eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز پشت پنجره گلدان گذاشتم از غصه سر به نرده ی ایوان گذاشتم دست و دلم به شعر نمی رفت مدتی عکس تو را کنار قلمدان گذاشتم شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط اسم تو را نوشتم و باران گذاشتم با طعم قهوه ای که نخوردم کنار تو بر ذهن میز خسته دو فنجان گذاشتم عطر تو را برای غم روزهای عید شال تو را برای زمستان گذاشتم از گریه خیس و خالی ام امشب که نیستی چتر تو را کنار خیابان گذاشتم عشقت مرا به حاشیه رانده ست از خودم اینگونه شد که سر به بیابان گذاشتم...! ✍اصغر معاذی
‌ می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده‌ دمان آفتاب را بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را   بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را   حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
کاش هر صبح به دیدار تو بیدار شدن تو دوا باشی و با عشق تو بیمار شدن با تو بودن همه عمر نفس در نفس‌ات سر به گیسوی تو از عطر تو سرشار شدن مثل برگ گل سرخ و لب خورشید بهار سیر از طعم خوش بوسه دیدار شدن حُسن آن نیست که آن کودک کنعانی داشت حُسن را چشم تو بایست خریدار شدن تو اگر باغچه را نیم نگاهی بکنی گل بابونه ندارد غم بی بار شدن… سهرابی ♥️
یعـنی گـفـتـن یک شـعر ناب گفتـن از احـسـاس تـو با آب و تاب یعـنی دست تو در دست من عاشقی کـردن چه بی حـد و حساب ♥️
صبح یعنی تــو دردنج ترین جاے دلم حک باشی و مــن گوشه اے از چشم تـو راشعرنابے ڪنم و روشنے روزخودم گردانم ♥️
صبح است و دلم می تپد از دور برایت ...! 👤 زهرا شاکری ♥️
بَغلم کُن که در این صُبحِ زمستانی و سَرد دِل به گرمای تنَت بَستم و آن بوسۂ ناب... ♥️
ای دو چشمت سبب و علت پیدایش صبح دیده بگشا که جهان منتظر آغاز است ♥️
گلدان گل حیاطمان! بخیر دنیای پر از نشاطمان! بخیر خورشید شکفته روی فواره ی حوض! خوشبختی خاطراتمان! بخیر ♥️
صبح من؛رنگ گرفته به پگاهت شده است دل من؛تنگ و هوایی نگاهت شده است.... ♥️
صبح زیبا آمد و      چشم شقایق باز شد لاله زلف سرڪشش را      شانه ڪرد و ناز شد شاپرک آهسته      نبض نرگس رعنا گرفت ارغوان جامی       به چنگ آورد و بس طنّاز شد ☔سلام به دوستان عزیز صبح تون بخیر و شادی الهی تنتون سالم و دلتون شاد شاد شاد🌺😍🌺
هرصبح خورشید از کرانه ی چشمانت طلوع می کند، دل در پیچش گیسوانت تاب برمی دارد و صبح نگاهت "به خیر" می کند امروزم را..!
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا میخواند
چشمان تو مضمون غزلهــاي حماسي تدوين شده در قالب دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خــبرهاي يكروز بـيا تا كه بفهــمي چه كشيدم استاد پژوهــشكدهء عــشق شناسي به سرت كرده اي و تفرقه افتاد در مكــتب بي پايهء و رم و و كــاخ كرملين پيش تو روانـــي شده در ديــپلماسي لـــبخند بزن شــهر به پاي تو بميــرد " ويروسي لبــخندِ تماسي…"
کاسه شعر ِمن از دست تو افتاد و شکست ...! عـــاشقان، فرصتِ خوبیست،غـــزل جمع کنید
ای دو‌ چشمت‌سبب و علت‌پیدایش صبح دیده بگشا که جهان منتظر آغاز است اللهم عجل لولیک الفرج
. السلام علیک یا جبل الصبر ------------------------------- یا حضرت عقیله برایم دعا کنید لطفی نموده خاک مرا کیمیا کنید حتی اگر که لایق احسانتان نِیَم این لطف را بخاطر خیرالنسا کنید من از قدیم نوکر این خانواده ام حاشا که دست نوکر خود را رها کنید چشمم به گریه بر غمتان خو گرفته است اشک مرا ذخیره ی روز جزا کنید بیچاره آن کسی که ندارد غم شما بیچاره تر کسی که غمش را دوا کنید بی بی سفر به کرب و بلا پا نمی دهد گویا گره به کار من افتاده، وا کنید کم کم بساط نوکری اَم جور می شود اشکی اگر به دیده ی خشکم عطا کنید من را که پای داغ شما پیر گشته ام با گوشه ای ز ماتمتان آشنا کنید گفتند خوانده اید نشسته نماز را یعنی که ایستاده نمی شد ادا کنید؟ پُر شد فضای قتلگه از ناله ی شما : "دیگر بس است هستی من را رها کنید شرمی اگر ز خون خدا نیست لااقل از مادری که آمده اینجا حیا کنید ما خاندان عصمت و ناموس حیدریم کمتر نگاه بر من و این بچه ها کنید باید برای پیکر صدپاره ی حسین یک بوریا بجای کفن دست و پا کنید" امشب دگر ز غصه رها می شوید، آه مهمان شاه کرب و بلا می شوید، آه
صبح آمده و نان و عسل می‌چسبد فنجان پر از شعر و غزل می‌چسبد مضمون توام مرا بغل کن ای شعر آبادی شعر است و بغل می‌چسبد
بـا حـال امـروزم، مـیـان خـــاطـرات تـو باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت!
🌺 زخم ناگهان 🌺 خاموش لب به هجو جهان باز كرده است اين زخمِ ناگهان كه دهان باز كرده است   چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان در اين جهان چشم‌چران باز كرده است   اشكم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم... طفلك اگرچه دير زبان باز كرده است   اين چاكِ پيرهن كه از آن شرم داشتيم خود لب به پاك بودنمان باز كرده است من خود به چشم خويش شنيدم هزار بار هر غنچه‌ای لبی به اذان باز كرده است
جانم به لب آمد، و نشستم گله کردم نفرین به تو و بانی این فاصله کردم رنجیده شوی از من مجنون گله ای نیست بد بودی و یک عمر تو را حوصله کردم هی سوختم و ساختم و حیف دوپا که در راه غم عشق تو پر آبله کردم من رفته ام از دست امیدی به شفا نیست بیهوده فقط دور سرت هروله کردم... من شهر رها گشته ی دور از گسل اما بدجور خدایا هوس زلزله کردم... 📚گیدا
بسم الله الرحمن الرحیم قطعه ای از عرش در کنار خوب‌ها گمراه می‌آيد حرم با تمام زائرانش راه می‌آید حرم هیچ‌فرقی نیست بین زائرانش، چون‌که هم بنده می‌آید حرم، هم شاه می‌آید حرم لحظه‌ای خالی نمی‌ماند اگر دقت کنیم روزها خورشيد و شب‌ها ماه می‌آيد حرم رتبه‌ها برعکس دنیا می‌دهد اینجا جواب کوه از شوق تو مثل کاه می‌آید حرم گرچه در ظاهر بدی قصد زيارت کرده است در حقيقت عارف بالله می‌آيد حرم هرکه می‌خواهد ببیند قطعه‌ای از عرش را راه خود را می‌کند کوتاه؛ می‌آيد حرم بُعد منزل نيست وقتی که سفر روحانی است هردلی هرجا بگويد آه می‌آيد حرم خوش‌به‌حال هرکسی که ساکن شهر قم است گاه می‌آيد حرم، بی‌گاه می‌آيد حرم....
اوستا علی‌میرزا نوری 🌷 مشغول به بنّایی و کاری امروز تا حلق پر از گرد و غباری امروز اینقدر که آجر روی آجر چیدی حیف‌است که خانه‌ای نداری امروز