eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
مهیاے دعا شو چوݩ رواݩ شد اشڪ از دیده ڪه نقش مهر گیرد خوب ڪاغذهاے نم دیده
با رقیبان تو نشستی و به من طعنه زدند از وفاداری آن دلبر زیبا چه خبر؟!
گل صِدایَت می‌زنَم، گُلزار می‌ریزَد به‌هَم بر تنَت پیراهَنِ گُلدار می‌ریزَد به‌هَم چشم بَرهم می‌زَنی درجا پریشان می‌شَوم ساختارِ خِلقتم انگار می‌ریزَد به‌هم آه ای چشمانِ زیبایِ تو سَهلِ مُمتنع ماه هم در لحظه‌ی دیدار می‌ریزَد به‌هم بر درِ چاقوفروشی‌ها که ابرو کَج کنی مُطمئناً قیمتِ بازار می‌ریزَد به‌هَم آنقَدَر خوبی که در هِنگامِ اجرای قِصاص اِقتِدارِ چوبه‌هایِ دار می‌ریزَد به‌هم "بوی زُلفِ یار آمد، یارم اینک می‌رسَد" زیرِ خاک از بوی تو عَطّار می‌ریزَد به‌هم وقتِ رفتن پُشتِ سر آهِسته‌تر در را ببَند از غَمَت تنها نه من، دیوار می‌ریزَد به‌هَم
🌸فنجانت را بيـاور ☕️ 🌺صبح بـخيرهـايم 🌸دم کـرده انـد 🌺مي‌خواهم سرگـل آنها را 🌸بـرايت بـريـزم 🌺نـوش جـان کنی 😊 🌸صبح قشنگت گرم از عشق و محبت 🍃🌷
تو از تبار صبحی و طلوع عاشقانه ای کلام دل نواز شوق ترنم شبانه ای نسیم لطف عاشقی زچشمه سار ناز تو بیا نشین کنار دلیل هر ترانه ای شراب چشم شرقی ات دلیل شور هر غزل برای رقص واژه ها تو حس شاعرانه ای
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من من آب ودانه می‌دهم به‌خوش‌خیالِ باورم تومثل ماهِ برکه‌ای ومن غریق مست شب دوباره تو دوباره من شناوری شناورم .. 🌻🌻
تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی آغاز کنم تو بگو راز ! که من بشکنم این قفل سکوت سرصحبت ! به تو ای محرم دل باز کنم تو بگو ماه ! که من« ماه »بگیرم از شب پیش تو ! دلبر من به آسمان ناز کنم تو بگو غم ! که من از درد سر ریز پرم از کدامین غم دل ! آگه این راز کنم تو بگو شوق ! که من پر بکشم به سوی تو هر کجا هست دلت ! سوی تو پرواز کنم تو بگو بخت ! که من ز بخت خود دلگیرم با تو شاید ! گره از فال سیه باز کنم تو بگو صبر ! که من سنگ صبور غصه ام با تو حتما گل من ! زندگی آغاز کنم
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم … تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم، سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم درخت های کهنسال با رسیدن تو جوان شدند، به شادابی جوانه قسم خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم به سنگ های شکیبای رودخانه قسم … فدائیان غم عشق و کشتگان فراق نمرده اند! به غم های جاودانه قسم
تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم! تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی، من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!... قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام کشتی سوخته ای مانده میان جگرم! دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم! تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم! دور تر می شوی و بی خبر از حال منی پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
. مرا مست ڪردے؛ شرابی مڪَر؟ ڪَرفتی مــرا؛ شعــر نابی مڪَر؟ ڪَرفتم ســـراغ تــو را از نسیـم ڪَل نـورس مــن؛ ڪَلابی مڪَر؟ رهــاندے مــرا از غــم تشنڪَی چه سبزم به یاد تــو؛ آبی مڪَر؟ زبرق نڪَاهت چنان ڪوه بـرف دلــم آب شد؛ آفتـــابی مڪَر؟ تویی روشنۍبخش شب‌هاے من ڪَل نورس من؛ تــو ماهی مڪَر؟ به ســوے تــو می‌آیم امــا دریغ مــرا می‌فــریبی؛ ســرابی مڪَر؟ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار باغبان می دید اگر دست نگارین مرا
منم آنکس که میسازد؛ کنار تو جهانش را.. در آغوش تو میبیند ؛بهشت جاودانش را.. تو آن‌ هستی ،که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم.. همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را.. مرا اینگونه میخوانند؛ "همان ‌دیوانه ‌عاشق.. که چشمان ‌سیه ‌پوشی؛ ازو بِسْتانده‌ جانش را".. بنازم بر وفای گل ؛که حتی بعد پژمردن.. زِعطرش میتوان ؛فهمید نشان باغبانش را.. تو دریای دل خود؛ را به من بسپار وفارغ باش.. که غم هرگز نیافرازد؛ به دریا بادبانش را.. اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز.. من از دریای تو بردم؛ فقط یک استکانش را.. ─┅─═ঊঈ💞ঊঈ═─┅─
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند 🌻🌻 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن وبخور وبرای من دعا کن...! بهلول گردوها را شکست و خورد ما دعا نکرد ...! آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ...! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن.. که خواجه خود روش بنده پروری داند...
من تو را در چالشے از عشق دعوت مےڪنم حس نا آرام خود را با تو قسمت مےڪنم شرم اگر چہ مہلت حرفم نداده بارها با غزل اینبار در گفتن جسارت مےڪنم هر چہ دارم جزهمین دفترچہ ے شعرو قلم در ڪنارے مےگذارم با تو خلوت مےڪنم واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند با ڪلامے ساده در عشقم سماجت مےڪنم رشوه خواهم داد خورشید طلایی را به زور تا نبیندصورتت را چون حسادت مےڪنم یا تو میمانے پس از امشب ڪنارم سالہا یا نمےمانے و من با غصہ عادت مےڪنم
روسری را باز کردی، رونمایی خلق شد شانه را برداشتی از مو، رهایی خلق شد جانِ بسیاری فدا شد بر خمِ ابروی تو کم کمک عنوان مخصوصِ فدایی خلق شد از تماشایِ سکانسِ ویژه یِ لبخند تو صحنه هایِ بی نظیرِ سینمایی خلق شد رد شدن در آزمونِ عشق تو رایج شد و … استرس در امتحان هایِ نهایی خلق شد دوری ات بیماریِ خاموش دنیا شد و زود مرگِ مخفیِ با غمِ تلخ ِجدایی خلق شد عاشقان دلتنگی ات را شاعری کردند و بعد نغمه هایِ جانگدازِ بینوایی خلق شد
دلم گرفته برایم ترانه می خوانی؟ برای مرغ دل از آشیانه می خوانی دوباره راز دلت را به ناز میگویی ؟ برایم از غم و درد زمانه می خوانی هوای خانه پر از سوز و بار تنهایی است برای گرمی آن عاشقانه می خوانی؟ زمانه گیسوی من را به دست غم داده به حال گیسوی من مادرانه می خوانی ؟ دلم هوای صدای لالایی ات را ڪرد برای ڪودڪ قلبم شبانه می خوانی؟ بیا شبی و سرت را به سینه ام بسپار میان بستر من بی بهانه می خوانی؟ دو بال پر زدن از من گرفته این دنیا شبیه بلبل عرفان ترانه می خوانی ؟
منو با يه دنيا پر از خاطره منو توي اين خونه تنها گذاشت... به عشقم قسم داد ازش دور شم به چيزي كه هيچ اعتقادي نداشت!
از کنارِ منِ افسرده ی تنها تو مرو دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده، تو در دیده بمان موج اگر می رود ای گوهرِ دریا تو مرو
عشق احساس قشنگی ست خودت می دانی پس چرا این همه این دلشده را می رانی؟! تو که در طالع من ماه شدی می تابی پس بیا تا بدهی با دل من پیمانی یاد شیرین تو دل را که چو فرهادش کرد لیلی ام باش در این شعر، چو مجنون خوانی عاشقم باش عزیزم، دِ نگو عشق خطاست به خطا یا که گنه در دل من می مانی خط کشیدی که طواف دو نگاهت بکنم؟! به خدا در نگهت دل شده یک زندانی اولین روز که در آن نگهت چشم افتاد از همان روز گمانم شده ام طوفانی
‌‌مشڪل است اینڪه ڪسی را به ڪسی دل برود مهرش آسان به درون آید و مشڪل برود
‍ هوشنگ_ابتهاج نگاهت مي‌كنم خاموش و خاموشي زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟ تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بيا تا آنچه از دل مي‌رسد بر ديده بنشانيم زبان‌بازي به حرف و صوت، معني را زيان دارد چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا كه جفتِ جانِ ما در باغِ آتش آشيان دارد الا اي آتشين پيكر بر آي از خاك و خاكستر خوشا آن مرغِ بالاپر كه بالِ كهكشان دارد زمان فرسود ديدم هرچه از عهدِ ازل ديدم زهي اين عشقِ عاشق‌كش كه عهدِ بي زمان دارد
دیوانه و دیوانه و دیوانه و مستم پلکی بزنی چشم تورا هم بپرستم مشتاق شرابی شده از دست تو نوشم هرچیز تو گویی همه هستم همه هستم هرکس که ببیند دل مارا چه بگوید دلداده تویی قلب تو افتاده به دستم چون خوب ترین جلوهٔ عشقی بخدا تو دلبرده و خوشبخت منم ناز به شستم
گفتم از این همه ایام زمستان خوب است گفت آغوش تو در کنج خیابان خوب است گفتم از دفتر شعرم تو کجارا خواندی گفت شعری که سرودی لب میدان خوب است گفتم از خواندن شعرم همه دیوانه شدند گفت آدم شدن این همه انسان خوب است گفتم ای دلبر فرهیخته باغت آباد گفت اما تو شوی شاعر ویران خوب است گفتم از میل شراب وسفر و شیدایی گفت شب های پر از نم نم گیلان خوب است گفتم این شیطنت چشم تو حرفی دارد؟ گفت امشب بشوی بنده ی شیطان خوب است
عمر دزدا بادبادک های من را پس بده ذوق و شوق روز کودکهای من را پس بده واتو واتو خاله ریزه قصه ی مادربزرگ سرسره با ،چشم بندک های من را پس بده ای کیو سان وسرندی پیتی و میتی کومان خاله بازی و اگردک های من را پس بده گوریل انگوری سمندون گالیور تام وجری ال سی دی پیشکش تو برفک های من را پس بده