eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
یکدیگریم؛ آینه‌های دچار خویش دلتنگ خویش، منتظر و بی‌قرار خویش چون جاده‌های گمشده‌ی زیر نور ماه بی‌حرف و حدس می‌گذریم از کنار خویش این زندگی، نفس نفس‌اش، سقط مرگ بود غم بود آس ما به بساط قمار خویش باید دوباره دست در آغوش خود شویم از این غریبه‌تر، چه کسی در دیار خویش؟ لب‌های ما دو بوسه‌ی سرخ است، گرچه دیر روییده‌ایم مثل گلی بر مزار خویش
🌿🌿🌿 آدمِ پا در هبوطم با گناهے تیره تر؛ سیبِ ممنوعے ڪشانده پرتگاهے تیره تر؛ "طَرْطَبه" تا عمقِ خاکِ ریشه هاےِ جان دوید، اهرمن روییده خود را با نگاهے تیره تر؛ یوسفِ زیبایے ام را چند وقتے مےشود، دستِ ناپاڪے گرفت انداخت چاهے تیره تر؛ روحِ "آتیلاے"ِ تاریڪے درونم عشق را، مےڪُشد با رعدِ "مارس" و با سپاهے تیره تر؛ شڪلِ زن ها در ڪتابِ آل احمد نیستم، رنگِ "لاقیسم" به عمرِ پُر تباهے تیره تر؛ چون منِ گمراه چشمِ دیوِ "جِهِنّٰا" ندید، گم شده نورم میانِ ڪوره راهے تیره تر؛ (مهدیـــه_گودرزے) ( ۲۳ ام بهمن ماه ۹۹ ) ★★★★★ طرطبه:نام یکی از دختران شیطان آتیلا:ازفرمانروایان خونخوارتاریخ جهان مارس:نام شمشیر معروف آتیلا که به گفته ی اوخدای مارس با رعد وبرق طوفان شبی به او هدیه داده مصرع نهم:اشاره به کتاب زن زیادی جلال آل احمد لاقیس:نام یکی دیگر از دختران شیطان جهنا:جهان زیرین وسرزمین تاریکی و سرزمین رانه شدگان اسرائیل(برابر با جهنم مسلمانان)
دلم را برده یک دختر که چادر هم به سر دارد ز طلاب قم است و از دل زارم خبر دارد زند بر چهره روبند و برای صورت ماه اش... از این وادی به لطف حق یکی محکم سپر دارد نمازش پر ز معنا و لبانش پر ز شیرینی... دو چشمش میکده آری که انواع گوهر دارد جواب رد فقط داده به خواهش های قلب من... به او گفتم دعایم کن دعای تو اثر دارد نماز شب که می‌خواند دلم دیوانه می‌گردد... گمانم حضرت مریم(س) به محرابش نظر دارد حجابش را ، حیاءاش را ، دو چشمان بلایش را چه گویم از بتی زیبا که دائم چشم تر دارد شدم مجنون که بشنیدم نگار گل رخم فردا... ز شهر من به شهری دور بلی قصد سفر دارد "برائت" را کناری نه "تولی" کن به دلداری... شوی بر مومنه عاشق ، هزاران دردسر دارد! "عاصی" 🌹❤️
این دهان ِ باز و چشم بی تحرک را ببخش آنقدر جذابیت داری که حیرت می کنم!
لَبخند زدی، قالبِ شعرِ من عوض شد در شعر من اِنگار، اَلَم شَنگه به پا بود...
‌ رفتم بطبیب و گفتم از درد نهان گفتا که ز غیر دوست بر بند زبان گفتم که غذا ؟ گفت همین خون جگر گفتم پرهیز ؟ گفت از هر دو جهان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر
نپرس از این که کنارت همیشه خواهم ماند؟ بریدن از تو فقط خاک گور می‌خواهد...!
غزلی ناب سرودم که تو را وصف کنم شاعران چون که شنیدند، غزل‌خانه زدند
ناله هایم بر دلِ سنگ تو تاثیری نداشت آن قدر مغرور بود این کوه، تکرارم نکرد!
غزلی نوشته مجنون،برسد به دست لیلی نَفَسم بگو کجایی که ستاره ی سهیلی؟! دو سه خط گلایه دارم، که به عرض میرسانم: من و میل این چنینی!!!تو چرا بدون میلی؟! همه شب به انتظارت، غزلی سروده ام من... تو یِ بی وفا بدانی ،که دلم گرفته! خیلی... تو که پیش من نباشی ،همه دارم و ندارم... قلم است و شعر ِ ناقص ، دو سه واژه ی طُفیلی تو نماز نیمه شبها...تو نیایشی...نه شعری! تو شبیهِ یک دعایی،که مقدسی ! کُمیلی من و پای لنگ شعرم،تو بگو چگونه روزی... برسد به گَرد پایت؟ که قطارِ روی ریلی نکند خبر نداری؟نَفَسم بیا که کارم... دگر از غزل عزیزم ،به خدا گذشته! خیلی. لاادری 🍁
هیچ کس را ندهی غیر من آزار و خوشم که سر و کار همین با منِ تنها داری
عاقبت چشم خمار و لهجه ی کرمانی ات سوی تهران می کشد شه زاده ی قاجار را
‌ ‌گویند که دل از دلِ دلدار براَنداز! و‌‌لله که دل غارتِ یار است دلی نیست...
همین عقلی که با سنگِ حقیقت، خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله های مُرده هم پروانه می سازد به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی؟ گفتم: پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
الا رفتنت آیۀ ماندن ما که پیچیده عطر تو در گلشن ما ز هر قطرۀ خون تو لاله روید گلستان بماند چنین میهن ما گناهی نداریم جز بی‌گناهی گواه است این پاره پیراهن ما به تن جامۀ رزم داریم و آن را نیارد به در مرگ هم از تن ما به جز شوق دیدار در ما نیابی به جز عجز در چهرۀ دشمن ما شهید من ای جاودان، از تو گفتن گران‌مایه عهدی‌ست بر گردن ما به خون خفته چشمان تو خیره مانده به فردا به آیندۀ روشن ما 📝
از كنار هم گذشتيم گوشه ى چشمت به دلم گير كرد تمام وجودم نخ كش شد ...🙃
آخر ای عشق که افتاده به عالم خبرت بجز از کشتن عُشاق چه باشد هنرت؟
از صبر می‌زند دل مغرور لاف‌ها خواهم که خویش را به فراق امتحان کنم  
من تو را زدم با دستانی که احساسم را نوشت؛ با لبهایی که لحظه‌هایم را به سبزینه‌ی آرزوها خواند؛ من تو را زدم در زیباترین تاریکی‌های سبز؛ با آرزوهایی که در ریشه ریشه ی وجودم بود؛ زدم در زمرد ؛ که، تیشه‌ی فرهاد هم نتواند بگشاید؛ من تو را زدم برای ؛ چه ... چه ... !
‌از نگاه روے تو دل سیر میگردد مگر ؟ آخر آدم با تو باشد پیر میگردد مگر ؟
دل ما با تو چنان است که خود می دانی گوشه چشم تو با ما نه چنان است که بود نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد ما همانیم اگر یار همان است که بود
یک دم بیا با عاشقان دستی بچرخان و برو چرخی بزن، مستی نما، دل را بشوران و برو - مولانا♥️
سر به زیر است و تمام شهر شیدایش شدند وای از آن روزی که سر بالا بگیرد سرو من...
به به 😻👐🏿 تویی پیراهنِ یوسف که یک بار به چشمم آمدی و کور گشتم بیا یک بارِ دیگر تا ببینم که دور از ماهِ تو بی نور گشتم...