eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به مِی بَر بَند راه عقل را از خانقاه دل ‌‏که این دارالجنون هرگز نباشد جای عاقل‌ها
. بی‌قید‌بودن در زمان را دوست دارم با بودنت کل جهان را دوست دارم دستم‌که در دست تو باشد در خیابان حتی حسودیِ زنان را دوست دارم
. با بوسه‌های خود مرا دیوانه کردی با هر تپش در قلب سردم خانه کردی دنیای من هم رنگ چشمان تو می‌شد وقتی‌که با دستت سرم را شانه کردی
. کنم مدح خم ابروت یا روت؟ نهم نام لبت یاقوت یا قوت؟ یقینم هست فایز زنده گردد رسد بر تختهٔ تابوت تا بوت!
سلاااااااااااااااااام صبحتون به‌خیر🌸🥀🌺🌷
تو که نمیدانی عطر بهار نارنجم گاهی انقدر دل تنگت هستم که میخواهم یقه ات را بگیرم و از آن قاب عکس خاکستری بیرون بکشمت در آغوش بگیرمت و بیخیال همه ی دنیا بشوم سوار عطر خیال ببرمت آن طرف کائنات میان همان شعرها که فقط خدا می نویسد! آنجا که من باشم و تو من از تو بگویم و تو ناز کنی و من.... از خوشی بمیرم! | حامد نیازی |
باید یاد گرفت با تو گُل گفت، گُل شِنُفت! یا با تو زیر تگرگ حتی شِکُفت! باید یاد گرفت حرف‌ که میزنی از لبهایت سبد سبد گل همیشه بهار از چشم هایت دریا دریا مروارید و از دست هایت آسمان آسمان پرواز برداشت پا در میانی کن تا امشب که خاطره‌ات داشت اتاقم را زیر و رو می‌کرد کمی بیشتر بماند! به خوابم بیاید! و رفتن را از یاد ببرد! بشنو سخنم را بد عادتم کن به آمدن به نرفتن، به ماندن، به دوست داشتن؛ بد عادتم کن به عشق! | حامد نیازی |
بد عادتم کن به عشق❤️
داشت برایم شعر میخواند که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم: بوسه دارید؟ ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد! تکرار کردم شما بوسه دارید!؟ از آن بوسه ها که انتها ندارند! که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی! از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛ گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد! از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی! خندید... خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد! خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد! بلند گفت: دوستت دارم مجنون جان! و من از خوشی میان شعری که میخواند قافیه در قافیه،ردیف شدم! زندگی انگار این بود؛ دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت! با طعم بوسه! حامد نیازی
یک جماعت مخالف سرسخت دختری با دو چشم بارانی پای کوبان بهانه می گیرد مثل یک کودک دبستانی صحبت از عشق و دردسرهایش همه دارند و کور وکر گشته دختری که تمام قد دارد مُهر یک عشق را به پیشانی عاشق یک جوان که نافش را با نداری بریده اند انگار و ندارد در آسمان حتی یک ستاره... و پست و عنوانی پدر پیر گشته مستاصل مادری یاد عشق نافرجام... و سراسیمه از کمد برداشت دخترک چتر و کیف و بارانی به خدا دوست دارمش مادر اینقدر سنگ دل نشو بابا بگذارید سهم هم باشیم نکشیدم به بند و زندانی مادر خسته با خودش می گفت نرود سمت عشق می میرد... برود هم ندارد این وصلت غیر رنج و غم و پشیمانی و پدر زیر لب چنین میگفت: راضی ام من به وصلتان اما تو ندانسته می روی آخر با دوپای خودت به قربانی زیر باران قدم زنان می رفت غرق اندوه و پر گلایه چرا!؟ پدر ومادرم نمی فهمند حرف های مرا به آسانی...
بدنت بکرترین سوژه نقاشی ها و لبت منبع الهام غزل پاشی ها  با نگاهت همه زندگی ام بر هم ریخت عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده که عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها بنشین چای بریزم که کمی مست شویم  دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها آرزویم فقط این است بگویم سر صبح عصر هم منتظر آمدنم باشی ها!
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ) گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی عمری نشسته در عطش انتقام مرگ دل غرق زندگانی و باور نداشتی همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ 📚گیدا
صلی‌الله علیکِ یا فاطمه معصومه چه می‌خواهد دل عاشق در این صحن چراغانی؟ چه می‌خواهد شبی سرگشته از خورشید نورانی؟ چه می‌خواهد وجودی تشنه‌ی یک جرعه آرامش به جز این حس جان افزا و شورانگیزِ بارانی دل ما را کویرِ قم ببین بانو،نگاهی کن که دریا می‌شود با یک نگاهت هر بیابانی گدای مهرتان هستند خیل زائران بانو همان مهری که قم را کرده این‌گونه خراسانی گدایی از گدایان توام دیوانه‌ی لطفت که گیج از سفره‌ی لطف است در هنگام مهمانی گدایی کاهل و الطاف صاحبخانه‌ای فاضل کجا شاکی شوم از خویشِ در اهمال زندانی دریغ از لطف بی‌پایان که قدرش را ندانستم چه فرصت‌های سبزی آمدم رفتم به نادانی یقین دارم که می‌بخشی مرا در درگهت بانو که شرط اول توبه ست این حال پشیمانی کجا حاجت به گفتن هست این‌جایی که می‌دانم تمام آنچه می‌خواهم بگویم را تو می‌دانی غزل حسن ختامی مثل شورِ اشک می‌خواهد من و دست و ضریح و جوشش ابیات پایانی قم المقدسه بیست وهفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ احمد رفیعی وردنجانی
سپاهِ صورتِ تو را، ندیده هیچ لشکری به فتحِ شهرِ من بیا! مرا برای خود ببر!
چون سرخ ترین سیب در آغــوش درختی سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن توانا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🌹
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگار همه از خاطر تـو میگذرند ، اِلا مـن 🌹🌹
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است من وصل تو جویم که بِه از هر دو جهان است 🌹🌹
ز من دل برده بود آتش‌عذارِ تیز‌ْمژگانی به صد جلدی برون آوردم از چنگش، کباب اما 🌹🌹
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصلا برای آمدنش بی قرار نیست گیرم رسید روز وصالش چه فایده؟! وقتی که دل، به شوق وصالش دچار نیست روزی هزار بار دلش را شکسته ام این گونه زیستن، ادبِ انتظار نیست همسایه ای گرسنه و اهل محله خواب یعنی در این محله کسی سفره دار نیست؟! آخر چقدر در پی دنیا دویده ایم؟! باور کنیم، حرص زدن افتخار نیست امروز اگر که توبه نکردم، چه می کنم فردا که زیر خاک، مرا اختیار نیست؟! باید که گردگیری دل کرد و گریه کرد گریه برای عاشق دلداده عار نیست محمد جواد شیرازی 🏷
با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟ پر کرد سینه‌ام را فریاد بی شکیبم با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم! شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی ای بغض بی‌گناهی بشکن به های‌هایم سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان دیو است پیش رویم، غول است در قفایم بر توده‌های نعش است پایی که می‌گذارم بر چشمه‌های خون است چشمی که می‌گشایم در ماتم عزیزان، چون ابر اشک‌ریزان با برگ همزبانم، با باد هنموایم آن همرهان کجایند؟ این رهزنان کیانند تیغ است بر گلویم، حرفی‌ست با خدایم سیلابه‌های درد است رمزی که می‌نویسم خونابه‌های رنج است شعری که می‌سرایم چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین تا حال دل بگوید، آوای نارسایم شب‌ها برای باران گویم حکایت خویش با برگ‌ها بپیوند تا بشنوی صدایم دیدم که زردرویی از من نمی‌پسندی من چهره سرخ کردم با خون شعرهایم روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت گفتمش: ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟ از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتم شب مهتاب بیا، نازکنان گفت: آنجا که منم، حاجت مهتاب نباشد!
چشم خون حال پریشان قلب غمگین جان مست کودکم! دستم پر از اسباب بازی‌های توست
"شب جمعه دلی در سینه‌ها نیست" بدون نام تو در دل صفا نیست چو مرغ خسته دارم عشق پرواز فرودم جز به بام کربلا نیست
نام تو ورد زبانهاست اباعبدالله سند بندگی ماست اباعبدالله بی جهت نیست که اینقدر کرامت داری مادرت حضرت زهراست اباعبدالله بارها گفته ام و بار دگر می گویم حرمت قبله دلهاست اباعبدالله کربلا گفتم و افتاد هوایش به سرم دیدنش آرزوی ماست اباعبدالله حرفی از روضه رضوان نزنم اینجا چون کربلا جنت اعلاست اباعبدالله مثل و مانند نداری به خدا در دنیا از عنایات تو پیداست اباعبدالله عطر سیب حرمت مستی دیگر دارد چه شرابی ست که اینجاست اباعبدالله شب جمعه حرمت سینه زنی می چسبد شور با نام تو غوغاست اباعبدالله این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست سّری از عالم بالاست اباعبدالله راه بندان ورودی حرم می گوید زائری غرق تماشاست اباعبدالله به زمین خورده ای اما بخدا تا به ابد پرچم توست که بر پاست اباعبدالله هرکسی می شنود در دل خود می گوید چقدر نام تو زیباست اباعبدالله