eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زِعشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اَندر غم وز عشق تو نه بَس باشد ز هجران تو بس ما را
داستـانِ شَبِ هِجـرانِ تو گُفتَـم با شَمع آنقَدَر سوخت که از گُفته پَشیمانَم کَرد
دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید
لیلی من! غم عشق تو بنازم که کِشی به خیابانِ جنون قیس بیابانی را همه، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو؟ آنکه سامان بدهد این‌ همه ویرانی را
🌹 برای دلتنگی های زائران امام رضا(ع) کار دلمان لنگ شده…همسایه جنس دلم از سنگ شده…همسایه کی زائر آن صحن و سرا خواهم شد…؟ همسایه دلش تنگ شده…همسایه
شَرحِ دِل بَستَن و دِل کَندَنِ ما آسان نیست تـا کُـجـا خـانـه‌ی نـو سـاخـتَـن از ویـرانـی؟
کافه ای بود و شرابی بود و یاری بود و من دفتری بود و قلم بود و قراری بود و من مثنوی بود و غزل بود و رباعی بود و نثر گوشه ی چشمی، سلامی،انتظاری بود و من فخر بود و ناز بود و عشوه بود و طعنه ها درد بود وصبر بود و برد باری بود و مــن نوش بود و خنده بود و جوش بود و صد خروش جوهری بود و قلم چون زرنگاری بود و من خنده ای بود و نگاهِ گوشه ی چشمان او التماسی بود و قلب بی قراری بود و من ماه بود و سفره بود و دانه بود و دام بود زهره ای بود و مهی را در کناری بود و من عشق بود و یک سلامی بود و شرح عاشقی حرکتی بوده که آن را انتحاری بود ومن بــرق بود و جـام بود و شربت اکسیر عشق یـــار بود و طعمِ آبِ نوبــهاری بــود و من غنچه ای بود و دو برگ خنجری، گیسو کمند گردنی بود و طنــابی بود و داری بود و من
دریا سلام، یاد تو از دل نمی‌رود کشتى به خون نشسته به ساحل نمی‌رود باید کبوتران حرم، نوحه سر کنند اندوه بى کران تو از دل نمی‌رود اى محمل تمام غزل‌های عاشقى! این ناقه در مسیر تو در گل نمی‌رود در دجله جنون تو، مأوا گرفته است دیگر فرات سمت مقابل نمی‌رود ای آن که بربلند تماشا نشسته‌ای این دور، یک نفس سوی باطل نمی‌رود در مُلک بى نظیرِ سلیمان، به وقت شام جز مرد عشق، سوى مقاتل نمى‌رود سردار عشق، شوق شهادت مبارکت آن کس که نیست عارف واصل، نمی‌رود! برعرش واشده است تمام دریچه‌ها جز راه عشق، راه به منزل نمی‌رود
به هوای حرمش می‌گذرد ایامم کوه دردم که کند نام رضا آرامم
● • نمی داند دل تنها میان جمع هم تنھاست..! مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست!
‏تیری زدی و زخمِ دل آسوده شد از آن هان ای طبیبِ خسته‌دلان! مرهمی دگر...
چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر!