eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈 عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم... شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق...!!!
بخیر می شود این صبح های دلتنگی، ببین که روشنم از یادِ خوب لبخندت.. سلام صبحتون مملو از خوبی ها 🌹
آن قسمتي از شروع صبح را دوست دارم كه بايد به تو فكر كرد ... .
من بدون دوست داشتنت؛ صبحانه كه هيچ! صبح هم از گلويم پايين نمیرود... .
تو تنها واژه اے هستے ڪه هر صبح در من طلوع مے ڪند! صبح هاے من نیازی به خورشید ندارد...
نیازم به صبح نیست همین ڪه توباشی خیر است ڪه از سروڪول لحظه هایم بالا میرود ،،،
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم تا شدم بنده‌ات آزاد ز سرو چمنم منکه در صبح ازل نوبت مهرت زده‌ام تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم جان من جرعهٔ عشق تو نریزد بر خاک مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند طره‌ات گیرم و زنجیر به هم درشکنم
چشم برمن دوختی حالم دگرگون میشود تاسَرُ و پای وجودم بیدِ مجنون میشود نازِ چشمت دلربایی میکندبا این دلم تانگاهم میکنی حالِ دلم خون میشود
با خیالت لحظه ها را همچنان سر میکند رفتنت را کِی دلِ دیوانه باور میکند!؟ حالِ من وقتِ مرورِ خاطراتت عالی است حالِ خوبم را، تماشای تو بهتر میکند تلخ و شیرین، ظرفِ یادت را که بر لب میبرم میکند با من همان کاری که ساغر میکند جنسِ غم آه است و جنسِ آدمیزاد، آینه خاطرِ آئینه را، آهی مکدّر میکند بعدازاین وقتی که می آیی به خوابِ من، بخند خستگی های مرا، لبخند تو در میکند عشق گاهی مایهٔ وصل است وگاهی هم فراق تا کدامین را، برای ما مقدّر میکند! حسین فروتن
بگو به رکعت ِ چندم رسیده است نماز؟! که با خیال ِ تو مشغولم و حواسم نیست
گفته بودی تا ابد همراه می‌مانی، نماندی! گرچه گفتی شب که باشم ماه می‌مانی، نماندی! گفته بودم درد و درمانم شدی! پرسیده بودم تا ابد در سینه‌ام چون آه می‌مانی؟! نماندی! لحظه‌ای از دل حواسم پرت شد، بردی دلم را خواب دیدم ای غمِ دلخواه می‌مانی، نماندی! آرزویی جز تو در من نیست حتی بعدِ مرگم... گفتمت ای حسرتِ جانکاه می‌مانی؟! نماندی! کوله بارت روی دوشت بود، می‌دانستم این را؛ قول دادی لااقل کوتاه می‌مانی، نماندی! من فریب از عشق خوردم، فکر کردم... با یکی مانند من گمراه می‌مانی، نماندی! دست‌هایم را رها کردی! که در غم گم شدم من گفته بودی تا ابد همراه می‌مانی، نماندی.....
هله نومید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نه که فردات بخواند در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند مولوی