاهی‌به‌چشمای‌اشک‌بارم‌کرد، بادستاش‌اشکای‌صورتم‌وپاک‌کرد)