eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
می خواست تا پنهان کند چشمان آبی را بر چهره اش می ریخت موهای شرابی را با ناز و عشوه کوچه ی ده را قدم می زد مد کرد اینسان شیوه ی بازار یابی را با رختهای شسته می آمد به روی بام حجم تنش با عشق پس می زد رکابی را بارقص می انداخت پیراهن به روی بند تا سهم چشم ده کند بیدار خوابی را باغ بهشتی بود و هرکس در تنش می دید پیوند گیلاس و هلو، سیب و گلابی را یک روز برق چشمهایش کار دستم داد او قبله شد تا من بفهمم قبله یابی را می خواستم او را اگر چه مادرم می گفت آتش به جانش باب کرده بی حجابی را می خواستم او را دلم هرگز نمی فهمید معنای تلخ واژه ی خانه خرابی را اما عروس خان بالا شد خودش می خواست جای رعیت بچه یک آدم حسابی را 📚شایلین
اگر نمی‌خواهیم بازیچه‌ی دست هر فرومایه‌ای و مایه‌ی ریشخند هر تهی مغزی باشیم، اصول اول این است که محتاط و دست نیافتنی بمانیم. 📚درمان شوپنهاور 👤اروین دیالوم
مثل زبان مادری ام دوست دارمت چون شعرهای آذری ام دوست دارمت در خواب های کودکی ام دیده ام تو را صد بار گفته ام پری ام ! دوست دارمت در کهکشان روسری ات گوشواره را من خوشه خوشه مشتری ام دوست دارمت الهام شاعرانه من چشم های توست از ابتدای شاعری ام! دوست دارمت سنن صورا کی یوخدو منیم آیری سوگینیم* مثل زبان مادری ام دوست دارمت *غیر از تو که من معشوقه ی دیگری ندارم
💚🍃 صائب چه فارغ است ز بی‌برگیِ خزان مرغی که در قفس گذرانَد بهارِ خویش
گوشه گيران زودتر دل را تصرف مى كنند! بيشتر دل مى برد خالى كه در كنج لب است...
هم ساده دلم را برد ، هم دار و ندارم را خندید و گرفت از من آرام و قرارم را یک دکمه رها کرد و اندوه زمستان رفت در یک شب پاییزی آورد بهارم را میخواستم آن گل را پرپر نکنم خود خواست من چشم بر او بستم ، او راه فرارم را میمردم و میخندید ، میدید و نمیدیدم چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را تا در دل هم باشیم تاوان بدی دادیم او گیره ی مویش را من ایل و تبارم را
سرت که درد نمی آید از سوالاتم مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم چطور اینهمه جریان گرفته ای در من و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟ بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟ نه... مدتی ست که تغییر کرده حالاتم چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم درست از آب در آیند احتمالاتم تو محشری به خدا من بهشت گمشده ام تو اتفاق می افتی من از محالاتم چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم. فرجی - کاشان R.A
🍃 گر چه رفتار تو با گفتارت اصلا جور نیست فکر من آنقدر ها هم از سر تو دور نیست در تن شب های من رنگ شب بغداد هست صبحم اما هیچ رنگ صبح نیشابور نیست برسر این گور من بیهوده شیون میزدم تازه فهمیدم که اصلا مرده ای در گور نیست بی تو ممکن نیست من باشم ،وجود سایه در متن دنیا گنگ و بی معناست وقتی نور نیست شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست 🍁🍃
نمی‌کنم گله‌ای لیک ابر رحمت دوست به کشته‌زار جگرتشنگان نداد نمی 😔
دل آمده پای سفره ی رحمت انس تا اشک بریزد سحر از غربت انس دستان مرا گرفت او دعوت کرد در نیمه شبی به عشق در"خلوت انس" رمضان حسین جعفری
جان آمده رفته هیجان آمده رفته نام تو گمانم به زبان آمده رفته احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟ پلکی زده ام خواب مرا آمده برده پلکی زده ام نامه رسان آمده رفته امسال نبرده ست مرا روزه، فقط گاه بر لب عطشی مرثیه خوان آمده رفته من در به در او به جهان آمده بودم گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم آن قدر به عمرم رمضان آمده رفته...