eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟ حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟ نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی احسان نصری
. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ؟ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟ ﯾﮏ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ‌ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﯿﻪ‌ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ‌ﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮِ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩِ ﺗﻮ ﺁﺗﺶ‌ﺯﺩﻧﯽ‌ﺳﺖ ﺣﺮﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺖ ، ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ ؟ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻦ‌ﺑﺴﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ بکنم ؟ 🌷🌷🌷
آن ‌که با نیم‌ نظر دل ز بَرِ ما ببرَد کاش با نیم دگر پی به تمنا ببرد ! پنجه‌ی عشق ، چو مجنون به گریبان من است زود باشد که مرا نیز به صحرا ببرد رنگ از چهره‌ی خورشیدِ جهان‌تاب پَرَد زهره گر نام تو در بزم ثریا ببرد گر خیالت ز دل و دیده‌ی زاهد گذرد حاصل زهد دوچِل‌ساله به یغما ببرد ! دلِ "بارق" که به مهر تو گران‌بارِ وفاست کشتی‌ای نیست که هر موج سبک‌پا ببرد 🌷🌷🌷
. بغض خاموشم و آوا شدنم نزدیک است گره‌ی کورم اگر واشدنم نزدیک است شهر من ، گم شده زیر تلی از خاکستر در پی‌ام هستی و پیدا شدنم نزدیک است عشق ، چادر زده چندیست حوالی دلم مژدگانی بده ، بر پا شدنم نزدیک است "فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم" عاشقت هستم و رسوا شدنم نزدیک است ! 🌷🌷🌷
عاشقت هستم بمان،تنهانروانصاف نیست بر لبم آخر توانِ اینهمه اقرار نیست میروی امّا بدان جان من از تن میرود بی وفا دیگرتورا ترسی ازاین اخطار نیست؟ 🌷🌷🌷
گفتم ای جان... جان به قربانت...نرو دست های من به دامانت ... نرو بی تو دنیا هرچه باشد خوب نیست داغ دارد درد هجرانت...نرو 🌷🌷🌷
ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها ! مادر نوشته اسم تو را روی آش‌ها ... دارد برای آمدنت نذر می‌کند دستش همیشه پر شده از این تلاش‌ها من ردپای آمدنت را کشیده‌ام با رنگ‌های سبز و سپیدِ گواش‌ها ما لقمه‌لقمه نان و نمک می‌خوریم و بعد دنیا گم است بین بریز و بپاش‌ها پایان جنگ‌های جهانی به دست توست گُل می‌شود گلوله‌ی داغ کِلاش‌ها ای کاش صبح جمعه‌ی بعدی ببینمت ای پاسخ تمام اگرها و کاش‌ها! 🌷🌷🌷
دل تو را می خواهد اما بیقرارم نيستی عاشقت هستم ولی در شام تارم نیستی وعده ات دادم به دل یک روز مهمانش شوی تازه دل پی برده که گویا تو یارم نیستی داده ام دل را قسم رازم بپوشاند ولی من یقین دارم شما هم رازدارم نیستی می نویسم پشت عکست ساعت و تاریخ را چون که می دانم عزیزم یادگارم نیستی خون دل خوردم ز دوری تو اما حیف، حیف تو پس از بیماری ام هم غمگسارم نیستی من به ذات حق خورم سوگند که می دارمت دوست تر از جان ولی تو هم تبارم نیستی فصل پاییز و زمستان را به خاطر باز آر ای سیه موی معاصر هی بهارم نیستی ای قرار قلب عرفان و غزل بانوی من در تمام شعری اما در کنارم نیستی
ظالمان از قلب مردم، عشق را دزدیده اند خنده را از لب گرفته، گریه را بخشیده اند گفته بودند، خنده بر هر درد بی درمان دواست  این دوا از ما گرفته، درد را بخشیده اند آن چنان در غم گرفتاریم و از هم بی خبر  چون که رسم عاشقی را از جهان برچیده اند در زمان ما محبت پیشه ای پرسود نیست هر که شد کارش محبت، دیگران خندیده اند تکه ای از سنگ شد یک گوهر کمیاب و ناب سنگ را قیمت نهاده، جای دل بخشیده اند
بی خوابی خاک از انتظاری خسته‌ست پیداست که جانش به کسی وابسته‌ست یک نیمه شب است و نیمه‌ی دیگر روز چشمی به تو باز و چشم دیگر بسته‌ست 🌹🌹🌹
دلگیرم و دلتنگم و دل سرد و دل آشوب فرمانده‌ی شرمنده‌ی یک لشگر مغلوب...
ای عشق به شوق تو گذر می‌کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم... بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره‌ی نیلوفرم و تشنه‌ی نورم
توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
حل شد نفست در نفسم حالا من باید چه بگویمت شما ،تو،یا من!؟ همسایه ی دیوار به دیوار دلی یک شهر! ولی فاصله داری تا من
‏هر شیوه گرفتم به لبت خنده نیامد؛ مغرور ترین دخترِ تاریخ تو هستی.! 😏
هر کس از عشق تو پرسید به او گفتم شُکر پیش مردم گله از یار؟ همینم ماندس
نمی‌دانم که را دیدم که از خود می‌رود هوشم جنون آهسته می‌گوید «مبارک باد» در گوشم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم آب بی تو حرام و شراب با تو حلال است
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ولی... کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد اشتیاق تو مرا سوخت؛ کجایی؟ بازآ...
جاده بهانه است، مقصود چشمِ توست من راهیِ تواَم، اِی مقصد درست 🌼
ايهام و استعاره و تمثيل و نقطه چين آسان كه نيست شاعر چشمان او شدن
داده ام حال دلـــم را به غزل شرح ولی مگر این مردم بی ذوق غزل می فهمند؟ ✍
در خواب دیدم دیگری بوسیـده رویت را ایـن خواب ‌هـا را ... غالباً "کابوس" مینامند !
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست؟ در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه اند عشق در دستان ((حسین ابن علیست))(ع)
سیاهی دو چشمانت مرا کشت درازی دو زلفانت مرا کشت به قتلم حاجت تیر و کمان نیست خم ابرو و مژگانت مرا کشت ‎‌‌‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ باباطاهر
『♥️』 با هیچکسم میل سخن نیست ولیکن تو خارج از این قاعده و فلسفه هایی 🕯🌺
تماشایی ست چشمانت به وقت نازکردن ها چه آشوبی به پا کرده ست این اعجازکردن ها تو از گل بهتری صد بار ، پیش گل نمی گویم دلم می سوزد از این شیوه ی ممتاز کردن ها به دستم شاکلیدی داده چشمانت که آسان شد برایم قفل رویای غزل را ، باز کردن ها ببر با خود مرا خاتون ! ببر هرجا که می خواهی که زیبا می شود در سایه ات پرواز کردن ها میان چشم هایت قهوه داری ، نوش چشمانم که می نوشاندم وقت غزل آغاز کردن ها به پلکی، آن چنان از هر نگاهت ، عشق می بارد که من می میرم ازاین گونه ،عشق ابراز کردن ها بیا خاتون ! بیا بنشین ، خیال درد دل دارم غزل می خواهم از چشمت دراین همراز کردن ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎◍⃟💛◍⃟💜◍⃟💚
هم در دلِ فیروزه تراشی عشق است ، هم حاشیه ی هرچه حواشی عشق است فی الجمله بدان قدرِ خودت را ای دوست ! هر نقطه ی گردون که تو باشی عشق است ! ُ
در نزن رفته ام از خویش کسی منزل نیست