گفتنی ها را نهادم در حریری از سکوت
کآنچه می دانم نمی آید به فهم ِ واژهها
#معصومه_صابر
گویند چرا تو دل بدیشان دادی
والله که من ندادم، ایشان بردند!
#ابوسعید_ابوالخیر
نه چون اهل خطا بودیم، رسوا ساختی ما را
که از اوّل برای خاک دنیا ساختی ما را
ملائک با نگاه یأس بر ما سجده میکردند
ملائک راست میگفتند... امّا ساختی ما را
که باور میکند؟ با اینکه از آغاز میدیدی-
که منکر میشویم آخر خودت را، ساختی ما را
به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تُنگِ تقدیریم
تو خود بازیچهی "اهل تماشا" ساختی ما را
به جای شکر، گاهی صخرهها در گریه میگویند
چرا سیلیخورِ امواج دریا ساختی ما را؟
دلِ آزردگانت را به دام آتش افکندی
به خاکستر نشاندی، سوختی تا ساختی ما را!
#فاضل_نظری
برکه بودم در خیالم شوق ماندن داشتم
بر تنم، تصویر ماهش را نگه میداشتم
رفت و بیاو مرگ هم جویای حال ما نشد
زندهبودن را چنین مشکل نمیپنداشتم
گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد
کاش بعد از رفتن او پای گشتن داشتم
با تمام شهر اگر ناسازگاری کردهام
جای او را در دلم خالی نگه میداشتم
دوستها را حذف کردم تکتک از تنهاییام
جا برای هیچکس جز یاد او نگذاشتم
وصل او را از خدا میخواستم تا قبل از این!
دیدمش با دیگری... دست از دعا برداشتم
#علی_صفری
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه غم و اندیشه ی سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم...
#مولانا
🌴🕯🌴
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴🕯🌴الهی
عذاب است این جهان بیتو
مبادا یک زمان بیتو
به جانِ تو
که جان بیتو
شـکنجهست و بلا بر ما
#مولانا
🌴🕯🌴
856.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه جلوه کند آفتاب یکرنگی
در این زمانه که آیینه پشت و رو دارد
#صائب_تبریزی
🌴🕯🌴
رفتی و نمیشوی فراموش
میآیی و میروم من از هوش
سحر است کمان ابروانت
پیوسته کشیده تا بناگوش
پایت بگذار تا ببوسم
چون دست نمیرسد به آغوش
جور از قبلت مقام عدل است
نیش سخنت مقابل نوش
بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش
دوش آن غم دل که مینهفتم
باد سحرش ببرد سرپوش
آن سیل که دوش تا کمر بود
امشب بگذشت خواهد از دوش
شهری متحدثان حسنت
الا متحیران خاموش
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه عارفان مدهوش
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش
بلبل که به دست شاهد افتاد
یاران چمن کند فراموش
ای خواجه برو به هر چه داری
یاری بخر و به هیچ مفروش
گر توبه دهد کسی ز عشقت
از من بنیوش و پند منیوش
سعدی همه ساله پند مردم
میگوید و خود نمیکند گوش
سعدی
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
عِتابِ یارِ پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمتِ جامِ جهان نما بکند
طبیبِ عشق مسیحا دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟
تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکند
ز بختِ خفته ملولم، بُوَد که بیداری
به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلفِ یار نَبُرد
مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکند
حافظ
تا بـوق سگیم، غرق در کار و تلاش
درجا زدهایم و باز هم لـنـگ معاش
در عــقــد هـــزار درد بیدرمـانـیـم
خوب است ولی زندگی سنگتراش
#محمدجواد_منوچهری
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
#سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈