eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد آهی کشید وآه دلش رفت ورفت ورفت تا هاله ای به دور زحل اختراع شد آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت نزدیک ظهر بود … غزل اختراع شد آدم که سعی کرد کمی منضبط شود مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد یک دست جام باده ویک دست زلف یار اینگونه بود ها…! که بغل اختراع شد حامد عسکری
... چیست ؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر ؟! نه من از قهر تو غمگین ، نه تو از مهرم شاد
آنست که از روی حقیقت باشد هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
زائل شد از دلم همه غم‌های روزگار تا مبتلا شدم به بی‌زوالِ دوست...
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود کجاست؟!
هرسو شتافتم پی آن ناشناس گاهی زشوق خنده زدم گه گریستم... بی آنکه خود بدانم این گونه بی قرار مشتاق کیستم...
‌‌‌ ای که گفتی هیچ مشکل چون نیست گر امید وصل باشد همچنان دشــوار نیست
مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت
کل دنیاگشتمو جز تو ندیدم یارخویش راست گفتند مال بد هست بیخِ ریشِ صاحبش
دلخوری! با کمی بوسه تمامش بکنیم؟ آتش آرام بگیریم و هوایش بکنیم؟ قهر کردی تلخ شد دنیا به کامم جان من گل بگیرم ماجرا ها را به کامش بکنیم؟
هرگز نشد که غیرِ تو را آرزو کنم در شهر شهره شد دلِ من در وفا به "تو"
رفتے همہ گفتند کہ تقصیر خودٺ بود دلداری این خـــلق فقط زخم زبان اسٺ... 🌴💙🌴
‌ در دیده‌ی من جمله خیالند و تو نقشی بر خاطر من جمله فراموش و تو یادی 🌴💙🌴 دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دخـتر زیـبای جنگل های آرام مرند ! از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟ آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را 🌴💙🌴
نیست «گوش اهل عالم»، محرم اسرار عشق زین سبب با خویشتن دیوانه می‌گوید سخن صاحب تبریزی 🌴💙🌴
دلتنگ سرودن شده ام کاش که طبعم با دفتر و خودکار کمی راه بیاید...
عیار سنگ‌های پیش پا افتاده پایین است کمی گم می‌شوم تمرین کنم کمیاب بودن را
آن عشق که در حافظه ام مفردِ ماضی ست یک خاطره از خاطره ی خاطره بازیست !
دشوارترین شکنجه این بود که ما یک یک به درون خویش تبعید شدیم . .
دريا برای مردم صحرانشين ، درياست ساحل نشينان ، قدر دريا را نمی فهمند !
پلکی بزنی شعر مرا رزق دهی رزق خشکید همین یک هنرم پلک بزن پلک
مینویسم خنده ات را شعر محشر می‌شود شعر هم عاجز دلش چون حال دیگر می‌شود جان مادر یا پدر دست از سرم بردار عشق این وصالت قسمتم گر بوده آخر می‌شود میبَری دل میبُری دل،میکِشی دل میکُشی شیوه ای را برگزیدی غم برابر می‌شود مثل داعش گر جنایت می‌کنی آگاه باش این مسلمان قبلِ مرگش عشقِ کافر میشود
كماكان دوستت دارم .! تو؛ اى تنديسِ خودخواهى ..
دَرمان نخواستم ز تو، من درد خواستم یک دَرد ماندگار، بلایت به جان من... ...
کل دنیاگشتمو جز تو ندیدم یارخویش راست گفتند مال بد هست بیخِ ریشِ صاحبش
آمدم شعر بخوانم که تو را من شاید به جوابی برسانم که بگویی باشد دوستت دارم و باید که بگویی من هم تا ابد حرف تو در خاطره ام میماند راستی یک نظری بر غزلم داشته باش صبر کن خوب ببین شعر به من می آید