eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ابتدایم خویش بودم انتها اما تویی چون کویر لوت و خارا خشکم و دریا تویی من چو ماهی پشت ابرم دائما دور از نظر همچو خورشیدی درخشان در نظر پیدا تویی جنگل و دریا و ساحل یا طلوع صبح را بی خیال این همه، اینجا فقط زیبا تویی با خیالت روز هایم از بَرِ هم میروند باز هم شب بگذرد اندیشه فردا تویی
جای خالی ام میان قاب این دیوار نیست دل برایت تنگ و اما راه تو هموار نیست خیره می مانم به یک دیوار خالی روبرو روبرویم جز خیالی از تو و تکرار نیست چشم می بندم ،خموش و باز هم تصویر تو دست می آرم هم آغوشت شوم انگار نیست گاه گاهی هم کلنجار می روم با عقل خود قصد دارم تا فراموشت کنم هشیار نیست من که رسوا گشته ام دیگر به انکارم چه سود ذبح خون آلوده ام را فرصت انکار نیست گفته بودم در میان دل نگه دارم تو را چون کنم وقتی ک دل را طاقت اسرار نیست از چرا و چون و چند دل با من هیچ مگو کاین سرای عشق جای پرسش و هنجار نیست عقل می گوید نر است و دل میگوید بدوش نقش دلها در وجود جز ضربه و آزار نیست 🌸🌸🌸 💠 💠
💛💛 از  رایحه ی  قنوتِ  شب  لبریـــزی خوش بو چو نسیمِ دلکشِ جالیــزی این جور که تو به چشمِ من مینگری طنــاز ترین شاعــرِ شور انگیـــزی سلااااامـــــــــــ صبحتون عسل 💛💛
چطور میشود نزدیکت بود و عاشقت نشد؟ من به عشق تو دخیل میبندم و تو قول بده از تمام جهان سهم من شوی! دلبرِشیرین تر از شیرینِ من... بگذار تا پایان دنیا،فقط من شاعرِ چشمانت باشم! کمـی صبر کن فصلِ وصلـمان نزدیـک است ...
با دیدنت افتاده از چشمان من دنیا خانم اجازه چشمتان شاعر نمیخواهد ؟
حرف بسیار به قلـــب است ولی می دانی ؛ «دوست می دارمت » این صدرنشینِ آنهاست...
لطفاً به بند اوّل سبّابه ات بگو يك ذرّه صبر و حوصله اش بيشتر شود از بُخل، زنگ خانه ی من سكته می كند دستت اگر كمی متمايل به در شود در می زنی كه وارد تنهايی ام شوی امّا بعيد نيست زمانی كه می روی در از خودش جلای وطن گفته، مثل من در جستجوی در زدنت دربه در شود گفتی بيا و سر بكش از استكان من لاجرعه سركشيدم و گس شد زبان من گفتم بيا و دست بكش از دهان من اين زهر مار عرضه ندارد شكر شود... اين بچه لاكپشتِ نگون بخت سال هاست از تخم در ميآيد و سوی تو می دود امّا مقدّر است كه در آخرين قدم يعنی در آستانه ی دريا دمر شود... نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام يا كاسه ای شراب شوم تا بنوشي ام هر نطفه ای كه دوست ندارد پسر شود! هر نطفه ای كه دوست ندارد ورم شود پس من ورم شدم_ورمی در درون تو_ تا هی بزرگ تر بشوم، تا جنون تو همراه قد كشيدن من بيشتر شود اما پسر شدم كه تو را آرزو كنم... هی جان به سر شدم كه تو را آرزو كنم... پيوسته آرزو كنمت بلكه آرزو از شرم ناتوانی خود جان به سر شود... دستت مبارک است كه چَک می زند به گوش دستت مبارک است كه می آورد به هوش عيسای دست های مبارک! بزن مرا... تا مرده ای به زنده شدن مفتخر شود!
خانه به خانه، دَر به دَر، دَر پی تو دویده ام شانه به شانه، سَر به سَر، بارِ تو را کشیده ام حیله به حیله، فَن به فَن، داغ نهاده ای به دل سینه به سینه، دل به دل، مهر تو بَر گُزیده ام...
یک سو بریز زلفی، یک سو بکار چشمی جایی بپاش عطری، هر گوشه دام بگذار
شـــاعـــر شـــده­ ام اوج در اوهــام بگیـــرم هی رقص کنـــی از تنـــت الهــــام بگیـــرم شـــاعـر شـــده ­ام صبــر کنــم بــاد بیــایــد تــا یــک غـــزل از روســـری ­ات وام بگیـــرم هــی جام پس از جام پس از جام بیــــاری هــی جام پس از جام پس از جام بگیــــرم آشـــوب شـــوی در دلــــم آشـــوب بیفتـــد .....آرام شــــــوی در دلـــت آرام بگیـــــــرم سهمم اگـــر افتـــادن از ایـــن بـــام بیفتــم سهمم اگــر اوج اسـت از ایــن بــام بگیــرم سنگـی زدم و پنجــــره ­ات بــاز...ببخشیــد پیغــــــام فــــــرستــــــادم پیغـــــام بگیـــرم شاعر شدم اقرارکنم وصف تو سخت است شاعر شدم از دسـت تو سرسـام بگیـــرم
تاریخ بی حضور تو یعنی دروغ محض سالِ هزار و چند‌که فرقی نمی‌کند...
آخرین مرتبه‌ی عشق اگر سوختن است پس چرا صبر؟ بسوزانم و خاکستر کن...
رمانتیک بودن و قربون صدقه یار رفتن رو از یاد بگیرید. اونجا که میگه: از گُلِ سرخ رسته اى نرگسِ دسته بسته اى نرخِ شكر شكسته اى پسته دهانِ كيستى؟
حال خود را چو به حال دگران سنجیدم کمترین درد من از درد همه بیش آمد!
اگر خوف از رجا پیشی بگیرد ضعفِ ایمان است بگو پرهیزکاران از گنهکاران بیاموزند..
‏در کیسه‌ام به‌ غیرِ هنر، سکه‌ای نماند! می‌خواهمت، اگرچه گرانی برای من.‌‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مدح خوانی مداح نوجوان امیرحسین زارع اهل دهستان زردین یزد در برنامه تلویزیونی معلی شبکه سه سیما
در من کسی  به سلاخی ام می کشد آخر همین دل به تباهی ام می کشد ابری سیاه میان آسمانم نشست اندوه را به آسمان آبی ام می کشد رنگ سحر ندید شبهای خستگی ام دلتنگی توست که به بیداری ام می کشد گلدانی خالی ام که کهنه ای غبار دست نوازش بر سر تنهایی ام میکشد دیوار قلب من قاب چشمهای توست افسوس که چشمانت به ویرانی ام میکشد   ♥️
زخم تبرت مانده ولی جای شکایت شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه.. 🌱..
به روی دست آوردم دل غم پرور خود را صدف از سینه اش بیرون کشیده گوهر خود را دلم را ساده اندیشانه از پیکر در آوردم چنان اندیشه ای که اشعری انگشتر خود را من آن طفل پریشانم که در بازار تنهایی چنان سرگرم شد ، گم کرده حتی مادر خود را و روز حشر ، مانند مسلمانی که از غفلت به جمع انبیاء نشناخته پیغمبر خود را منم آن واعظی که سالها با نان دین خوردم شبیه موریانه پایه های منبر خود را به جای نافله با شعرهایم توبه میخوانم به اشک خویش میشویم تمام دفتر خود را سرم بر شانه ی مُهر است ، در آغوش سجاده و غسلِ اشکهایم میکنم پا تا سر خود را بر این سجاده ی تب دار از شرم پشیمانی میان سجده چون ققنوس سوزاندم پر خود را به این امید که جان می‌سپارم بین آغوشت کشاندم تا سحر این سجده های آخر خود را
در هیجان عاشقی چه باکی از محاکمه عشق اگر وکیل شد ادله جور می کند... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈