لای موهایت همیشه یک گلسر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم میزدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش میکشیدی دم به دم
بیپناهی بودم و در من، تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
بیقراریهای من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی، دست آخر داشتی
خوشخیالیهایم از این با تو بودن بس نبود؟
من میان این همه مهره! تو بد برداشتی
هایهایم میگذشت از کوچههای بیکسی
لا اله «غیر تو»، ایکاش باور داشتی
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان میگرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی
تا که روزی کودکی دیدم کنارت...لعنتی!!
غرق چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیدهی تر داشتی
میچکاندی قطرهقطره روزهای رفته را
روی مرد خستهای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی، اگرچه یار دیگر داشتی
#پویا_جمشیدی
یاد میداری که با من
جنگ در سر داشتی؟
رأی، رأیِ توست خواهی جنگ، خواهی آشتی...
#سعدی
درست مثل دو چشم تو مست و هوشیارم
نه خواب می روم از دوری ات، نه بیدارم
شبیه پنجره های نشسته در باران
غم تو دارم و از بغض و گریه سرشارم
کسی کجاست ببیند چگونه می شکنم؟
کسی کجاست ببیند چگونه می بارم؟
عزیز من که چو گیسوی تو پریشانم
عزیز من که به هجران تو گرفتارم،
اجازه هست بگویم که عاشقت هستم؟
اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟
#محمود_اکرامی
دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست
من باشم و غم باشد و دلدار نباشد
با پای خیالم همهی فاصلهها را
شب تا به سحر طی کنم و یار نباشد
ابری شود این سقف کمانیّ و نبارد
جانی به تن لالهی تبدار نباشد
یک بغض بگیرد گلوی کودک شب را
هی بِفشُرَد آن را و مددکار نباشد
شعله بکشد در دل ما آتش عشقش
یک نسخه برای تب بیمار نباشد
هی پر بکشد دل به هوای سر کویش
قدّش نرسد، هم قد دیوار نباشد
دیوانهترین حالت یک عشق زمانیست
رسوا شوی و حاجت اقرار نباشد
غمناکترین حالت یک عشق زمانیست
در چشم تو جز یک نفر انگار نباشد
یک عمر برای نظری نذر کنیّ و
یک ثانیه هم فرصت دیدار نباشد
#مهدی_حسینی
چه می شد ماهیِ عیدت
خودم بودم به تنهایی
گَهی با پُشت ناخُن
میزدی بر شیشه تُنگم ....
#محمود_افهمی
بوسه ات وسوسه و
حسرت لب های من است ..
صورتت ماه و همه
روشن شب های من است ..
دست گرم تو طبیب
شب و تب های من است ..
بودنت گرمی و
زیبایی فردای من است
#دوستت دارم
و اين تنها كاریست كه...
شنبه و جمعه ، هفته و ماه و...
سال نمىشناسد...
#شكوفه_بارانى
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت
آنقدر بی اختیار این اتفاق افتاد که
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این که در اندام من امروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیر سایه ی یک "مرد" و نام "زن" گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقط باید تو را از من گرفت...
#نجمه_زارع
باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو با لشکرِ چشمانت و ... من یک نفرم...!
#محسن_نظری♥️
join»@khalvatehdel
از حالِ دلِ این خستهی دیوانه چه گویم؟
بر آینه نقشی ست به اندازهی آهی ...
#جویا_معروفی♥️
join»@khalvatehdel
تا که در چشم تو ای مـــــــاه ترین ریز شدم
عشق را دیدم و از قــــــــافیه لبــــریز شدم
بعد از آن بود که شعــــر از ته جانم جوشید
ناگــــهان رود شدم چشمه و کاریــــــز شدم
خش خش پای تو بر برگ عجب زیبـــــا بود
عـــــاشق خشکی و بی جـــــانی پاییز شدم
خنده و چــــــــال لپت حالت گیرایی داشت
غرق هـــر قهقههی وسوسه انگیــــــــز شدم
من کــــــــــه آرام ترین آدم دنیــــــــــا بودم
بر سرت با دل و با عقـــــل گــــــلاویز شدم
رفتم و چله گرفتـــــــم بشوم کامــــــــــروا
خواب صبح از ســر منرفت سحرخیز شدم
چه بگویم که همه زندگی ام ریخت به هـم
تا که در چشم تو ای مــــــاه ترین ریز شدم
✍#اسماعیلعلیخانی
✒️@sherkadeh
من که خود معترفم عشق تو مجنونم کرد
پس دگر بر سر بازار مزن ، نغمه رسوایی ما
#یونس_مقصودی
آمدی در عاشقی رسوای دنیایم کنی
بی خبر از این و آن شیدای شیدایم کنی
با نگاه آتشین در دام افکندی مرا
خواستی سوزنده از آتش سراپایم کنی
چهره زیباتر از گل را به ناز آراستی
آمدی در هر نظر محو تماشایم کنی
حرفی از عشق و محبت از لبانت سر نزد
تا که از شوق وشعف غرق تمنایم کنی
عاقبت روزی زباغ دوستی بیرون شدی
تا در این دنیا مرا تنهای تنهایم کنی ..
قایقِ قسمت اگر دور کند از "#طُ" مرا
رود را #سمت "تو" #برعکس شنا خواهم کرد!!...😘😘🌹❤️
@mim_mojaradaneh
••°
کاشکی گوش کنی حرف مرا برگردی
دلم اندازه ی یک شهر برایت تنگ است!!!
#مهران_داوودی
برسان سلام ما را به رفوگران هجران
که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد
#شهریار
راه کج بود ، نشد تا به ديارم برسم
فال من خوب نيامد که به يارم برسم
بیقراریّ رسيدن ، رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم
شهرياری پر از اندوه ثریا هستم
شايد آخر سر پيری به نگارم برسم
استخوان سوز سياهیّ زمستان شدهام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم
عشق هر روز دلم را به کناری میبُرد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم
مرگ دلبستگی آخر دنيای من است
می روم شايد روزی به مزارم برسم ...
لکنت گرفتم تا تو را دیدم کنارم
گفتم سلام اما سلامم، #هفت_سین داشت...!
#حسین_میرقاسمی
چشم و ابرو کج نکن، حالی به حالی می شوم
روسری را شل نکن،دارم هوایی می شوم
"هی"لبت را با لب فنجان خود بازی نده
عاشق بوسیدن فنجان چایی میشوم
جرعه به جرعه می دهم
شعر به...
نوش دلبرم
دل که نکرد اثر به او ...
شعر کند مگر اثر !
#حافظ
خودم چشمت زدم از بسکه بی پروا تورا خواندم
لبت مضمون شعرم بود و اسپندی نچرخاندم
#فرامرز_عرب_عامری♥️
خنده های سر صبح تو غزل می سازد
فکرم از یاد تو هر روزبغل می سازد
کرده ام شک به عسلهای اصیل پدرت
حتما از طعم لب توست عسل می سازد
#زینب_حسنزاده