eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تفاوت است میان شنیدن من و تو تو بستن در و من فتحِ باب می‌شنوم
دل را بس‌است از دوجهان درد و داغِ عشق مرغِ غریب را پر و بالْ آشیانه‌ای‌است
ای کاش دست‌های تو را کم نداشتم حوا نمی‌شدم غمِ آدم نداشتم ای کاش در برابرِ این روزهای تلخ بی تو گلایه‌های دمادم نداشتم مانند آسمان پُرم از ابر و ابر و ابر چشمی برای بارشِ نم نم نداشتم ای زندگی تمامی من را گرفته‌ای بد یا که خوب، کاش تو را هم نداشتم دلواپسی به آهِ دلم چنگ می‌زند زخمم! که بی‌حضورِ تو مرهم نداشتم دیگر بدونِ تو غزلم روبه‌راه نیست ای کاش بودی و غمِ عالم نداشتم
وقتی کسی بسوی دلت رهسپار نیست دیگر مجال ماندن و وقت قرار نیست "اینجا برای از تو نوشتن هوا کم ست " وقتی بساط آمدنت برقرار نیست وقت عروج روح من از محبس تن ست چون زندگی  بدون تو غیر از حصار نیست درمانده ام.... بریده ام! اين باخت تا کجا ای زندگی! دوباره مجال قمار نیست در چهار فصل زندگی ام جز خزان نماند اینجا مجال آمدنت ای بهار! نیست دیگر بدون چشم تو بی شک ستاره ای در کهکشان زندگي ام در مدار نیست من کوپه، کوپه دردم و در گوش ریل هم جز  امتداد  سوتِ وداعِ  قطار نیست
. جانم بلب رسیده... ... دارم ز عمر رفته امید وفا هنوز...
. این عشق چه عشق است...    ندانیم که چون است... عقل است و جنون است... و نه عقل و نه جنون است...       .
خواب زیبای تو تعبیر نشد، تا بشود... دل بی پیر زمینگیر نشد ، تا بشود آن بساطی که رفیقانه به پا می‌کردیم ساقی‌اش حیف، نمک گیر نشد، تا بشود خواستم گوهر دل را به تو بخشم که نشد گوهرم از صدفش سیر نشد، تا بشود دل به دلدار ندادم به تمنّای غرور دل وامانده که پاگیر نشد، تا بشود حرفمان بین نگاهی که به هم می‌کردیم صحبتی بود که تفسیر نشد ، تا بشود قصّه این است ، همین آمدن و رفتن‌ها وصلمان حیف که تقدیر نشد تا بشود خواب دیدم که تو لبخند به لب می‌آیی خواب بی‌پیر که تعبیر نشد ، تا بشود...!
امشب ای باد چو آن زلف؛ چه خوشبو شُده ای... شاید از کوچه ی مَعشوقه ما آمده ای..! 🖋
قسمت نبود این قصه پابرجا بماند خوشبختی امروز تا فردا بماند مانند رود از پیش چشمانم گذر کرد قابل نمی ‌دانست عشق اینجا بماند تقدیر هر کس را به تیغ غم بریدند انگار باید تا ابد تنها بماند باور نمی ‌کردند این عاشق به‌جز صبر در راز داری هم سرش بالا بماند تاریخ هم هرگز نفهمید از چه مجنون یک عمر باید عاشق لیلا بماند پشت سر هر قطره اشکم داستانی ‌ست باید بگویم بشنوی اما بماند
غزل شمارهٔ ۳۶۲ نام من عشق است، آیا می‌‏شناسیدم؟ زخمی‌ام، زخمی سراپا می‌‏شناسیدم؟ با شما طـی کــرده‌‏ام راه درازی را خسته هستم،خسته آیا می‌‏شناسیدم؟ راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ تا غزل‌‏های شما! ها، می‌‏شناسیدم؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟ می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را هم‌چنانی که شماها می‌‏شناسیدم این‌چنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم! من همان دریای‌تان ای رهروان عشق رودهـای رو بـه دریـا! می‌شناسیدم اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود عشقِ قیس و حُسن لیلا می‌‏شناسیدم در کف فرهاد تیشه من نهادم، من! من بریدم بیستون را می‌شناسیدم مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام با همین دیدار حتی، می‌‏شناسیدم من همانم، مهربان سال‌‏های دور رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‌شناسیدم؟
دلداده‌ی رهبریم و با شور و امید گوییم به هرکسی که پرسید و شنید: هستیم همه فدایی خامنه‌ای! «تا کور شود هر آن‌که نتواند دید»
... آشفته شد از قصــــــه من خاطرِ جمعی دیگر چه کنم؟ حال پریشان به ‌که گویم ؟ دردی، که مـرا ساخته رسوا، همه دانند داغی،که مرا ساخته پنهان، به‌که گویم...؟ 👤 هلالی جغتایی
مُردم و زنده شدم تا که تو لبخند زدی بـارالها ملک الموت به این زیبایی ..!؟
شیرین تر از این چیست که با قندِ لبِ دوست دور از غم و اندوه جهان چای بنوشی....
سرخی سیب لبت داد بهشتم بر باد سالیانیست که مثل پدرم در به دَرَم
من عاشقِ... لبخند و آن ابروی جلادت شدم پس این تو وُ این گردنی از موی تو باریک تر
چون برکه‌ ی یخ بسته     پر از حسرتم ای ماه ...🌙 دل بی تو چه شب های درازی      که شکسته است ...   
صحبت که جانشین نوازش نمیشود گاهی برای درد و دل آغوش لازم است...!
ما پاسخی به زخم زبان ها نمی دهیم ما را خدا برای سکوت آفریده است...
حال ِمن را فقـط آن فاضـلِ معـروف نوشت «بی "تـــو" هر لحظه مرا بیمِ فروریختن است..!»
در شهر عشق‌ورزیمان غم نداشتم لبخند بود، غصه و ماتم نداشتم هی شعر میشدی و مرا تا ته خیال می‌بردی و خلاصه غزل کم نداشتم احساس شاعرانه در وصف کوه را "آن روزها که با تو نبودم ،نداشتم" لکنت گرفته بودم و با هر اشاره‌ای جز اشک حرف بهتر و محکم نداشتم خوب است آمدی که جهان را بغل کنی دستی به وسعت همه عالم نداشتم با عطر بودنت دل من خو گرفته عشق قبل از تو آشناتر و مَحرم نداشتم
من مستقیم ختم به چشمت نمیشوم ای کاش این قَدَر که چم و خم نداشتم یک دلنوشته بودم و دور از تکلفی افسوس من که کاغذِ محرم نداشتم
سرشارم از بهار و دمی غم نداشتم گویی شکوفه زارم و ماتم نداشتم زخمیِ عشقم و به دلم کرده ای اثر همچون نگاه پاک تو همدم نداشتم من در حصار پنجره ی چشم های تو چیزی به جـز خیال دمادم نداشتم دارم امید تا که به دست آورم تو را جز این دلی قوی و مصمم نداشتم از آن زمان که محو رخ دیده ی توام کاری به کار این همه آدم نداشتم اینک بیا که با همه ی دردها هنوز چیزی برای عاشقی ام کم نداشتم
هدایت شده از 
دلداده‌ی رهبریم و با شور و امید گوییم به هرکسی که پرسید و شنید: هستیم همه فدایی خامنه‌ای! «تا کور شود هر آن‌که نتواند دید»
هدایت شده از 
1_2188304164.pdf
12.99M
📗 متن کامل وصیت‌نامهٔ سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی ✅ همراه با تصاویر دست‌نوشتهٔ ایشان 🌷 شادی روحشان صلوات