eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
مشو عاشق، که جانت را بسوزد غم عشق استخوانت را بسوزد تو آتش میزنی در خرمن خویش ندانی این و آنت را بسوزد مخور خوبان آتش خوی را غم که روزی خان ومانت را بسوزد ز دیده اشک خون چندین مباران که ترسم دیدگانت را بسوزد چه سود آنگاه پنهان کردن عشق که پیدا و نهانت را بسوزد؟ ز لعلم چاشنی جستی به بوسه نترسیدی دهانت را بسوزد؟ مبر نام من، ار نه با رخ خویش بگویم تا: زبانت را بسوزد اگر هجرم وجودت را بکاهد وگر مهرم روانت را بسوزد
حافظا دیدے ڪہ ڪنعان دلم ، بی ماه شد ...! عاقبت با اشڪــ غم ڪوه امیدم ڪاه شد ...! ڪَفتہ بودے : یوسف ڪَمڪَشتہ باز آید ولی ...! یوسف‌ من‌ تا قیامت ، همنشین‌ چاه شد ...🥀✌️
عشاق بجز یار سر انداز نخواهند خوبان بجز از عاشق جان‌باز نخواهند آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند جز در حرم جانان پرواز نخواهند
قصه ى شب هاى هجران نيست اينجا گفتنى, روزِ محشر اين سرِ طومار وا خواهيم كرد...
حرف هایم بر لبم خشکید بعد از رفتنت ور نه با تو نازنین، ما گفتنی ها داشتیم!
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و کردم جوانی را
🌼🍃 ای دل اگر عاشقی ، در پی دلدار باش بر درِ دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است روزن دل برگشا ، حاضر و هشيار باش ╰─═ঊঈ🌸ঊঈ═─╯
بی تو این شهربرایم قفسی دلگیر است شعرهم بی توبه بغضی ابدی زنجیر است آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود دلم ازهرچه وهرکس که بگویی سیر است سایه ای مانده زمن بی توکه درآینه هم طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی دوستم داری واین خوب ترین تعبیر است کاش میبودی وبا چشم خودت می دیدی که چگونه نفسم باغم تو درگیر است تارهای نفسم رابه زمان میبافم که تو شاید‌‌ برسی حیف که بی تاثیر است....
پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم ديوانه شدم ، داد زدم ، واي به حالم اينبار بسازم به همين بي پر و بالي عاشق شوم و عشق رسانم به كمالي
از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم
می‌برم منزل به منزل چوبِ دارِ خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را در طریق عاشقی، از تیغ و تیرم بیم نیست می‌برد بر دوش خود، منصور دارِ خویش را برنمی‌دارد نگاه از من، جنونِ سینه‌سوز می‌شناسد چشمِ صیادم شکار خویش را رونقِ روشن‌دلان با منّتِ خورشید نیست می‌کند روشن چراغم شامِ تارِ خویش را در دلِ دریایی‌ام از موج و توفان بیم نیست می‌فشارد در بغل، دریا کنارِ خویش را موجِ پرجوشم من از دریا نمی‌گیرم کنار می‌نهم بر دوشِ توفان کوله‌بار خویش را بس‌که‌می‌پیچدبه‌خود امواجِ این گرداب، سخت ساحل از کف می‌دهد اینجا قرار خویش را... 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
من كه از چشمان تو افتاده ام،ديگر چه سود؟! كل واحد هاى ترمم را بيافتم، به درک...
جان جهان کجایی ؟ منتظرم بیایی ..! منتظرت جان داد و تو هنوز در فراقی
برای آنکه نگویند جُسته‌ایم و نبود تو آن که جُسته و پیداش کرده‌ام، آن باش...!
سیبِ سرخِ گونه یِ محبوبِ گندم گون من ، تا فریبم داد... فهمیدم که من هم آدمم
از اول دنیای خودم فکر میکردم عاشق ام تا که دنیای حسین را دیدم معنی عشق را فهمیدم
تو ایستاده و من خفته؟! نیست شرط ادب... به روز مرگ، مبادا به من نماز کنی!
بارها پرسیده ای از نحوه ی دل دادنم چشم تو در چشم من، دیگر نمیدانم چه شد!
-هرچند جهان با تب و آشوب عجین‌ است..! آغوش تُ آرام‌‌ترین جاے زمین است
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد. ‌ ‎
درآورده کمی از زیر چادر زلف بورش را و بعداً کم کَمَک آن گردنِ مثل بلورش را گذشت و ذرّه ذرّه روسری هم از سرش افتاد که زیباتر کند اینگونه تیپ مرده شورش را خلاف آنچه بین مردمان شهر مرسوم است به هر نانی رسیده میکند روشن تنورش را خودش را زورکی جا داده در پیراهن تنگی که لاغرتر کند یک ذرّه اندام قطورش را از آن چسبندگیها میشود فهمید گاو نر ندارد موقع پوشیدن شلوار زورش را جدیداً در خیابان های ما یک عدّه میپوشند از این ساپورتهای شیشه ای آن هم چه جورش را شبی در محفلی دیدم که آخر سر در آورده دقیقاً وقت قر دادن عروس از کلّه تورش را «فغان کین لولیان شوخ و‌شیرن چشم شهر آشوب» در این اوضاع وانفسا در آوردند شورش را والا بوخودا با این تیپاشون
«زندگی راهرچه آسانتربگیری بهتراست» عشق ایام جوانی، روز پیری ، بهتراست عشق، درمان تمام دردهای بی دواست بی نیازازخلق بودن،درفقیری بهتراست بی توباشم من رها دردشت ودریاها،چه سود باتوبودن درقفس،حتی اسیری بهتراست باتوبودن ،خاطراتِ سلطنت بر ابرهاست بی توام حالا ، وَ رویای امیری بهتر است سالیانی در غزل ها جستجو کردم تو را چون نبودی،رو به خودگفتم بمیری بهتراست
عشق تنها چیزی است که نمی توانی توصیفش کنی مانند ظاهر یک گل رز بوی باران یا احساس جاودانگی
زین درد جان ستان که مسیحاست عاجزش صائب مگر به شاه نجف التجا برد
چنان دچار توام، کَز خودم نمانده اثر! به خویش می‌نگرم جُز تو را نمی‌بینم...