eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نده اصلا به دست باد باغِ یاسِ گیسو را که خواهد برد آخر رونقِ بازارِ لیمو را دلم چون گردباد آشفته می گردد به هر جایی از آن روزی که دست بادها دادی سرِ مو را مگر آهویِ چشمت واله و دیوانه کم دارد؟ که مویت هم به یاری آمده چشمانِ جادو را تو با آن‌ دامن گلدار هر جایی که می رقصی پریشان می کنی زنبورهای هرچه کندو را تمام شهر را پر کرده بحثِ طرحِ ابرویت بکن‌چاقوی زنجان را نهان، بنشان هیاهو را منم سهراب و قهرت مثلِ کی کاووس، بی رحم ست بساز از نوش لبهایت برایم نوشدارو را محالست این همه دور و تسلسل در نگاهِ تو بشدت گیج کرده منطقِ چشمت ، ارسطو را 🌿🥀🌿
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم حالت مردمكت بین شدن یا نشدن ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
هر لحظه نتم روشن و چشمم به پیامی یک حال شما؟ عاشقتم عرض سلامی...
ما مشقِ غمِ عشقِ تُـو را خوش ننوشتیم اما تُـو بکش خط به‌ خطای‌ همه‌ی مـا...
زمین خوردی ندارد هیچ ڪس حتی هوایت را نشد محڪم ڪنی در قلب مردم جای پایت را به دریا تا زدی باران گرفت و موج غم آمد بدون وِرد یا برعڪس ڪوبیدی عصایت را شفایی نیست حتی در دخیل مردمڪهایش خطا رفتی رها ڪن شعبه دارالشفایت را به میل دل ڪه نه در راه راضی ڪردن مردم مسیر قبله ات ڪج شد و گم ڪردی خدایت را برای مرگ احساست ڪسی اشڪی نمیریزد برای سورچی ها سرو ڪن شام عزایت را نشسته باز در گل ڪشتی ات بیچاره این تقدیر به جای لعن و نفرینها عوض ڪن ناخدایت را
هیچ می‌دانے ڪہ لرزد پــــــایــــــه‌ے عرش ِخدا گـر یتــــیمے هـوو ڪشد یـــا عـاشقــــے تنها شود ...
چھـ‌حالے‌داشتم‌بارفتنت؟سربسته‌مےگویم؛ شبیھـ‌حال‌مردۍ‌شاهد‌اعدام‌فرزندش
گفتی مگر به خواب ببینی رخ مرا دیوانه! از خیال تو خوابم نمی برد
هیچ می‌دانے ڪہ لرزد پــــــایــــــه‌ے عرش ِخدا گـر یتــــیمے هـوو ڪشد یـــا عـاشقــــے تنها شود ...
گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم از همین دور ولــی روی تو را می بوسم گر چــه در سبزترین باغ ولی خاموشم گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم. خلوت ساکت یک جــوی حقیرم بی تو با تــــو گسترده گــی پهنـــه اقیانوسم ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه من چــــرا این قــدَر از آمدنت مایـــوسم؟ این غزل حامل پیغام خصوصی من است مهـــربان باشی با قاصدک مخصوصـــم ! گـــر چــــه تکرار نبـــاید بکنـم قافیــــه را به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم بـار دیگــر مـی گویـــــم تا یادت نرود مهربان باشی با قاصدک مخصوصم.. بهروز یاسمی
ﯾﻪ ﭼﻴـــﺰﻱ ﻫﺴـﺖ ﺑـــﻪ ﺍﺳـﻢ "ﺑﻐــــــــﺽ " ﻛـﻪ ﻧــﻪ ﺭﻭﻱ ﺩﻳـــﻮﺍﺭ سرزمین های مجازی... ﻭ ﻧـﻪ ﻫﻴـــﭻ ﺟﺎﻱ ﺩﻳــﮕﻪ ﻧﻤﻴﺸـﻪ ﺑـﻪ ﺍﺷﺘــﺮﺍﻙ ﮔﺬﺍﺷــﺖ .... ﻓﻘـــﻂ ﻭ ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎﻳـﺪ ﺑﺮﻳـــﺰﻱ ﺗـــﻮ ﺧﻮﺩﺕ ..
با من بمان‌و سایه‌ی‌مهر از سرم‌ مگیر من زنده ام به مهــــر تو ای مهربان من! 🕯🌺