جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
میگن مرگ واقعیت غیرقابل انکار، رازآلود، عجیب و اسرار آمیز هست
راستم میگن
ما یک نگاه سطحی به مرگ داریم
اما تجربه های نزدیک به مرگ رو که میخونیم میبینم الله الله...
از خاطرات یک فرد خارجی حرف میزد
این فرد که نمیدونم زن هست یا مرد
میگه من فیلم مستهجن میفروختم
بعد اون دنیا اعمال کاراشو دیده بود
میگفت هرفیلم مستجهنی که میفروختم و کسانی که میخریدن و به فساد می افتادن مثل یک بلوکه سنگینی بود که روی من فرود می آمد
یکی دیگه تعریف میکنه تو راه مشهد بودیم، بین راه توقف کردیم راننده بهم گفته برو ظرف آب رو پر کن بیار
این بنده خداهم بچه بوده اون ظرف پر از آب براش سنگین بوده تصمیم گرفته یکم از آب هارو خالی کنه رو زمین
بعد یهو چشمش میخوره به یک درخت
میره آب رو پای درخت میریزه
این فرد میگه این کاره من به دلیل خالصانه بودن بسیار مورد توجه به تشویق قرار گرفته بوده
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
یکی دیگه تعریف میکنه تو راه مشهد بودیم، بین راه توقف کردیم راننده بهم گفته برو ظرف آب رو پر کن بیار
رفقا همین کارای کوچیک اما خالصانه خیلیییی مورد توجه و تشویق خداست
با مستند شنود و سه دقیقه درقیامت به این نتیجه رسیدم
اینایی هم که تجربه نزدیک به مرگ داشتن میگن عمر رو اول صرف عشق به خدا و بندگان خدا و سپس صرف کسب علم باید کرد✌🏻✌🏻🌹
و درآخر اینکه ریا و نبود اخلاص باعث از بین رفتن پاداش کارها میشه
هرچند که اون کار بزرگ باشه
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
و درآخر اینکه ریا و نبود اخلاص باعث از بین رفتن پاداش کارها میشه هرچند که اون کار بزرگ باشه
به نظر منکه گمنامی توی اعمال خیر بهترین چیزه 😇✌🏻
عزیزان
بیشتر از این نمیتونم پست بزارم
میخوام برم رمان ۱۰ پارت رمان حاضر کنم
لف ندددیدد💔💔💔💔💔💔💔💔💔
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_پنجاهوپنجم
منحرفیندارم،بریم
آقارضا:یعنیهیچ خواستهیاحرفیندارین؟
-نه
آقارضا:باشهبفرماییدبریم!
باآقارضارفتیمپایینوسرجاهاموننشستیم
عزیزجونبادیدنچهرههامونروبهباباکرد:
آقایصالحی،اگهشماموافقباشین،هرچه
زودترایندوتاجوونبههم
محرم.بشن
بابا:هرموقعخودتونصلاحمیدونین،فقط
ماهیچدعوتینداریم
عزیزجون:باشهچشم،پسازفردابچهها
برندنبالکارهایعقد
بابا:باشه
شبخواستگاریتمامشدومنگلاییکه
آقارضاخریدهبودوگذاشتمداخلیهگلدون،
یهکمآبریختمداخلش،بردمش
اتاقم
نصفهشببودکهنرگسپیامداد:زنداداش
صبحزودآمادهباشبریمآزمایشگاه
_چشمخواهرشوهرعزیزم
زنداداش:خانداداشمونمیگهبهتبگم،
شبخوببخوابی ،توپیامینداریبراش،
بهشبگم
_یعنیباورکنمالانخودشگفتهاینو ؟
نرگس:نه.بهزبوننیاورده،ولیتودلشحتما
گفته
_دیونه،بگیربخواب
نرگس:چشم،توهمبخوابکهزودبیدارشی
_چشم
نرگس:چشمتبیبلا
بعدازنمازصبحدیگهخوابمنبرد
نزدیکایساعت۸بودکهنرگسپیامدادنزدیکخونتونهستیمبیاپایین
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_پنجاهوششم
لباسموپوشیدم،چادرموسرمکردمرفتم
پایین
مامانتوآشپزخونهبود
_سلام
مامان:سلام،صبحبخیر
_مامانجان،نرگسجونوآقارضادارن
میاندنبالمبریمواسهآزمایش
مامان:باشهگلم،فقطرهاجان،رویمیزیه
کارتهباباتگذاشتهگفتشایدبهپولنیاز
داشتهباشی
_الهیقربونجفتتونبشم،دستشدردنکنه،فعلاخدانگهدار
مامان:بهسلامت
ازخونهبیرونرفتم،ماشیناقارضادمدر
خونهبود،نرگسهمجلونشستهبودسوار
ماشینشدم
_سلام
آقارضا:سلام
نرگس:سلامعروسخانم،(برگشتبهسمتم)ببخشرهاجون،طبق
دستورآقاداداش،تامحرمنشدینجلونیای
خندمگرفت
آقارضا:ععنرگسجان
نرگس:جاندلم،ببخشداداشیازهمیناولینروزبینخواهرشوهروزنداداشتفرقهننداز
همهخندیدیموحرکتکردیمسمت
آزمایشگاه
بعدازآزمایشدادن،یهکمرفتیمدورزدیم
تاجوابآمادهبشه
دلشورهداشتم،میترسیدمجوابمثبت
نباشه،۱۰۰۰تاصلواتنذرکردم،خودمازاینکارمخندمگرفتهبود
ولیدلمنمیخواستآقارضاروازدستبدم
بعدازدوساعتبرگشتیمآزمایشگاه،منو
نرگسداخلماشینمنتظرشدیمتاآقارضا
برهجوابوبگیرهبیاد
نرگس:ازقیافهاتمشخصهکهمیترسی
بریداخلجاترشی
_دیونه
نرگس:ولایهلحظهتوآینهخودتونگاهکن،
چتهتو!نترسبابا،اینداداشمونکمپلتمالخودته
-زشتهنرگسی ،کیمیشهمنمبیامیهروز
اینحالتوببینم
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_پنجاهوهفتم
نرگس:فعلاکهعزیزجوندبهترشیموآماده
کرده
-عععع ،،،پسآقامرتضیچیمیشهاینوسط
(نرگسسرخشدوچیزینگفت)
-ایشیطون،
نرگس:بفرما،داداشرضاهمدارهمیاد،ولی
قیافهاشچرااینجوریه؟
_نمیدونم ،یعنی.....
قلبمداشتمیاومدتودهنم،آقارضاسوار
ماشینشد
منونرگس:خووووب!
اولیهکمناراحتبودبعدخندیدوگفت
مبارکه
یعنیدلممیخواستاونلحظهبزنمش
نرگس:(بابرگه.آزمایشزدتوسرش)یکیازطرفمن،دوتاهمازطرفرهاجانکهداشتسکته
میکرد
_دستتدردنکنهنرگسجون
نرگس:فداتبشم،اگهبخوایبیشتربزنمشااا
_دیگهنمیخواددقودلیبچگیتاالانتورو
کنی
آقارضا،روکردسمتمن:شرمندم
_خواهشمیکنم،لطفادیگهتکرارنشه
آقارضا:چشم
نرگس:ایزنزلیل.ازهمیناولبسم اللهشروعکردی؟
همهخندیدیمورفتیمسمتبازار
بعدازخریدلباسوحلقه،شاموبیرون
خوردیم،آقارضاونرگسمنورسوندنخونه
واردخونهشدم،همهتوپذیرایینشسته
بودن
بادیدنوسیلههامامانوهانااومدنسمتم
مامان:مبارکتباشهرهاجان
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹
#پارت_پنجاهوهشتم
_خیلیممنونم
هانا:خواهرجونمیزاریببینملباستو
_اره،بریمبالابهتنشونبدم
باباروبهروی.تلوزیوننشستهبود،حتی
نگاهمم.نکرد
رفتمتواتاقملباساموعوضکردم
هانااومدتواتاق
هانا:ببینملباسعقدتو
لباسودرآوردمبهشنشوندادم
یهپیراهنکرمرنگبلندکهبهخواستهآقارضاسادهوباحجابگرفتهبودم
هانا:سادهاستولیخیلیشیکه،مطمئنم
خیلیبهتمیاد،مبارکتباشه
_قربونتبرم،مرسی
قرارشدعقدتویمحضربگیریم
صبحآقارضابانرگساومدندنبالمباهمرفتیمآرایشگاه
نزدیکایغروببودکهآقارضااومددنبالم
آرایشگاه،چونچادرسرمبود،نتونستمببینم
باکتوشلوارچهشکلیمیشه
البتهلباسامونوستهمرنگبرداشتیمبه
پیشنهادمن،مدلشباآقارضابود،انتخاب
رنگشبامن
فقطصداشومیشنیدموقدمایجلویپاهامومیدیدم
درجلوروبرامبازکردسوارشدیم
حرکتکردیم
تویراههیچحرفینزدیم
رسیدیمبهمحضرآقارضادروبرامبازکرد
منممثلبچهکوچیکایواشیواشراه
میرفتم
نرگسبهدادمرسیدواومدبازموگرفتوبا
همازپلههایمحضربالارفتیم
مهمونایزیادینیومدهبودن،چونقراربود
شامهمهبرنخونهعزیزجون
نشستمکنارسفرهعقد
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
عزیزان
فردا راهی سفر جمکرانم
۱۰ پارت رمان رو فردا ساعت ۱۱ صبح تو کانال میزارم
و چهارشنبه شب هم ۶ پارت رمان داریم
لف ندید💔💔
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
رمانآنلاین سرزمین عشق 🌹✨
حاجآقاشروعکردبهخوندنخطبهعقد
باراولنرگسگفت:عروسخانمرفتنمدینه.گلبیارن
باردومگفت،عروسخانمرفتنکربلاگلاب
بیارن
ازگفتنحرفاشخوشماومدهبود
دیگه.بارسومرسید
نرگس:آقادومادعروسخانملفظیمیخوانااا
خندمگرفت
بعدآقارضایهجعبهکوچیککادوشدهرو
سمتمنآورد
آقارضا:بفرمایید
-خیلیممنونم
حاجآقا:برایبارسوممیپرسمعروسخانم،
وکیلم؟
_بااجازهپدرومادرمبله
بعضیادستمیزدن،بعضیاصلوات
میفرستادن
بعدحاج.آقاازآقارضاپرسیدوکیلم:بااجازهیآقاامامزمانموعزیزجونمبله
یهلحظهدستیدستمولمسکرد
دستآقارضابود
گرمایدستاشآرومممیکرد
زیرگوشمزمزمهکرد:مبارکباشهخانومم
_خندمگرفت:مبارکشماهمباشهآقا
بعدازتبریکگفتنهایجمع
چشممبهپدرمافتادکهیهگوشهنشسته
رفتمسمتش
روبهروشنشستم
_باباجوننمیخوایواسهخوشبختی
دخترتدعاکنی؟
منکهجزشماکسیوندارم
(بابایهنگاهیبهچشمایاشکبارمکرد،
بادستاشاشکایصورتموپاککرد)
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق🌹✨
بابا:خوشبختبشیدخترم
(بغلشکردموگریهمیکردم،بعدازمدتی
آقارضاهماومدکنارمون،باباباروبوسی
کردوروکردسمتمن)
آقارضا:خانوممقیافهاتودیدی؟
-نهچیشدهمگه؟
(رفتمسمتنرگس)
نرگس:یاخدااااینچهقیافهایهدرستکردیواسهخودت
-یهآینهبده
نرگس:روسفرهعقدآینههستبرونگاهکن،
حالاموقعآبغورهگرفتنبوددختر
رفتمتواینهخودمونگاهکردم،وااایییآقارضابادیدنمفرارنکردخوببود،لعنتبهمن
آقارضا:اشکالندارهبروداخلسرویس
صورتتوبشور،اینجوریخیلیبهتره
_چشم
آقارضا:چشمتبیبلاخانومم
صورتموشستمدروبازکردم،اقارضادمدربود
نگاهیبهمنانداختولبخندزد
آقارضا:حالاخوشگلشدی
لبخندیزدمورفتیمپیشمهمونا
ماماناومدنزدیکم:رهاجانچنددستلباس
گذاشتمتویهساکدادمبهخواهرشوهرت،کهرفتی،لباستوعوضکنی
_دستتوندردنکنه
مامان:کارینداری،مادیگهبریم
(بغلشکردم):بابتهمهچیممنونم
مامان:انشاء اللهکهخوشبختبشین
یکی.یکیمهموناداشتنمیرفتن
آقارضااومدسمتم
آقارضا:خانوممبریمیهجایی؟
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹
_بریم
همهخداحافظیکردیمورفتیمسوارماشینشدیم
آقارضاازنایلکسپشتماشینچادرمو
درآورد
آقارضا:عزیزمچادرتوعوضکن
_چشم
آقارضا:چشمتبیبلا
روسریموحجابکردموچادرموسرمکردم
راهافتادیم
تویراهآقارضاهینگاهممیکردومیخندید
_چیشده،هنوزمصورتمسیاهه؟
آقارضا:نهخانومم،دارمازدیدنتلذتمیبرم
(یعنییهقندیتودلمآبشدکهنگو،منم
نگاهشمیکردمولبخندمیزدم)
آقارضا:چیزیشده؟
_دارمازدیدنتلذتمیبرم
هردومونخندیدیم
آقارضا:خیلیدوستتدارمرهاجان
-منم
آقارضا:منمچی؟
_منمدوستتدارم
آقارضا:اینشد،حرفنصفهنداریم
_چشم
آقارضا:الهی.قربون،چشمگفتنتبشم
_آقارضا؟
آقارضا:دیگهآقارضانیستمبانو،رضاجانم
برات
-چشم،رضاجان
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
رضا:جاندلم
-کجاداریممیریم؟
رضا:گلزار،رفتیتاحالا؟
_نهنرفتم
رضا:الانبریعاشقشمیشی
_منفقطعاشقیهنفرم
رضا:اینکهصدالبته،ولیاینعشقبااونعشقفرقدارهبانو
تابرسیم،رضااینقدرحرفایقشنگیمیزد،کهمسافتبراممثلبرقگذشت
رسیدیمبهگلزار،رضادستموگرفتوحرکت
کرد
درکنارشقدمزدنحسخوبیبود،انگار
دنیاروبه.منبخشیدن
چهبرسعبهاینکهدستانم دردستانشگرهخوردهبود
اولرفتیمسرمزاربابایرضا،یهفاتحهای
خوندیمبعدرفتیمسمتگلزار
رویسنگقبرهارومیخوندم،نوشتهبود
شهید،شهید،شهیدگمنام،شهیدمدافعحرم
تازمانیکهرضاایستاد
نشستکنارقبرشهیدگمنام
شروعکردبهحرفزدن
رضا:سلامدوستمن،بارهاخانماومدم،
دستتدردنکنهکهکمکمکردیبهشبرسم
رهاجان،ایندوستشهیدمه
خیلیوقتهکهباهمدوستیم
اولینباریکهتورودیدمهیچحسیبهت
نداشتم،تورومثلنرگسمیدیدم
تاوقتیکهتوشلمچهرویخاکنشسته
بودیوگریهمیکردی،نمیدونستمچی
میخواستیازشهدا
ولیوقتیدیدمت،فهمیدمکهنمیتونم
تورومثلنرگسببینم
هرروزکهگذشتقلبمبیشترمیتپیدبرای
بدستآوردنت
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
نمیدونستمتوقبولمیکنیبامنازدواجکنی
یانه،
ازدوستشهیدمخواستمکهکمکمکنتومال
من.بشی
(رفتمروبهروشنشستم،اشکازچشمام
جاریشد،بادستایقشنگشاشکاموپاک
میکرد)
رضا:دیگه.نبینمچشمایخانوممگریون
باشههااا
_چشم
رضا:چشمتبیبلا
بعدمدتی.یهکمدورزدیمتوخیابونابعدرفتیمسمتخونهعزیزجون
درحیاطوبازکردیم،یهنگاهیبههمانداختیموخندیدیم
رضا:ناسلامتیماعروسودومادبودیماا،چهاستقبالیشدازما
_خوب،توکلیدداشتیدیگه،کسیکهخبر
نداشتماداریممیایم،بهنظرمالانبریمباهم
توخونههمهذوقزدهمیشن
رضا:چشم
_چشمتبیبلا
دروبازکردیمواردخونه.شدیم
همهبادیدنموناولجاخوردنبعدشروعکردنبهدستزدن
نرگس:کجابودینتاحالا
_رفتهبودیمگلزار
نرگس:عععمیگفتینمنممیاومدمدیگه،
خیلیلوسی
_انشاء اللهدفعهبعدهمراهآقامرتضی،۴تاییمیریم
نرگس:هییییسسسسس!لالشیدخترمامانشایناهماینجان
_عععبیادب،عشقادبمازتگرفتههااا
یهدفعهیکیازخانوماگفت:نرگسجان،این
عروسخانموولکنبزارماهمیهکم
ببینیمش
نرگس:ببخشید،رهاجانبرو
#پارتهدیه_ولادتامامزمانمبارک