eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
...🍃 از دست عالم خسته ‌ام , مثل یتیمی که تنهاست ؛ در حالی که می‌ داند پدر دارد
بهارِ خوب ندیدم، بهارِ خوبی باش تو روزگار منی، روزگار خوبی باش خیال کن که به بوسیدن تو محتاجم برای بوسه لبِ آبدارِ خوبی باش نفس بریده ام از دست من فرار نکن تو را نشانه گرفتم، شکار خوبی باش به شاعری که ندارد قرار پشت مکن برای شاعر بی یار، یار خوبی باش به خوبی تو کسی پرورش نداده مرا مرا بغل کن و پروردگار خوبی باش...
با ماه بگو مگوی پنهانی داشت با پنجره های کوچه مهمانی داشت هر صبح صدای خنده اش می آمد خورشید بساطٍ نور درمانی داشت
چتری که تو وا کرده ای از لحظه ی دیدار تقدیر مرا بسته به باران زیادی
🍃❤️🌹 هر چند زیبا دیده ام ، باز این دلم شیدا نشد جز با خیال روی تو ، کنج دلم غوغا نشد ای بحر جود و بخششو ، دلدادگی و دلبری کو قطره ی سرگشته ای ، کز لطف تو دریا نشد روح تعالی هستی و ، ما را به بالا می کشی در محضرت کو ذره ای، کز یمن تو والا نشد از بس کرم داری تو ای ، روح کرم اوج سخا هر سائلی سویت شده ، محتاج در دنیا نشد صدها هزاران حاتم ، طایی به دنبال تواند از بس کرامت داری و ، با تو کسی همتا نشد با هر نگاه دلکشت ، عقده گشایی می کنی در درگه ات آیا کسی ، عقده ز جانش وا نشد ؟ در کاظمین تو کسی ، آیا زیارت آمده کز جود بی پایان تو ، در عشق بی پروا نشد
تا خواب وصالِ یار دیدم سر صبح از سمت بهشت و نور...وا شد در صبح فریاد زدم که دوستش دارم من یک کوچه شنید و ریخت کرک و پر صبح
🌷چه خوب از آب در آمد🌷 مگر که باز رُخت از پسِ نقاب در آمد؟ و یا که‌ صبح‌ دمیدست و آفتاب در آمد؟ همین که‌ خَلْقِ دو ‌چشمت تمام گشت خدا گفت : مبارک است ، مبارک ، چه ‌خوب از آب در آمد تویی که نقطه بسمِ الَهِ کتابِ خدایی ز شرح خال سیاهت علی کتاب در آمد یداللَهی و‌ نبی دید در میانه میدان از آستین خدا دستِ بوتراب در آمد گره زدم دل خود را فقط به زلف سیاهت چه راست راهِ من از بین پیچ و تاب درآمد بنازم این همه رحمت ، که بارها همه دیدند گناه تا به نجف آمد و ثواب درآمد
" ها علیٌ بشرٌ کیفَ بشر رَبّهُ فیهِ تجلّی وَ ظَهر " بوده زایشگهِ او کعبه عجیب مانده بر رکن یمان خنده اثر اوّلین مسلم و مومن به نبی بوده از رِجسِ جِهالت به حذر لا فتی غیرِ علی سرداده خودِ اَلله به جبریل خبر فاتحِ خیبر علی ، غالب علی اسدُاللهِ به هنگام خطر کاشِفُ الکرب عَنِ الوجهِ رسول هر کجا بوده علی بوده ظفر زِرِهش پشت ندارد به خدا رَجَزِ دشمن او اَینَ مَفَر روزها روزه همه شب به نماز زِینُ العُبّاد ، سَحَر تا به سَحَر گفت احمد چو به معراج شدم عرش حق پُر زِ علی بود صُوَر دشمن و منکر حیدر به یقین فَاِذا ماتَ فَماتَ بِکَفَر حُبّ او در دِلِ کَس گَر نَبُوَد آخرت مُفتضح است و به ضرر " فلكٌ فى فلكٍ فيه نجوم صدفٌ فى صدفٍ فيه دُرَر " عَرَقِ صورت او مشک و گلاب " خاکِ نعلین علی دُرّ و گُهَر " زوجه اَش فاطمه زهرای بتول بهرِ او کُفوِ دگر بوده مگر؟ صاحب منبر و مفتاحِ هُدی از برایِ حَسَنِین است پِدر نَفسِ اَحمد شده و حضرتِ حق چو محمد به علی کرده نظر چِقَدَر حِیف ندیدیم رُخَش زده آن حِیف ، به دِل شعله شَرَر گردِ کوثر همهء اَهلِ وِلا وَ علی ساقیِ آن عِین و نَهَر
راز این داغ نَه در سجده ی طولانی ماست بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست... 👤 فاضل نظری ☔️ ♥️
محبوب من! که علت این عاشقانه ای بنشین که با لبت بسرایم ترانه ای بنشین کنار من که مجال سکوت نیست وا کن دل مرا به گپ دوستانه ای یک دست تو... نشسته سر تار موی من در دست دیگرت شده مضراب، شانه ای دائم بخند پسته ی خندان! که روی تو با غم به هیچ وجه ندارد میانه ای من که بها نمی دهم اصلا به هیچکس جان می دهم برای تو با هر بهانه ای با من بمان همیشه که هم قبله ای مرا هم در برابر همه کس پشتوانه ای...
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟ دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟ معین کرمانشاهی
تا توطئه‌ ای دیگر، ‌ای دوست خداحافظ تا ضربه‌ ی کاری‌ تر، ‌ای دوست خداحافظ مِیلی به سلامت نیست، هر بار دروغی تو یکبار به خود بنگر، ‌ای دوست خداحافظ این حقِ من از ما نیست، تعبیرِ تو از حق است من می‌ گذرم، بگذر،‌ ای دوست خداحافظ می‌ بخشمت امّا تو، هستی که بمانی با این کینه‌ ی شرم‌آور، ‌ای دوست خداحافظ بفروش رفاقت را، من از تو نمی‌ رنجم بس نیست همین کیفر؟‌ ای دوست خداحافظ افشین یداللهی
مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است عشق هم در دل ما سردرگم مثل ویرانی و بهت مردم گیسویت تعزیتی از رویا شب طولانی خون تا فردا خون چرا در رگ من زنجیر است زخم من تشنه تر از شمشیر است مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی عشق تو پشت جنون محو شده هوشیاریست مگو سهو شده من و رسوایی و این بار گناه تو و تنهایی و آن چشم سیاه از من تازه مسلمان بگذر بگذر از سر پیمان بگذر دین دیوانه بدین عشق تو شد جاده شک به یقین عشق تو شد مستم از جام تهی حیرانی باده نوشیده شده پنهانی افشین یدااللهی
شیــــرین من! پایان درد بیقــــــــــــراری! قصد مــــدارا داری آخــــــــــــر یا نداری؟ بگــــــــــــذار تا لمس نگــاهت را بفهمــــم بگــــــــــــذار قربانت شـوم گــاهی گداری مثـــــــل کبوتر باز هـــــــم بالـــم شکسته زیر فشـــــــــــار چنگـــت ای باز شکـــاری اینست وقت دیدنت حـــــــــال مـن و تو؛ مشتاق و مست و شـــاد، منفـور و فراری سختست از دشمن بخواهی دوست باشد درمــــان من کی می‌شوی ای زخم کاری؟ ✍ ✒️
پیله ام ، پیله در اندیشه ی پروانه شدن متوسل به جوادم(ع) که دهد حاجت من آل طاها همگی شهره به جودند و کرم نه ولی مثل جواد(ع) اند نه مانند حسن(ع) ذره در وادی خورشید نهادست قدم کم نبوده است کویری که شد اینجا گلشن خواست بینا بشوم حال مرا ریخت بهم حال یعقوب پس از بوسه ی بر پیراهن اشک بر گونه سرازیر، شدم محو حرم روی لب ذکر جواد(ع) است عسل گشته دهن غرق نور است و فضا غرق نوایی مبهم موم خواهد شد از این شعشعه ی نور آهن موج افتاده در اطراف ضریحی که دو گل دارد از نسل علی در دل پاکش مدفن کاظمین است ولی عطر رضا را دارد هرکه با شیوه ی خود غرق مناجات و سخن می روم غرق شوم در دل آن موج اگر بپذیرند بد خیره سر عهد شکن شیعه مدیون جواد است و به این مفتخرم شیعه ام ،شیعه ی اثنی عشری مذهب من یاجوادالائمه ادرکنی
دل به هجران تو ، عمریست شکیباست ولی ، بار پیری شکند پشت شکیبایی را ...
دروازه ی دفترت رباعی باشد آوازه ی دفترت رباعی باشد مجموعه ی شعر تو اگر هست غزل شیرازه ی دفترت رباعی باشد حسین جعفری
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
https://abzarek.ir/service-p/msg/943440 هر چه میخواهد دل تنگت بگو
خاطرات تلخ را از یـاد بردن سـاده نیـست میخ کج را از دل دیوار کندن مشکل است
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی در گوش تو آرام بگوید خبری نیست
جان بودی و جان گشتی وجانانه تو ماندی من را گذر از عشق تو ای عشق محال است
ترس دارم نکند جنس دلت سنگ شود بی‌قرارم کنی و بی تو نفس تنگ شود دوستت دارمِ پاک من و تو کهنه و بعد عشق آلوده‌ی کتمان‌گری و ننگ شود شور و شیدایی ماهور و همایون برود نُت به نت سمفونی عشق بدآهنگ شود ذره‌ای دور نشو از دل من می‌ترسم روزی اندازه‌ی این فاصله فرسنگ شود ترسم این است مبادا که در این یخ‌زدگی آتش سینه‌ی تو هی کم و کم رنگ شود به خدا بغض فروخورده‌ی من میترکد حرف‌های تو اگر خدعه و نیرنگ شود باورم را نکنی خاک که مرگم قطعی‌ست دل بریدن نکند عادت و فرهنگ شود
فرامشی ز فراموشی تو می‌خیزد اگر تو یاد کنی، یاد می‌کنیم ترا اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی بهار عالم ایجاد می‌کنیم ترا صائب تبریزی
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا صائب تبریزی