eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نازنینا کعبه حسن تو ارکانش خطاست خنده کوته ، اخم جدّی سایه سنگین ، قهر زود !
•• . بـــر هــركسی كٖه می‌‌نگــرم در شكايت است در حــیرتم که گردش ِگردون به کام کیست؟ . •••
چنان تصمیم رفتن را بدون شُبهه میگیری که دیگر هیچ حرفی از "نمی مانی؟" نمی ماند
پا مکش از سر خاکم، که پس از مُردن هم به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود....
خواب دیدیم ڪه رؤیاست، ولے رؤیا نیست عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست هنر عشق، فراموشے عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست اے پریشانے آرام! ڪجایے اے مرگ در پرے خانهء ما حوصلهء غوغا نیست موجِ شوریده، دل آشفتهء ماه است ولی ماه را طاقت آشفتگے دریا نیست بر گل فرش، به جان ڪندن خود فهمیدیم مرگ هم چارهء دلتنگے ماهے ها نیست
. چشمان خدابین رضا محو جمالش شمس و قمر از مشتریان خط و خالش شاهان و بزرگان همه مبهوت جلالش کی راه برد عقل به اوصاف کمالش باب کرم و جود و سخا، باب مراد است او فخرالائمه است، جوادبن‌جواد است ✍️
🍃🌺 نذر میلاد نور چشم سلطان طوس 🌺🍃 از شعف از شوق سرشارم، ندارم غصه ای خوب شد حالِ بد و زارم، ندارم غصه ای قرعهٔ فالم به دست صاحبِ «بخشش» رسید یاورم شد! بخت شد یارم، ندارم غصه ای نورِ چشم ضامن آهو شد امشب ضامنم شد سبُک از معصیت «بارم»، ندارم غصه ای تا سحر در فکر لطفش میروم تا کاظمین با دلی آرام بیدارم، ندارم غصه ای دوستش دارم! به دست مهربانش بارها برطرف ‌شد بغضِ بسیارم، ندارم غصه ای با دعایش مشکلاتم یک به بک حل میشود پس اگر گاهی گرفتارم؛ ندارم غصه ای سائلم آنجا که حاجت را نگفته میدهد گرچه مدیون و بدهکارم، ندارم غصه ای در دو عالم بر سرم هر چه بلا نازل شود تا جواد إبن الرضا(ع) دارم، ندارم غصه ای!
در هیزمی که سوخته امّید شعله نیست انسان هزار بار که عاشق نمی شود ... .
بگریز از هجوم غم اندر پناه شعر! در روزگار، خوش‌تر ازین کار و بار کو؟
‌بہ هرڪہ خواست مرا سرزنش ڪند گفتم ڪہ " عشق " عزیز ترین اشتباهِ عمرم بود...
مرا مست کردی شرابی مگر گرفتی مرا شعر نابی مگر؟ گرفتم سراغ تورا از نسیم گل نو رس من ,گلابی مگر؟ به سوی تو می آیم اما دریغ مرا میفریبی سرابی مگر؟ رهاندی مرا ازغم تشنگی چه سبزم به یاد تو آبی مگر؟ زبرق نگاهت چنان برف کوه دلم آب شد آفتابی مگر؟
با هرچه خوب، داغ غمت را قیاس نیست شادم از آنچه از تو به جان برگزیده‌ام پروانه‌وار شعله به تن کن که من چو شمع آتش زدم به خویش و غزل آفریده‌ام ✍
تاوانِ عمرِ رفته‌ی ما را که می‌دهد؟ فردا جوابِ حسرتِ ما را که می‌دهد؟
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به آسانی مرا از من ربودی...
جالب اینجاست! که هرکس گذرش خورد به ما دلِ پُر داشت، فقط خواست تلافی بکند...
آن لب تب‌دار را یک بار بوسیدن شفاست وای از این دارو که از بیمار پنهان کرده‌ای
از خاطر آزرده‌ام هرگز نخواهد رفت زخمی که از آن خنده‌های بانمک خوردم
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را...
علما هم زِ نگاهت سَرِشان میجُنبد، منِ بیچاره که یک حوزوی سطح یِکَم!
با من بمان کنار تو کاری کنم عزیز از سیب خوردن پدرم اشتباه تر...
روزی شراب داده و روزی دگر شرنگ از خیر این دو روزه‌ی دنیا گذشته‌ام
همین بس است که دردانه‌ی پدر بودی دوام نــسل پــدر بــودی و پـسر بـودی  درخت‌نخل‌ولایت‌فقط‌تو را کم داشت بـــرای نــخل ولا بهـتـرین ثــمر بــودی  اگر چه در پر قـوی رضـا بـزرگ شـدی زبـانـزد همـگان در دل و جــگر بــودی  خـدا بـه نـام شـما زد جــواد‌ بـودن را ز هر که هـست به مادر شـبیه‌تر بـودی  خـدا نخواست فدایی مـادرت بـشوی که‌حکمت‌است‌پس‌هر نبود و هر بودی بـرای دیــن بـه جـوانیت اکـتفا کـردی تمـام عــمر کـمت در دل خــطر بـودی خدا مگرکه بداند چه محشری مـی‌شد بـه عـمر نــوح اگـر مـنشاء اثـر بــودی مسیر باد به امر تو شد جنوب-شـمال مدینه تا به‌خراسان که در سفر بـودی اگر چه تـلخ‌تر از زهر بود دور و بـرت به‌ نام خویش به کام همه شکر بـودی به کـوری همه‌ی چشم‌های شور عـرب همین‌بس‌است که دردانه‌ی پدر بـودی
زیبـایی‌اش به‌هـم زده نظـم قــطار را ایـن ایستگـاه می‌بـرد از دل قــرار را بر شـانه‌های بـاد رهـا گـشته پرچـمی دلبـر گــشوده گــیسوی دنبــاله‌دار را مجبور می‌شویم که دیوانه‌ات شویم عشـقت گــرفته از دل مـا اخــتیار را در حـسرت نگاه تو عمری چـشیده‌ام با زخــم‌هـای خــود نمـک انتــظار را آهـوی دل به پنجـره فـولاد بـسته‌ام تقدیم می‌کـنم به شـما این شـکار را
من هم ای عمر شبیه دگران می‌مانم با تو همراه ولی از سر بی‌حوصلگی
بایـد بــدونِ ایـنکه کـسی را خــبر کـنم با قایـــقِ خـــیال به قلبت ســـفر کــنم همراهِ موج، دست‌به‌دستِ سکوتِ شب از تــنگه‌ی نگـــاهِ حــسودان گــذر کـنم وقتی سوارِ کـشتی نــوحِ دلــت شــدم با احــتیاط از هــمه دنیــا حـــذر کــنم طوفانِ شعر قصدِ وزیدن گرفته اســت فـرصت نمانده است نبـاید خـــطر کنم بایــد به جـــای ثانیـــه‌های نـــــبودنت یـک عمـر با تـو درد دلـی مختصـر کنم
لحظه‌ای را که در آغوش تو باشم، انگار در غزل‌خیز ترین نقطه‌ی دنیا هستم...!
برای من قفس از بازوان خویش بساز... که از چنین قفسی میل پر کشیدن نیست!
آبادی شعر 🇵🇸
سلااااااام. شبتون بخیر🌺🌺🌺🌺 ممنون از ابراز لطفتون🙃🙂 نه زلف قشنگ جان ناراحت نیستم. سرم شلوغه. بمون نمیخواد جایی بری‌ منم دلم تنگ شده زلف قشنگ جان. منتها وقت ندارم واقعا. بیشتر کارارو ادمینها انجام میدن😌😌😎😎😜🤪 علیکم السلام
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید پُر از حرفم کسی امّا... زبانم را نمی فهمد!