eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه دَر بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند...
مثل یک کودکِ تنهای به دور از مادر لحظه ای گر بشوم از تو جدا می‌ترسم من نه از درد، نه از مرگ و نه از آدمها بلکه از رفتن بی چون و چرا می‌ترسم بحثِ نامحرم و دنیای مجازات به کنار از همین بوسه که دادی به خطا می‌ترسم هم نشینی سخن، با گل و بلبل خوش است صحبت از بلبل غمگین به صبا می‌ترسم سر دوست داشتن تو با من و خالق دعواست من از آن شب که شوم دست به دعا می‌ترسم بعد از آن روز که گفتی《خداخافظ تو》 گاه و بیگاه من از اسم خدا می‌ترسم...
جفت هم بودیم و شاید مصلحت دانسته دنیا در بدر باشیم و عشقی، داستانش بسته باشد حالِ من آن کودک سرگشته را ماند که مادر می‌زند او را و می‌خواهد دهانش بسته باشد محمدجواد منوچهری
تقدیم به فوتبال دوستان 👇👇👇👇👇 دیدمت، عشق چنان رفت به دلم تکل دو پا❤ که از آن لحظه شروع شد همه بی تابی ها💙 تک به تکبا تو شدم، دیدم عجب، حق دارند❤ به تو چشمک بزنند اینهمه مهتابی ها💙 موج مکزیکی موهای تو، دل را بِرُبود❤ شور این موج بپرس از همه فوتبالی ها💙 نامه را سمت تو انداختم و اوت نرفت❤ شکر خواندی، نشدم قاتی اخراجی ها💙 طوری دیوانه و مجنون تو می باشم که❤ دم به دم هو شوم از سوی تماشاچی ها💙 ترسم این است که دربی بروی ورزشگاه❤ و طرفدار تو گردند همه سرخ آبی ها💙 چقدر عشق به چارچوب دلت شوت زدم❤ کی خلاصم بکنی از همه دلسردی ها؟💙 موقعیت من عالی ست،آوانتاژ بده❤ دل من خسته شد از اینهمه نامردی ها💙 دل من در تله آفساید تو هی می ماند❤ تو نکن با دل بیچاره، از این شوخی ها💙 ما به زودی برسیم خدمت اف ای سی تان❤ بله بر من بده و با تو زمان بندی ها💙 آفریده ست خدا همچو مهاجم ما را❤ بیکران است چو دریا، دل پیوندی ها💙 شک نکن، با من اگر وارد بازی بشوی❤ فصل و نیم فصل، ز قلبت ببرم تلخی ها💙 کاش در زندگی ام با تو شوم هم تیمی❤ برویم در پی آبادی آبادی ها💙 من و تو با دو سه فرزند، به یک کلبه ی دور❤ فارغ از فحش، به دور از همه ی لابی ها💙 🌾 سروده:۱۴۰۲/۲/۳
ای خوشا وقتی که بگشایم نظــر در روی دوست سر نهم در خط جانان ، جـــان دهم بر بـــوی دوست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍃 دل بر کنم از این دلِ مرداب‌وارِ تنگ با رود رو به جانبِ دریا کنم، ولی...
درهای غصه را یکباره می‌بندی وقتی‌که می‌خندی
فصل آخر نوشته خواهد شد گفت این را کسی که می‌دانست: مرگ، روزی فرشته خواهد شد
هی مگو که قارقار می‌کند! تو زبان زاغ را نخوانده‌ای؛ عاشق است و یاریار می‌کند
♡•• تُــــــــو ࢪا دࢪ خلالِ اندوهمـ دوســت مۍداࢪمـ ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️🌱 انگشت به لب مانده ام از قاعدهٔ عشق ما یار ندیده، تب معشوق کشیدیم
شکست بغض و فرود آمد آبشار غزل چنانکه آینه شد مست در کنار غزل بیا به رسم قدیم آرزو کنیم ای دل که روزگار بچرخد به اعتبار غزل تمام کار جهان را تو می دهی سامان تویی که شهره ی شهری به انتشار غزل بدون گوشه ی چشمت شبیه برکهٔ گنگ بغل گرفتمت این غم را در انتظار غزل دلم گرفته از این ایل مانده در پاییز بیا که سبز بمانیم ای بهار غزل اگر حضور تو باشد به بزم انجمنی دوباره باده بنوشیم در جوار غزل
بگذار آبی و قرمز ها به جنگشان برسند! من هنوز تکلیفم را با قهوه ای سوخته ی چشمانت روشن نکرده ام... 😇☺️
﴿تَقصیر تو شُد شِعرم اگر مَساَله ساز است» «زیبایی تو بِیشتر از حَدِ مُجاز اَست!... ﴾
مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما «با من به ازین باش که با خلق جهانی»
روزها با عدد رند گذشت و دوء دو رفت لااقل در سهء سه قسمت من باش و بیا
روز‌ ‌و شب‌ هی ‌‌کوچه ام را‌ آب‌ و ‌جارو‌ می کنم او نمی آید ولی من با حماقت زنده ام...
هم سری، هم در سری، هم درد سرهای ســری پادشاهی میکنی ای عشق، تاجت بر قـــرار !!
صد بار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت یک جمله شکایت به نگارم، بنگارم...
از بس به یاد آن لب ؛گفتم به سجده یا‌ رب ترسم که چون بیایی ؛ من توبه کرده باشم !
من توبه کرده بودم از بوسه بر لب تو اما تو آمدی و بردی مرا به دوزخ گفتم که آخرین بار این بوسه را بچینم مانند اعتیادی،آغاز شد ز یک نخ
‌ عاشقم اهل همین کوچه‌ی بن‌بست کناری که تو از پنجره‌اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا ، کوچه کجا ؟ پنجره‌ی باز کجا ؟ من کجا ، عشق کجا ؟ طاقتِ آغاز کجا ...!؟ 📝🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تـــــو شعرِ ِبلند ِآفتابی ای صبح سرسبزترین نگاه ِنابی ای صبح انگار خــــــــدا بر لبِ تو گــــــل کرده با خنده به هر دلی بتابی ای صبح!