eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
•.🎈✨ او خُودَش را فُروخت، أَز وَقتے کِ فَهمید، فاطِمِہ گُمنام میخَرَد...🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
〖💛🍃*-*〗 • . داش ابرام میگفتݩ :) ࢪقابٺ وقتۍ زیباسټ🌻°’ ڪہ با رفاقٺ همࢪاه باشــہ🖇✨ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
اسمتوݩ{♥️}←فاطمه رفیق شهیدتوݩ{😘}←داداش ابراهیم هادی💜 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قورمه سبزی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←قم مقدس و مشهد مقدس رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←بنفش سنـٺوݩ{😄}←14 انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالی خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←لطفا کتاب پی دی اف بزارید مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج مهدی رسولی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←ابراهیم هادی [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}← محدثه💙 رفیق شهیدتوݩ{😘}← شهید ابراهیم هادی🌸 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}← چیز برگر🍔 شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}← کربلا و مشهد💙 رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←آبی💙 سنـٺوݩ{😄}← ۱۸ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}← هیچی عالیه💜 خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ← لطفا از شهدا بیشتر بگید💜 و اینک امسال کنکور دارم اگه میشه همه برام دعا کنید💚🙏😅 مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ← مهدی رسولی و نریمانی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}← کوثر❤️ [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}← گمنام رفیق شهیدتوݩ{😘}← شهید احمد مشلب غذای مورد علاقـتوݩ{😋}← عدس پلو شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}← کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ← قرمز سنـٺوݩ{😄}← در حد تجربه انتقادتوݩ درباره کانال{😢}← کانال بسیار عالی دارین خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ← عکس پرفایل دخترونه بیشتر مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ← مداح سید رضا نریمانی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}← احمد مشلب [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}← فائزهـ رفیق شهیدتوݩ{😘}←سردار شهیدم حاج قاسم غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←پیتزا شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←کربلا-مشهد رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←آبی سنـٺوݩ{😄}←۱۳ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالی خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←مداحی بیشتر بزارین مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج کریمی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←امام زمان(عج) [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←فاطمه رفیق شهیدتوݩ{😘}←داداش ابراهیم هادی غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←کباب کوبیده شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←مشهد، کربلا، بهشت زهرا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←صورتی سنـٺوݩ{😄}←۱۳ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالی خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←چیزی نمیخوام😁 مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج مهدی رسولی ، محمد علی یاوری اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←داداش ابراهیم هادی_فاطمه [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده🌹
اسمتوݩ{♥️}←ندا رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید ابراهیم هادی غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←ماکارانی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←نجف و کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←سفید و صورتی و یاسی و گلبهی سنـٺوݩ{😄}←.. انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالییییه خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←ندارم مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←سید مجید بنی فاطمه اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←... [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده🌹
اسمتوݩ{♥️}←زهرا رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید آسید مرتضی آوینی غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قرمه سبزی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←سبز آبی سنـٺوݩ{😄}←۱۵ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←هیچی ... کانال خوبی دارید خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←از مداحی های آقای علی اکبر قلیچ بگذارید مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←سید مجید بنی فاطمه اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←مهدی‌فاطمه{عج} [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده🌹
اسمتوݩ{♥️}←دختر سردار...نگار رفیق شهیدتوݩ{😘}←سردار شهید حاج قاسم سلیمانی غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←لوبیا پلو شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←مشهد_کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←جیگری سنـٺوݩ{😄}←21 انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←انتقادی ندارم...کانال عالی هست خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←مداحی های بیشتری توی کانال بزارن مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←کربلایی سید رضا نریمانی...حاج میثم مطیعی... حاج مهدی رسولی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←محدثه [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←فاطمیــــمآ رفیق شهیدتوݩ{😘}←هادے دل ها🙈 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قرمه سبزی😋 شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←مشهد💔 رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←مشکی،زرد سنـٺوݩ{😄}←۱۷ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←فوق العاده❤️ خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←کلیپ بیشتربزارین😕 مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←سید مجید بنی فاطمهـ😍 اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←فاطمهــ [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←فاطمه السادات رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید محمودرضا بیضایی😍 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قرمه سبزی😋 شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←دمشق رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←مشکی،سبز سیدی💚🖤 سنـٺوݩ{😄}←۱۳ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←فوق العاده❤️ خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←خواسته ای ندارم مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←سید مجید بنی فاطمهـ😍 اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←نازنین زهرا [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←زینب رفیق شهیدتوݩ{😘}←هنوز ندارم😞 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←ماکارانی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←مشکی سنـٺوݩ{😄}←۱۷ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←انتقادی ندارم خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←مواظب خودش باشه😃 مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←سیدمجید بنی فاطمه اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←زهرا [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}← فـــاطـــمــہ رفیق شهیدتوݩ{😘}← دارم میگردم اما هنوز نیافتم 😔 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}← ماکــــارانــــے 🙃 شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}← ســــــامـــــــرا 😍 رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ← مشکی، سرمه ای سنـٺوݩ{😄}← ۱۵ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←خیلی خوبید 😁 خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←برای پیدا کردن رفیق شهید کمک کنید 🙁 مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←آقای بنی فاطمه ، آقای رسولی ، آقای مطیعی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}← انـــــســـیــــہ 😍 [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده‌
اسمتوݩ{♥️}←مریم رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حتملو غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قورمه سبزی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←کربلا رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←مشکی سنـٺوݩ{😄}←13 انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالی خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←مداح هارو بیشتر معرفی کنین مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج محمود کریمی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←فاطمه [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
نمیخوام‌هیچی بشنوم...هیچی!!زنگ‌تلفن قطع‌میشودودوباره مخاطب‌سمج‌شانسش راامتحان میکندعصـبی‌اه‌کشیده و بلندی میگویم وبه‌اتاق‌فاطمه‌میروم.صفحه ی گوشیم روشن وخاموش‌میشودنگاهم به شماره ناشناس‌میفتد...تماس‌راردمیکنم "بروبابا"..کمترازچندثانیه‌میگذردکه‌دوبارههمان‌شماره‌روی‌صفحه‌ظاهرمیشود."اه!! چقدرسیرسش"!بخش سبزروی صفحه‌را سمت‌تصویرتلفن میکشم _بله؟؟ _سلام‌زن داداش! با تردیدمیپرسم _اقا سجاد؟ _بله خودم هستم... خوب هستید؟ دلم میخواهدفریادبزنم خوب نیستم!!... اما اکـتفا میکنم به‌یک کلمه _خوبم!! _میخوام‌ببینمتون! متعجب‌درحالیکه‌دنبال‌جواب‌برای‌چند سوال‌میگردم‌جواب‌میدهم _چیزی شده؟؟ _نه! اتفاق خاصی نیست... "نیست؟پس چرا صدایش میلرزید" _مطمئنید؟.... من الان خونه خودتونم! _جدی؟؟؟.. تاپنج دقیقه‌دیگه‌میرسم _میشه‌یکم از کارتون رو بگید _نه!...میام میگم فعلا یاعلی زن داداش وپیش‌ازانکه جوابی بدم.بوقِ‌اشغال در گوشم میپیچد..."انقدر تعجب‌کرده بودم‌که‌وقت‌نشدبپرسم شمارمواز کجا اورده"!بافکراینکه‌الان‌میرسدبه‌طبقه‌پایین میروم.حسین‌اقاباهیجان‌علی‌اصغرراکول کرده‌ودرحیاط‌میدودهرزگاهی‌هم‌ازکمردردناله‌میکندبه حیاط میرومو سلام‌نسبتا بلندی‌به‌پدرت‌میکنم‌می‌ایستدوگرم‌بالبخندوتکان‌سرجوابم را میدهد.زهراخانوم روی تخت‌نشسته‌وهندونه‌ی‌بزرگی‌راقاچ‌میدهد. مراکه‌میبیندمیخندد و میگوید _بیا مادر! بیا شام حاضریه!! گوشه‌لبم را بجای لبخندکج میکنم. فاطمه‌هم کنارش‌قالب‌های‌کوچک‌پنیررادر پیش‌دستی‌میگذاردزنگ‌درخانه‌زده‌میشود._من باز میکنم این رادر حالی میگویم که چادرم‌را روی سرم‌میندازم. حتم دارم سجاداست. ولی باز میپرسم _کیه؟ _منم...! خودش‌است!در را باز میکنم.چهره‌ی اشفته‌وموهای‌بهم ریخته...وحشت‌زده میپرسم _چی شده؟ اهسته‌میگوید _هیچی!خیلی طبیعی بریدتو خونه... قلبم‌می‌ایستدتنهاچیزی‌که‌به‌ذهنم‌میرسد.. _علی!!؟؟؟... علی چیزیش شده؟ دستی به‌لب‌وریشش میکشد... _نه! برید... پاهایم‌رابسختی‌روی زمین‌میکشم وسعی میکنم‌عادی‌رفتارکنم. حسین اقا میپرسد _کیه‌بابا؟؟.. _اقا سجاد! و پشت‌بندحرفم سجادوارد حیاط‌میشود. سلام‌علیکی‌گرم‌میکندوسمت‌خانه‌میرود. باچشم‌اشاره‌میکندبیا..."پشت‌سرش‌برم‌که خیلی‌ضایع‌است"!به‌اطراف‌نگاه میکنم... چیزی به سرم‌میزند _مامان زهرا!؟...اب اوردید؟ فاطمه چپ‌چپ‌نگاهم میکند _اب بعدنون پنیر؟ _خب‌پس شربت! زهراخانوم میگوید _اره!شربت‌ابلیمو میچسبه...بیابشین برم‌درست‌کنم. ازفرصت‌استفاده‌میکنم‌وسمت‌خانه‌میروم._نه‌بزاریدیکمم‌من‌دختری‌کنم‌واسه‌این‌ خونه _خداحفظت کنه! درراهرومی‌ایستم وبه‌هال سرک‌میکشم. سجادروی مبل نشسته‌وپای‌چپش‌رابا استرس‌تکان میدهد _بیایداینجا... نگاهش درتاریکی برق میزندبلندمیشود ودنبالم به‌اشپزخانه‌می‌ایدیک پارچ‌از کابینت‌برمیدارم _من‌تاشربت‌درست‌میکنم‌کارتون‌روبگید! وبعدانگارکه‌تازه‌متوجه‌چیزی‌شده‌باشم میپرسم _اصلن چرا نباید خانواده بفهمن؟ سمتم می اید،پارچ را ازدستم میگیرد و زل میزندبه صورتم!! این اولین بار است‌که‌اینقدر راحت‌نگاهم میکند. _ راستش...اولن حلال کنیدمن‌قایمکی شماره‌شماره‌روامروزظهرازگوشی‌فاطمه‌ پیدا کردم....دومن فکر کردم شایدبهتره اول بشمابگم!... شاید خودعلی راضی ترباشه..اسمت‌راکه‌میگویددست‌هایم میلرزد.خیره به‌لبهایش منتظر میمانم _من خودم نمیدونم چجوری به‌مامان یا بابا بگم...حس کردم‌همسرازهمه‌نزدیک تره... طاقتم تمام‌میشود _میشه سریع‌بگید... سرش‌راپایین‌میندازدباانگشتان‌دستش‌ بازی‌میکند...یک‌لحظه‌نگاهم‌میکند..."خدایا چراگریه‌میکنه"...لبهایش‌بهم‌میخورد!... چندجمله‌رابهم‌قطار میکندکه‌فقط‌همین را میشنوم... _...امروز رسید...... و کلمه‌اخرش‌راخودم میگویم _شد! تمام‌بدنم‌یخ‌میزندسرم‌گیج‌ومقابل‌ چشمهایم سیاهی‌میرودبرای‌حفظ تعادل به‌کابینت‌ها تکیه‌میدهم‌احساس‌میکنم چیزی‌دروجودم مرد!نگاه اخرت!... جمله ی بی جوابت...پاهایم‌تـاب‌نمی‌اورد.روی‌زمین میفتم...میخنـدموبعـدمثل‌دیوانه‌هاخیره میشوم‌بـه‌نقطه‌ای‌دور...ودوباره‌میخندم... چیزی‌نمیفهمم..."دروغ‌میگه!!...توبرمیگردی!!...مگ من‌چندوقت....چندوقت...تورو داشتمت"..گفته‌بودی‌منتظریک‌خبرباشم... زیرلب‌باعجزمیگویم _خیلی بدی...خیلی! *** فضای‌سنگین‌وصدای‌گریه‌های‌بلندخواهرها و مادرت...و نوای جگرسوزی که‌مدام‌در قلبم میپیچد.. !این گل را به‌رسم‌هدیه تقدیم نگاهت‌کردیم حاشا اینکه‌از راه تو حتی لحظه‌ای برگردیم... .... چه‌عجیب‌که‌خردشدم‌ازرفتنت..اما احساس‌غرورمیکنم‌ازینکه‌همسرمن انتخاب‌شده‌بود!جمعیت‌صلوات‌بلندی میفرستدودوستانت‌یک‌به‌یک‌واردمیشوند.همگی سربه‌زیراشک‌میریزند..نفراتی که‌اخرازهمه‌پشت‌سرشان‌می‌ایند...تورا روی شانه‌میکشند."دل دل میکنم علی !!دلم برای دیدن صورتت‌تنگ شده!" تورا برای من می‌اورند!در تابوتی‌که‌پرچم پ
تابوتی که پرچم پر افتخارسه‌رنگ‌ ایران رویش راپوشانده. تاج‌گلی‌که‌دورتادورش‌بسته‌شده‌ارام رفته‌ای.اهسته‌تورامقابلمان می گذارند. میگویندخانواده‌اش...محارمش‌نزدیک‌بیایند!زیربازوهای زهراخانوم‌رازینب‌وفاطمه گرفته‌اندحسین‌اقاشوکه‌بی‌صدااشک‌ میریزدعلی‌اصغررانیاوردند...سجادزودترازهمه‌مابالای‌سرت‌امده...ازگوشه‌ای‌میشنوم._برادرش‌روشوباز کنه! به‌طبعیت‌دنبالشان می‌ایم...نزدیکتو!قابی که‌عکس‌سیاه وسفیدت دران خودنمایی میکندمی‌اورندوبالای سرت میگذارند. نگاهت‌سمت‌من‌است! پرازلبخند!نمیفهمم چه‌میشود....فقط‌نواتمام‌ذهنم‌رادردست‌ گرفته‌ونگاه‌بی‌تابم‌خیره است‌به‌تابوت تو! میخواهم فریادبزنم خب‌باز کنید... مگه‌نمیبینیددارم دق میکنم.. رفته‌ای ومن جامانده‌ام..
پاهایم راروی‌زمین میکشم ومیروم‌کنار سجادمی‌ایستم‌نگاه‌های‌عجیب‌اطرافیان ازارم‌میدهد...چیزی‌نشده‌که!!فقط...فقط تمام‌زندگیم‌رفته....چیزی نشده...فقط هستی‌من‌اینجاخوابیده...مردی‌که‌براش‌ جنگیدم...چیزی نیست..من خوبم!فقط دیگه،نفس‌نمیکشم!همرازوهمسفرمن...علی من...!علی...سجادکه‌کنارم‌زمزمه‌میکند _ گریه‌کن زن،داداش...توخودت‌نریز.. گریه‌کنم؟چرا!!؟...بعدازبیست‌روزقراره ببینمش...سرم‌گیج‌میرودبی‌اراده تکانی میخورم‌که سجادبااحتیاط‌چادرم‌را میگیردوکمک‌میکندتابنشینم...درست‌بالای سرتو!کـف‌دستم‌راروی‌تابوت‌میکشم....خم میشوم‌سمت‌جایی‌که‌میدانم‌صورتت‌قرار دارد.. _علی؟... لب‌هام‌روروی‌همون‌قسمت‌میزارم...چشمهایم رامیبندم _عزیزریحانه...؟دلم برات تنگ شده بود! سجادکنارم‌میشیند _زن داداش‌اجازه بده... سرم‌راکنارمیکشم.دستش‌راکه‌درازمیکندتا پارچه‌راکناربزند.التماس‌میکنم _بزاریدمن اینکارو کنم... سجادنگاهش رامیگرداندتااجازه‌بالاسری ها راببیند...جازه‌دادند!!مادرت‌انقدربی‌تاب است‌که‌گمان‌نمیرودبخواهداینکاررابکند... زینب‌وفاطمه‌هم‌سعی‌میکننداوراارام‌کنند.. خون‌دررگهایم‌منجمدمیشود.لحظه ی دیدار...پایان دلتنگی ها ...دستهایم میلرزد..گوشه‌پرچم‌رامیگیرمواهسته‌کنار میزنم.نگاهم‌که‌به‌چهره‌ات می‌افتدزمان می ایستد...دورت کفن پیچیده اند.. سرتبین‌انبوهی‌پارچه‌سفیدوپنبه‌است... پنبه‌های‌کنارگونه‌وزیرگلویت‌هاله‌سرخ به خودگرفته...ته‌ریشی‌که‌من‌باان‌هفتادوپنج روززندگی‌کردم‌تقریباکامل‌سوخته... لبهایت‌ترک‌خورده‌وموهایت‌هنوز کمی رد خاک‌رویش‌مانده.دست‌راستم‌رادراز‌میکندوباسرانگشتانم‌اهسته‌روی‌لبهایت‌رالمس میکنم.."اخ دلم برای‌لبخندت‌تنگ‌شده‌بود" انقدرارام‌خوابیده‌ای‌که‌میترسم‌بالمس کردنت‌شیرینی‌اش‌رابهم‌بزنم...دستم کشیده‌میشودسمت‌موهایت..اهسته‌نوازشمیکنم‌خم‌میشوم...انقدر نزدیک‌که‌نفسهایم چندتارازموهایت‌راتکان‌میدهد _دیدی‌اخرتهش چی شد!؟... و...بغضم‌راقورت‌میدهم...دستم را میکشم‌روی‌ته‌ریش‌سوختهات..چقدرزبر شده!. _اروم‌بخواب...سپردمت‌دست‌همون‌بی‌بی‌که‌بخاطرش‌پرپرشدی...فقط...فقط یادت نره‌روز محشر....با نگاهت‌منوشفاعت‌کنی! انگارخداحرفهارابراین‌دیکته‌کرده.صورتم رانزدیکترمی‌اورم...گونه‌ام‌راروی‌پیشانی‌ ات میگذارم... _هنوز گرمی علی...!!جمله‌ای‌که‌پشت‌تلفن تاکیدکرده بودی..."هرچی‌شدگریه‌نکن... راضی نیستم"!تلخ ترین لبخندزندگی‌ام‌را میزنم _ گریه‌نمیکنم‌عزیزدلم...ازمن‌راضی‌باش.. ازت راضی ام! _اسمعو افهم.... _اسمعو افهم... چه جمعیتی برای تشییع‌پیکرپاکت‌امده! سجاددرچهارچوب‌عمیق‌قبرمینشیندو صورتت‌رابه‌روی‌خاک‌میگذارد.خم‌میشودو چیزی‌درگوشت‌میگوید...بعداز قبربیرون می‌ایدچشمهایش‌قرمزاست‌ومحاسنش خاکی‌شده.برای‌باراخربه‌صورتت‌نگاه‌ میکنم...نیم‌رخت‌بمن‌است‌لبخندمیزنی..!! ...برو خیالت‌تخت‌که‌من‌گریه‌نخواهم کرد! برو علی ... برودل کندم...برو!!این چندروز مدام‌قران وزیارت‌عاشوراخواندم‌وبه‌حلقه ی‌عقیقی‌که‌توبرایم‌خریده‌ای ورویش دعا حک‌شده،فوت کردم.حلقه‌رااز انگشتم بیرون‌میکشم‌وداخل‌قبرمیندازم...مردی چهارشانه‌سنگ‌لحدرابرمیدارد....یکدفعه‌میگویم _بزاریدیباردیگه‌ببینمش... کمی‌کنارمیکشدومن‌خیره‌به‌چهره‌ی‌سوخته‌وزخم شده ات زمزمه‌میکنم _راستی‌اون‌روزپشت‌تلفن‌یادم‌رفت‌بگم... منم دوستدارم!و سنگ لحدرا میگذارد... زهرا خانوم‌باناخن‌اززیرچادرصورتش را خراش‌میدهد..مردبیل‌رابرمیدار،یک‌بسم الله‌میگویدوخاک‌میریزد...باهربارخاک‌ ریختن‌گویی‌مراجای‌تودفن‌میکندچطور شد...که‌تاب‌اوردم‌تورابه‌خاک‌بسپارم!باد چادرم‌رابه‌بازی میگیرد...چشمهایم پراز اشک میشود... وبالاخره یک‌قطره پلکم را خیس میکند... _ببخش‌علی! ...اینااشک‌نیست...ذره‌ذره جونمه...نگاهم خیره‌میماند....تداعی اخرین جملهات... _میخواستم بگم دوست‌دارم‌ریحانه! روی خاک‌میفتم.... خاک‌موسیقی احساس‌تورا میشنود
چشمهایم‌رابازمیکنم.پشتم یکباردیگرمیلرزدازخوابی‌که‌برای چنددقیقه‌ پیش دیدم..سرما به‌قلبم نشسته...ودلم‌کم‌مانده‌ازحلقم‌بیرون‌بیاید. به‌تلفن‌همراهم‌که‌دردستم‌عرق‌کرده؛نگاه میکنم.چنددقیقه‌پیش‌سجادپشت‌خط‌با عجله‌میگفت‌که‌بایدمراببیند...چه‌خواب سختی بود!دل کندن از تو!! به‌گلویم‌چنگ میزنم _علی نمیشددل بکنم...خوابش‌منوکشت! روی‌تخت‌میشینم‌وبه‌عقیق‌براق‌دستم خیره‌میشوم.‌نفس‌های‌تندم‌هنوزارام‌نگرفتهخیال‌ان‌لحظه‌کهرویت‌خاک‌ریختند...دستم‌راروی‌سینه‌ام‌میگذارم‌و زیرلب‌میگویم _اخ... قلبم علی!! بلندمیشوم‌ودراینه‌قدی‌اتاق فاطمه‌به خودم‌نگاه میکنم. صورتم پراز اشک‌و لبهایم کبود شده..خدا خدا میکنم که‌‌خوابم‌اشتباه باشد... _علی‌خیال‌نکن‌راحته‌عزیزم...حتی‌تمرین خیالیش مرگه!!! شام‌را خوردیم وخانه خاموش‌شد... فاطمه‌دررختخواب‌غلت‌میزندوسرش‌را مدام‌میخاراند...حدس‌میزنم‌گرمش‌شده. بلندمیشوم‌وکولرراروشن‌میکنم‌شب‌ازنیمه گذشته‌وهنوزسجادنیامده‌لب‌به‌دندان‌ میگیرم _خدایا خودت رحم کن... همان‌لحظه‌صفحه‌گوشیم‌روشن‌میشودو دوباره‌خاموش....روشن،خاموش!! اسمش رابعدازمکالمه‌سیوکرده‌بودم"داداش‌سجاد"لبم رابا زبان ترمیکنم و اهسته،طوری که صدایم را کسی نشنود جواب میدهم: _بله...؟؟؟ _سلا‌م‌زن داداش..ببخشیددیر شد عصبی میگویم _ببخشم؟؟اقاسجاددلم ترکید...گفتیدپنج دقیقه‌دیگه‌میاید!! نصفه شب‌شد!!!.. لحنش ارام‌است _شرمنده!!! کارمهم داشتم...حالاخودتون متوجه‌میشید قلبم کنده میشود. تاب نمی اورم. بی هوا میپرسم _علی من شهید شده..؟؟؟ مکـثی طولانی میکندو بعد جواب میدهد _نشستیدفکروخیال کردید؟؟.. خودم‌را جمعو جور میکنم _دستخودم‌نبودمردم‌ازنگرانی!! _همه خوابن؟... _بله! _خب‌پس‌بیایددروبازکنیدمن‌پشت‌درم!! متعجب‌میپرسم _درحیاط؟؟ ِ_بله‌دیگه!! _الان میام!.. فعلا! تماس‌قطع‌میشودبه‌اتاق‌فاطمه‌میروم‌و چادرم‌راازروی‌صندلی‌میزتحریرش‌ برمیدارم در را باز میکنم ازته کوچه سجاد را میبینم که یک نفر را کول کرده و سمت من می اید اما ان مرد کیه دقیق که نگاه میکنم تو رو میبینم با چهره ای اشفته... نه باورم نمی شود که تو باشی.... نکنه من خواب باشم.... یکی بیاید مرا سیلی بزند همینطور که مبهوت وشوکه نگاهتون میکنم.لب‌هایت‌تکان‌میخورند‌ولی‌من هیچی‌نمیشنوم وغرق نگاه خسته ات هستم... باصدای بلند سجاد که مرا خطاب قرار میدهد به خود می ایم وکمکش میکنم که تو روبه خانه بیاورد.. *** _نه! بگو چی شده؟... پوزخندی میزنی _همه‌شهیدشدن!!...من...دستت‌را روی زانوی‌همان‌پای‌اسیب‌دیده میگذاری _فکرکنم دیگه‌این‌پابرام‌پانشه! چشمهایم‌گردمیشود _یعنی چی؟... _هیچی!!... برای همین میگم نپرس! نزدیکترمی‌ایم.. _یعنی ممکنه..؟ _اره..ممکنه‌قطعش‌کنن!...هرچی‌خیره‌حالا!مبهوت‌خونسردی‌ات‌لجم‌میگیردواخم‌ میکنم _یعنی چی هرچی خیره!!! مونیست‌کوتاه کنی درادا... پاعه! لپم را میکشی _قربون خانوم‌برم! شماحالاحرص‌نخور... وقت‌قهرکردن‌نیست!!بایدهرلحظه‌راباجان بخرم!!سرم‌راکج میکنم _برای،همین‌دیراومدیداقاسجادپرسیدهمه‌خوابن...بعدگفت‌بیام‌دروباز کنم! _ارهنمیخواست‌خیلی‌هول‌کنن‌بادیدن‌من!... منتظریم‌افتاب بزنه‌بریم بیمارستان! _خب‌بیمارستان شبانه‌روزیه‌که! _اره!!ولی‌سجادجدن‌خسته‌است!خودمم حالشونداره...اینا بهونس... چون اصلش اینکه‌دیگ‌پامونمیخوام!! خشک شده .. تصورش‌برایم سخت‌است!توباعصاراه بروی؟؟...باحالی گرفته‌بهپایت‌خیره میشوم... که ضربهای ارام‌به‌دستم میزنی _اووو حالانرو توفکر...!! تلخ لبخندمیزنم _باورم‌نمیشه‌که‌برگشتی... _اره...!! چشم‌هایت‌پرازبغض‌میشود _خودمم‌باورم‌نمیشه‌فکرمیکردم‌دیگه‌ برنمیگردم...اماانتخاب شده نبودم!! دستت‌را محکم میگیرم _انتخاب شدی که‌تکیه‌گاه من باشی... نزدیکم‌می‌ایی‌وسرم‌راروی‌شانه‌ات‌ میگذاری _تکیه گاه توبودن که خودش‌عالمیه!! میخندی...سرم‌راازروی‌شانه‌ات‌برمیداری و خیره میشوم‌به‌لبهایت...لبهای ترک‌خورده میان ریش‌خسته‌ات که‌درهرحالی بوی عطر میدهد!!انگشتم راروی لبت‌میکشم _بخند!! میخندی... _بیشتربخند! نزدیکم‌می‌ایی وصدایت‌رابم‌وارام‌میکنی _دوسم‌داشته‌باش! _دارم! _بیشترداشته‌باش! _بیشتردارم! بیشتر میخندی!!! _مریضتم علی!!! تبسمت‌به‌شیرینی‌شکالات‌نباتی‌عقدمان میشود!جلوترمی‌ایی و صورتم را گونه‌_میبوسی...
زی.محمدرضاسمتت‌خم میشودوسعی‌میکنددستش‌رابه‌صورتت‌ برساند...همیشه‌ناراحتی‌ات‌راباوجودش‌ لمس‌میکرد!اب‌دهانم‌راقورت‌میدهم و نزدیکترمی‌ایم _علی..! توازاولش قرار نبوده مدافع حرم‌باشی... خدا برات خواسته...برات خواسته،که جوردیگه خدمت‌کنی....!حتمن صلاح بوده !اصلن...اصلن...به چشمانت‌خیره میشوم.درعمق تاریکی و محبتش... _اصلن...توقراربوده‌ازاول‌م دافع...مدافع‌زندگیمون...! ِمدافع...اهسته‌میگویم:# _من ! خم‌میشوی‌وتاپیشانی‌ام‌راببوسی‌که‌ محمدرضاخودش‌راولومیکنددراغوشت!! میخندی _ای حسود....!!! معنادار نگاهت‌میکنم _مثل باباشه!! _که‌دیوونه‌مامانشه؟ خجالت‌میکشم‌وسرم‌راپایین‌میندازم... یکدفعه‌بلندمیگویم _وااای علی کلاست!! میخندی.. میخندی و قلبم را میدزدی..مثل همیشه!! _عجب‌استادی‌ام‌من! خداحفظم کنه... خداحافظی که‌میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت‌میماند...چقدردر لباس‌جدیدبی‌نظیر شده ای.. ! سوار ماشین که‌میشوی.سرت‌رااز پنجره بیرون می اوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنی.برو عزیزدل!یادیک چیزمی‌افتم ...بلندمیگویم _نهار چی درست‌کنم؟؟؟... ازداخل ماشین صدایت‌بم بگوش‌میرسد # _عشق...!!!! بوق‌میزنی و میروی... به خانه‌برمیگردم‌ودررا پشت‌سرم‌میبندم. همانطورکه‌محمدرضارادراغوشم‌فشار میدهم‌سمت‌اشپزخانه‌میروم‌دردلم میگذردحتمن دفاع از.. و بیشتر خودم‌را تحویل میگیرم نه‌نه!دفاع از...سخته‌دیگه...!! ‌.محمدرضا‌را‌روی‌صندلی‌مخصوص‌اش پشت میزش میشونم‌بینی کوچیکش را بین دو انگشتم‌ارام‌فشار میدهم _مگه‌نه جوجه؟... استین‌هایم‌رابالامیدهم...بسم الله‌میگویم خیلی‌زودظهرمیشودمیخواهم‌برای‌نهار بزارم....
: یک‌نان‌تست‌برمیدارم‌تندتندرویش‌خامه‌ میریزم‌وبعدمربای‌البالورابه‌ان‌اضافه‌میکنم ازاشپزخانه‌بیرون‌می‌ایم‌وباقدمهای‌بلند سمت‌اتاق‌خواب‌میدوم‌روبروی‌اینه‌ی دراورایستاده‌ای‌ودکمه‌های‌پیراهن‌سفید رنگت‌رامیبندی‌عصایت‌زیربغلت‌چفت‌شده تابتوانی‌صاف‌بایستی‌پشت‌سرم‌محمدرضا چهاردست‌وپاوارداتاق‌میشودکنارت‌می‌ ایستم‌ونان‌راسمت‌دهانت‌می‌اورم.. _بخور بخور! لبخندمیزنی‌ویک‌گازبزرگ‌ازصبحانه‌ی سرسری ات میزنی. _هووووم! مربا!! محمدرضاخودش‌رابه‌پایت‌میرساندوبه شلوارت‌چنگ‌میزند.تلاش‌میکندتابایستد. زورمیزندواین‌باعث‌قرمزشدن‌پوست‌سفیدولطیفش‌میشودکمی‌بلندمیشودوچندثانیه نگذشته،باپشت‌روی‌زمین‌می‌افتد!هردو میخندیم!حرصش‌میگیردجیغ‌میکشدو یکدفعه‌میزندزیرگریه. بستن دکمه‌هارارها میکنی‌خم‌میشوی‌واوراازروی‌زمین‌برمیداری.نگاهتان‌درهم‌گره میخورد.چشمهای پسرمان‌باتومونمیزند...محمدرضاهدیه‌ همان‌رفیقی‌است‌که‌روبه‌روی پنجره ی فولادش‌شفای‌بیماری‌ات‌راتقدیم‌زندگی‌مان کرد..لبخندمیزنم‌ونون‌تست‌رادوباره‌سمت‌ دهانت،میگیرم‌صورتت‌راسمتم‌برمیگردانی تاباقیمانده‌صبحانه‌ات‌رابخوری‌که‌کوچولوی‌حسودمان‌ریشت‌راچنگ‌میزندوصورتت‌ راسمت‌خودش‌برمیگردانداخم‌غلیظ و بانمکی‌میکندودهانش‌رابازمیکندتا ازت بگیردمیخندی و عقب‌نگهش میداری _موش‌شدیا.. !! با پشت‌دست‌لپهای اویزون‌ونرم‌محمدرضا را لمس میکنم _خب‌بچه‌ذوق زده شده‌داره‌دندوناش‌در میاد _نخیرم‌موش‌شده!! سرت‌راپایین‌می‌اوری،دهانت‌راروی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی _هام‌هام‌هام‌هااااام....بخورم‌تورو! محمدرضاریسه‌میرودودراغوشت‌دستوپا میزند.لثه‌های‌صورتی‌رنگش‌شکاف‌خورده وسردوتادندان‌ریزوتیزازلثه‌های‌فک‌پایینش بیرون‌زده.انقدرشیرین‌وخواستنی‌است‌که گاهی‌میترسم‌نکنداورابیشترازمن‌دوست داشته‌باشی.روی‌دودستت‌اورابالامیبری و میچرخی.امانه‌خیلی‌تند!درهردورلنگ میزنی.‌جیغ‌میزندوقهقه‌هاش‌دلم رااب میکند.حس میکنم حواست‌به‌زمان نیست، صدایت‌میزنم! _علی!دیرت نشه!؟ روبه‌رویم می‌ایستی ومحمدرضاراروی شانه‌ات‌میگذاری‌اوهم‌موهایت‌راازخدا خواسته‌میگیردوباهیجان‌خودش‌رابالا پایین‌میکند.لقمه‌ات‌رادردهانت‌میگذارم‌و بقیه‌دکمه‌های پیرهنت‌رامیبندم.یقه‌ات‌را صاف‌میکنم‌ودستی‌به‌ریشت‌میکشم.تمام حرکاتم‌رازیرنظرداری.ومن‌چقدرلذت‌میبرمکه‌حتی‌شمارش‌نفسهایم‌بازرسی‌میشوددر چشمهایت‌!تمام‌که‌میشودقبایت‌راازروی‌ رخت‌اویزبرمیدارم‌وپشتت‌می‌ایستم. محمدرضاراروی‌تخت‌مان‌میگذاری‌واوهم طبق‌معمول‌غرغرمیکندصدای‌کودکانه‌اش‌ رادوست‌دارم‌زمانی‌که‌باحروف‌نامفهوم‌و واج‌های‌کشیده‌سعی‌میکندتمام‌احساس‌ نارضایتی‌اش‌رابمامنتقل‌کندقباراتنت‌ میکنم وازپشت‌سرم‌راروی شانهات میگذارم...! شانه‌هایت‌میلرزد‌میفهمم‌که‌داری‌میخندی.همانطورکه‌عبایت‌راروی‌شانه‌ات‌میندازم‌ میپرسم _چرا میخندی؟؟ _چون‌تواین‌تنگی‌وقت‌که‌دیرم‌شده‌شمااز پشت‌میچسبی‌!بچتم‌ازجلوبااخم‌بغل‌ میخواد روی پیشانی میزنم! سریع‌عبارا مرتب‌میکنم.عمامه ی‌مشکی رنگت‌رابرمیدارم‌ومقابلت‌می‌ایم.لب‌به‌ دندان‌میگیرموزیرچشمی‌نگاهت‌میکنم _خب‌اینقد خوبه..همه‌دلشون تندتند میخواد سرت راکمی‌خم‌میکنی‌تاراحت‌عمامه‌را روی‌سرت‌بگذارم..چقدر بهت‌میاد! ذوق میکنم ودورت میچرخم... سرتا پایت‌رابراندازمیکنم...توهم‌عصابدست‌ سعی‌میکنی‌بچرخی!دستهایم‌رابهم میزنم _وای سیدجان عالی شدی!!! لبخنددلنشینی‌میزنی‌وروبه‌محمدرضا میپرسی _توچی‌میگی‌بابا؟بم‌میادیانه‌خوشگله؟.... اوهم‌باچشمهای‌گردومژههای بلندش‌خیره خیره نگاهت‌میکندطفلی فسقلی مان اصلن‌متوجه‌سوالت‌نیست‌کیفت‌رادستت‌ میدهم‌ومحمدرضارادراغوش‌میگیرم.همانطورکه‌ازاتاق‌بیرون‌میروی‌نگاهت‌به‌کمد لباسمان‌می افتد...غم به‌نگاهت‌میدود!دیگر چرا؟...چیزی نمیپرسم وپشت‌سرت خیره به‌پای چپت‌که‌نمیتوانی‌کامل روی زمین بگذاری حرکت‌میکنم‌سه سال پیش‌پای‌اسیب‌دیده‌ات‌راشکافتندواتل بستندمیله‌ی‌اهنی‌بزرگی‌که‌به‌برکت‌وجودشنمیتوانی‌درست‌راه‌بروی! سه‌سال‌عصای بلندی‌رفیق شبانه‌روزی ات شده! دیگرنتوانستی بروی ... زیادنذر کردی...نذر کرده‌بودی‌که‌بتوانی مدافع‌بشوی!...امام‌رئوف‌هم‌طوردیگر جواب‌نذرت‌راداد!مشغول‌حوزه‌شدی‌و بالاخره‌لباس‌استادی‌تن‌تکردند‌سرنوشتت‌ راخداازاول‌جوردیگرنوشته‌بود.جلوی‌در ورودی‌که‌میرسی وارام سمتت‌فوت میکنم. _میترسم چشم بخوری بخدا! چقدبهت‌استادی میاد! _اره! استادباعصاش!! میخندم _عصاشم میترسم چشم بزنن... لبخندت محومیشود _چشم خوردم‌ریحانه..! چشم‌خوردم‌که‌برای‌همیشه جاموندم... نتونستم برم!! خدا قشنگ گفت‌جات اونجانیست...کمدلباسودیدم... لباس‌نظامیم هنوز توشه... نمیخواهم غصه خوردنت‌راببینم. بس‌بودیک‌سال‌نمازشب‌های‌پشت‌میزباپای بسته‌ات...بس بودگریه‌های دردناکت... سرت‌راپایین‌میندا
ظرفیت چالش داره کم کم تموم میشه...😱😱 بدویددددددددد
اسمتوݩ{♥️}←فاطمه رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید جهاد مغنیه غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←پیتزا شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←کربلا،مشهد رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←سفید سنـٺوݩ{😄}←13 انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←بی نظیره خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←بیشتر استوری بزارن و رمان های بیشتر مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←بنی فاطمی مهدی رعنایی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←😞 [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←زهرا رفیق شهیدتوݩ{😘}←شهید احمد محمد مشلب غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قرمه سبزی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←همه شهر های زیارتی رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←سبز و آبی سنـٺوݩ{😄}←۱۶ انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←ندارم و عالییه خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ← پروفایل دخترونه و چریکی مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج مهدی رسولی و محمد حسین پویانفر و سید رضا نریمانی و میثم مطیعی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←خدا❤️ [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده
اسمتوݩ{♥️}←فاطمه رفیق شهیدتوݩ{😘}←داداش ابراهیم هادی💜 غذای مورد علاقـتوݩ{😋}←قورمه سبزی شهر زیارتی مورد علاقـتوݩ{🕌}←قم مقدس و مشهد مقدس رنگ مورد علاقـتوݩ{💕} ←بنفش سنـٺوݩ{😄}←14 انتقادتوݩ درباره کانال{😢}←عالی خواستٺوݩ از مدیر{☺️} ←لطفا کتاب پی دی اف بزارید مداح مورد علاقتوݩ{🎶} ←حاج مهدی رسولی اسمـ اون رفیقۍ ڪه عاشقشۍ{🖤}←ابراهیم هادی [ چاݪش در ایݩ ڪاݩاݪ برگزار میشہ🍎👇🏻] 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf شرکت کننده