eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دعاها و زیارت ها نشستند همیشه سرو قامت ها نشستند تویی آن ماه که پایین پایت خمینی ها و بهجت ها نشستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 دقایقی از حضور حماسی و جهاد تبیین هنرمندانه «مهدی رسولی» در جمع دانشجویان دانشگاه زنجان 🔹مهدی رسولی مداح آگاه و انقلابی کشور با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه زنجان، ضمن گفت‌وگو با آن‌ها به مداحی و روشنگری پرداخت. 🔹برخی از دانشجویان در جریان این برنامه با سردادن شعارهای توهین‌آمیز قصد متشنج کردن این جمع دانشجویی را داشتند که با خویشتن‌داری عموم دانشجویان حاضر در مراسم این حرکت هنجارشکنانه خنثی شد.
🥀صلی‌الله‌علیکِ‌یا‌فاطمه‌المعصومه🥀 دوید هــم به پا و هم به دل پی برادرش نبود و بود صورتش به هر نفس برابرش چه سال‌ها که مانده تا بنای این حرم ولی حرم شده برای عشــــــــق او دل مطهرش دلش حرم برای او شد و درون صحن‌ها پرنده‌های هر دعـــــای او شده کبوترش شکست با رضارضا همیشه قلب عاشقش نگفت جز فــــراق او حدیث دیده‌ی ترش چه خاطرات زخم‌خورده‌ای که از جدایی‌اش نوشته است در تمـــــــام صفحه‌های دفترش شبیه زینـــــــب آمده به سوی کربلای او عمل کند مگر به آن سفارشی که مادرش... به سوی مشهدالرضا، نگاه عا‌شقانه‌اش پر از درود می‌شود سلام‌هـــای آخرش میان کربلای حضرت رضـــا که مشهد است به گوش می‌رسد طنین یا رضای خواهرش چقدر زینبی ست او، چقدر کربلایی‌اند شمیم روضه‌هــای گرد روضه‌ی منورش احمدرفیعی وردنجانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوریه هم آزادی حجاب و دیسکو داشت.. 🌐🎤توجه توجه توجه توجه ‼️‼️‼️‼️‼️ از همه اعضای محترم گروه تقاضا دارم این کلیپ رو برای همه گروه‌ها و همه کسانی که به آنها رسی دارن بفرستن حداقل همین یک کار رو برای روشنگری و نجات ایران عزیز انجام بدیم
عزّت نگر که حرمت طوف حریم او با حرمت طواف امامان برابر است
از قافیه ها خسته ، از بحر و هجا خسته شعرم به چه کار اید ، وقتی تو نمیخوانی
يک نگاه ساده، بيش از اين هوايى نيستم در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم ! تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم ! شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم
نشسته ام بنویسم حرم حرم بانو .. چه خوب شد که دوباره کبوترم بانو .. نشسته ام بنویسم مرا به قم ببری دو هفته ای شده اصلا نمی پرم بانو .. 🏴
حضرت معصومه علیها السلام از دل بی تاب قم بعد از تو غم بیرون نرفت از تنت تا بعد هفده روز ،سَم بیرون نرفت خانه ی «موسی»بدون طور،کوه نور شد نور در واقع ز بیت النور هم بیرون نرفت بعد شادی آن رفیق نیمه راه از سینه‌ام؛ هرچه گفتم غم برو ،غم از دلم بیرون نرفت از همان روزی که با ذکر تو دم در سینه رفت چون که یا معصومه گفتم بازدم بیرون نرفت چون دلم راهی مشهد گشت بر گرد ضریح هم از این مجموعه بیرون رفت هم بیرون نرفت درحقیقت این خودش اوج کریمه بودن است مجرم از صحن تو حتی متهم بیرون نرفت ای دل اندر صحن هایش از پریشانی منال مُحْرِم از حد حریمش یک قدم بیرون نرفت دست پُر گرچه نیامد هیچ کس اینجا،ولی دست خالی هم کسی از این حرم بیرون نرفت از حرم که هیچ، حتی شک ندارم زائرت؛ دست خالی از خیابان ارَم بیرون نرفت ✋ ✍مهدی رحیمی زمستان اللهم عجل لولیک الفرج
ز یاد بردنت ای آشنای من، سخت است ببخش مثل تو بودن برای من سخت است!
گیرم که شعرم شهر را پر کرده باشد .. وقتی تو آن‌ها را نمی‌خوانی چه سودی؟! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
حرم امن تو کافی است هراسان شده را مثل شه راه بده آهوی گریان شده را دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را گندم ری به تنور کرمت پخته شود از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را... (س)
این خاک پاک حاشا که با آشوب شوم و مکر ناکس‌ها این خاک پاک افتد به دست نامقدس‌ها خاکی که با بال کبوترهایمان فرش است هرگز نگردد عرصۀ جولان کرکس‌ها با شور امواجی که در دریای طوفانی‌ست رو می‌شود همواره روح خواری خس‌ها رو می‌شود آن‌گونه که جهل ابوموسی رو می‌شود آن‌گونه که آیین اشعث‌ها همواره با کهنه درخت فتنه می‌ماند در سایه‌اش افتاده‌ها، بر شاخه نارس‌ها سرو بلند پرچم این خاک اما نه هرگز نمی‌افتد به دست نامقدس‌ها
بی‌تاب رضا بودی و در تب بودی هرچند که از غصه لبالب بودی تو باهمه رنج‌ها که دیدی بانو برگی زکتابِ رنجِ زینب بودی
شعـــر من رقص قلم نیست،       ڪه فریاد دل است، بسته ای بر    دل من صــــــد       غل وزنجیر ڪه نگو
خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست بهانه ی همه ی ظالمان شبیه هم است... فاضل_نظری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قرنی هم به محمد نرسید عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید ماند تا آینهء مادر دنیا باشد حرم او حرم حضرت زهرا باشد
... مقصود من از شعر تو بودے ڪه نماندے اے ناب ترین حس غلط باز ڪجایی...؟
▫️ اگر چه رفتی و کُشتی ز دوریت ما را بیا که جز تو نخواهیم خونبها یارا نظر ز صورت زیبا بگو بپوشاند کسیکه گفت بپوشان جمال زیبا را بجز نیاز ز رعنا قدان نخواهی دید اگر بناز دهی جلوه قد رعنا را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌾
چشم کورم شده بینا و همین است تضاد لمسِ پیراهن او نور به چشمانم داد عاشقش بودم و تهمت به دل پاکم زد آتش فتنه به دامان خودش هم افتاد رفتم و دور شدم تا که بداند شاید پاسخ مِهر ، نه جور است ،نه داد و بیداد آمد و گفت ، پشیمان شده از رفتارش فرصتی تازه طلب کرد ،کُنَد دل را شاد آتش دل شده خاکستر و او چون ققنوس در دل سوخته ام عشق و جوانی را زاد 🌾
برکه با خاطره ی ماه به هم می‌ریزد می‌وزد باد و سحر گاه به هم می‌ریزد می‌نویسم که طلوعی بکنی در غزلم واژه در لحظه ی کوتاه به هم می‌ریزد آمدی باز به دنیای نگاه من و دل تپش قلب پر از آه بهم می‌ریزد بهتر آن است بمانی ته بن بست دلم ور نه با آمدنت راه به هم می‌ریزد عمق دلتنگی من، دلهره ی رفتن تو ختم آهی که ته چاه به هم می‌ریزد
زنگ باران به صدا می آید آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من... 👤سهراب سپهری
دیگر برای دوستت دارم کمی دیر است گفتی کسی را دوست میداری ، دلت گیر است حرفی نمی ماند برای من که می دانم وصل و جدایی ها همیشه دست تقدیر است هرگز نمی خواهم دلیل غصه ات باشد اشکی که از چشمان من هر دم سرازیر است حق می دهم وقتی نمی خواهی بمانی تو معشوقه که بیش از یکی شد دست و پاگیر است دل می کنم من نیز اما شک ندارم که کابوس های تلخ من در حال تعبیر است ای کاش می گفتی که قدری... نه نمی خواهد دیگر برای دوستت دارم کمی دیر است
بارسنگین است ومن ڪم طاقت ودنیا حسود... خم شدن را عار میدانم ، دعا ڪن بشڪنم