eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دل من بی تو «دیر یا زود» است بی تو آیینه بود و نابود است دور افتاده پلکم از رویت سایه از آفتاب مطرود است تکیه بر خویش فاش­گوی بلاست درد پهلو ز دست مشهود است مگر آیی ز کوی رنگرزان که لباس تو جلوه­ آلود است چشم در رفتن از خود است چو تو یکی از شیعیان ما رود است رو گرفتی به زلف خویش ز من سر شعله خضابش از دود است خنده ات طول اگر کشید چه باک دیر هم در مذاق ما زود است راه خود را گرفته گویا درد حالت انگار رو به بهبود است زخم اگر خورده ای کرامت توست سیب این باغ طعمه ی جود است باغ داری به تن نه پیراهن میخکت تار و لاله ات پود است پشت هیزم نمی رسد به بهشت این حرامی ز چوب نمرود است
. به پشت بام سحر، ایستاده ام سویت سلام صبح‌ دمم را به کربلا بپذیر ...
حسن ختام‌ ای که هر دم دم ز مهدی میزنی پس چرا وقت عمل جا میزنی ای که گویی درپناه مهدی ام مستحق یک نگاه مهدی ام نام مهدی جان من بازیچه نیست عاشق مهدی خدا داند که کیست ای که اظهار إرادت میکنی در خفا صدها جنایت میکنی عاشق مهدی نمودار وفاست قلب او آیینه ی مهر و صفاست نام مهدی ز هر نامی نکوست دوستی با او جواز آبروست مانه اندر عشق بازی جاهلیم ما برای عشق حرمت قائلیم هرکسی چشم انتظارمهدی است بی تکلف ریزه خوار مهدی است دل گلستان است و مهدی یاس اوست صد میخانه زنده از انفاس اوست الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج شبتون مهدوی یاعلی
سلام حضرت حوراء ،حضرت مادر سلام کشتی پهلو گرفته ی حیدر چقدر ستاره نشسته بر آسمان تنت سلام حضرت محبوبه ی علی، شقایق پر پر م.نادعلیان
فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟ در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست؟ شبتون بخیر صاحب عزا
با کینه دور بیت حیــــــــدر را گرفتند آن قوم ابتــر راه کـــــــــوثر را گرفتند بی یار شد سردار فتـــح بدر و احزاب وقتی که از او قلب لشکـــر را گرفتند از کهکــشان و آسمـــــــانها و زمین نه از کل عـــــــالم لطف مــادر را گرفتند مرغــــــان قدسی را اسیر خاک کردند در راه پرواز از بشـــــــر پر را گـرفتند درجنگ بین خیر و شر بر محـور نفس اصحـــــاب باطل جانب شر را گرفتند اما ببین!دست یهود از پشت پیداست در کار فتنه سمت دیگـــــــر را گرفتند در را نشان کـــــردند و آتش را فراهم تا انتقـــــــام درب خیبــــــر را گرفتند ..... ✍
🌷 🌷 🌿مطمئنم حاجتم را با دعا خواهم گرفٺ دامنٺ را در میان اشڪها خواهم گرفٺ 🌿با دم یاڪاشف الڪرب الحسینم عاقبٺ ڪربلا را از ابالفضل شما خواهم گرفٺ
☘🍃 به روضه کار ندارم، زمین کمی خیس‌است خدا کند که کسی، مـادرش زمین نخورد... 😔🏴
در مَجد وشرف یکّه و تنها هستی در فخر تو بس ، اُمّ ابیها هستی مریم که مقدس شده یک عیسی داشت تو مادر یازده مسیحا هستی .
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾   ما از قدیم دربدر فاطمیه ایم پرچم بدست پشت در فاطمیه ایم تا روز حشر سینه زن مادر حسن مثل حسین خون جگر فاطمیه ایم با آل مصطفی ز ازل همنوا شدیم پس تا ابد پیامبر فاطمیه ایم از فاطمیه رزق محرم بما رسد زینب مآب همسفر فاطمیه ایم این آزمایشی است برای ولائیان یعنی قبول در اثر فاطمیه ایم همراه با تمام امامان و رهبران شیعه ! بگو که مفتخر فاطمیه ایم با خطبه های فاطمه بیگانه نیستیم حلقه بگوش ، پشت سر فاطمیه ایم تنها نه فاطمه است که پهلو شکسته شد ما اهل درد خم کمر فاطمیه ایم یک ثلث از سلالۀ سادات کشته شد ما پیروان گل پسر فاطمیه ایم او یک نهال کاشت به پشت در حرم ما شاخه های آن ثمر فاطمیه ایم او یک تنه برای ولایت قیام کرد ما صد سپاه هم نظر فاطمیه ایم ما جان نثارهای علمدار حیدریم میثاقهای معتبر فاطمیه ایم بد سیرتانِ پست بدانند در ظهور ما پیشتاز هر ظفر فاطمیه ایم زهرا سپر برای امام زمان خود ما بر امام خود سپر فاطمیه ایم دنیا بگوش! نهضت زهرا جهانی است در انتظار دادگر فاطمیه ایم
مدافع ِمجروح ِعلی تا نشستی روی سجّاده کمی خلوت کنی غنچه‌ی قـــــرمز دهن واکرد بــــر پیراهنت 😔
یه جا هم بی بی دید زینبش خیلی پریشونه و خودشم دستش یاری نمیکنه که بهش رسیدگی کنه، گفت: علی جان: چند روزیست پریشان و بهم ریخته است زحمتی نیست اگر، شانه بزن بر مویش 😔
‌ قهر باشیم اگر، حوصله‌ها را چه کنیم؟ از در صلح درایی، گله‌ها را چه کنیم ؟ دست‌ها، گرمی آغوش تو را کم دارند آخ از این فاصله‌ها ... فاصله‌ها را چه کنیم؟ عشق یعنی که ندانیم، قفس باز شود خو گرفتن به تو در چلچله‌ها را چه کنیم بین ما مسئله‌ای نیست‌، ولی موهایت به تسلسل برسد‌، مسئله‌ها را چه کنیم؟ "نه" به لب دارد و با چشم "بلی"می‌گوید "نه" سر جای خودش، ما "بله"ها را چه کنیم؟ او در این فکر که با زلف پریشان چه کند ما در این ترس که این زلزله‌ها را چه کنیم؟ خواجه‌، ما سخت به بوسیدن او مشغولیم توبه خوب‌ است ولی مشغله‌ها را چه کنیم؟
گیسوانِ بیدِ مجنون را به رقص آورده ای آبشارِ غرقِ افسون را به رقص آورده ای کرده ای آیینه را اشغالِ ناز و عشوه ات بس که ابروهایِ صهیون را به رقص آورده ای گوشه یِ چشمت بهشت است و به دورش پلک پلک باغهایِ سبزِ زیتون را به رقص آورده ای پیکرِ مرمر تراشت شاهکارِ دلبری ست خوش، قد و بالایِ موزون را به رقص آورده ای ابروانت چون کمانچه، پنجه ات تنبک نواز شوقِ آوازِ "همایون" را به رقص آورده ای میزنی پارو به پارو پلک در شعر و عسل زیرِ باران، رودِ کارون را به رقص آورده ای آنچنان که شوقِ رویش در صدایِ پایِ توست دانه یِ در خاک مدفون را به رقص آورده ای خوش به حالِ هاله یِ رنگین کمانی که بر آن دامنِ چین دارِ گُلگون را به رقص آورده ای حق بده مستت شوم، رقصانِ بن بستت شوم چون شرابی در رگم خون را به رقص آورده ای بارِ دیگر مولوی "منظومه یِ شمسی" سرود بر مدارت بس که گردون را به رقص آورده ای شور برپا شد، چه غوغا شد، دری وا شد به نور نه فقط واژه، که مضمون را به رقص آورده ای عشق گفت این شعر لیلایی ست، پرسیدم چطور؟ گفت با هر بیت، مجنون را به رقص آورده ای
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم ومی‌سازم، پروانه چنين بايد می‌كوبم و می‌رقصم، می‌نالم و ميخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد من اين همه شيدايی، دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی، پيمانه چنين بايد خلقم زپی افتادند، تا مست بگيرندم در صحبت بی‌عقلان، فرزانه چنين بايد يكسو بردم عارف، يكسو كشدم عامی بازيچه‌ی هر دستی، طفلانه چنين بايد موی تو و تسبيح شيخم، بدر از ره برد يا دام چنان بايد، يا دانه چنين بايد بر تربت من جانا، مستی كن و دست افشان خنديدن بر دنيا، رندانه چنين بايد
ساعت این خانه را بنشان سر جای خودش تا بچرخد بر خلاف عقربه‌های خودش از تو فرمان عقبگردی کفایت می‌کند عمر رفته بازخواهد گشت با پای خودش من بدی کردم، تو خوبی، تا بگویی قصه نیست آنچه یوسف کرده در حق زلیخای خودش فارغ از هر قید و بندی بس که با من مَحرمی مرجع تقلید شک دارد به فتوای خودش ماه بر روی زمین آیینه گیر آورده است در تو هر شب می‌شود محو تماشای خودش من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش دوری از تو مقطعی بوده نه قطعی، شک نکن باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش
حال من خوب است حال روزگارم خوب نیست حال خوبم را خودم باور ندارم خوب نیست آب و خاک و باد و آتش شرمسارم می کنند این که از یاران خوبم شرمسارم خوب نیست روز وشب را می شمارم ؛ کار آسانی ست ؛ حیف روز و شب را هرچه آسان می شمارم خوب نیست من که هست و نیستم خاک است ،خاکی مشربم اینکه می خواهند برخی خاکسارم خوب نیست ابرها در خشکسالی ها دعاگو داشتند حیرتا! بارانم و بایدنبارم خوب نیست! در مرورخود به درک بی حضوری می رسم زنده ام ، اما خودم را سوگوارم خوب نیست مرگ هم آرامش خوبیست می فهمم ولی این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست …
شب است و خواب به چشمم نميرود، آری دلم گرفته برايت، هنوز بيداری...؟ بدا بحال دلے كه هنوز عاشق توست خوشا بحال كسے كه تو دوستش دارے
صد سخن با شعر گفتم، او ندانست قصد چیست؟
یک سخن با چشم گفتم، زیر و بم، دانسته بود...

محزون و دلشکسته نشسته بالا سر فاطمه ش و هی مگه: تمام دلخوشیِ من ... مدافعم ... زهرا ... تو را به جان حسینت نرو، بمان پیشم 😔
🖤 نِمی‌خواهَـم بِرَنجانَـم دِلَـت را بی‌سَبَـب امّا، چِگونه مَرگِ یِک مادَر چِهـِل تَن مُتَّهَم دارَد...؟!
... به روضه کار ندارم... زمین کمی خیس است خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری هرشب از شدت درد کمرت بیداری استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری جان من سعی نکن با کمر تا شده ات محض آرامش من بستر خود برداری سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری مونس خستگی حیدر خیبر شکنی تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری
🖤 کنون نهاده علی سر؛ به روی شانه‌ی در و روی گونه‌ی او خاطرات می لرزد 😭🥀
شعر گفتن بهانه‌ای می‌خواست؛ چشم‌هایت... بهانه دستم داد! 🌷
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت...💔(:
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار...شاعر میشود!
چه حرف‌ها که درونم نهفته می‌ماند؛ خوشا به حال شماها که شاعری بلدید!
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد لیلی و مجنون قصه شیرین‌تری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد حتی سؤالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد...(:
شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک؟ من به این چاره بیچاره دچارم هرشب!