eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بالاست عیار حضرت معصومه دریاست تبار حضرت معصومه مشهد صدف است و گوهرش قبر رضا قم آینه‌دار حضرت معصومه
تقویم لاابالی امسال مال تو آغاز این دقایق با حال مال تو افتاده روی شانه‌ات موهای فرفری این روسری آبی و این شال مال تو تب کرده‌ام من امشب و انگار عاشقم دلشوره‌های زخم این تبخال مال تو غمگین‌ترین دقایق تاریخ مال من آن لحظه‌ای که می‌شوم خوشحال مال تو يوسف احمدی  
چو او رخسار بنماید نماند كفر و تاریكی چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی مولانا ☆☆☆☆ مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی‌حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت ☆☆☆☆ غزل از جعد گیسوی تو گفتم دوبیتی از دو ابروی تو گفتم دلم شاعر شد و این شعرها را فقط محض گل روی تو گفتم حسین شادمهر ☆☆☆☆ در هر شكنِ زلفِ گره گیرِ تو، دامی‌ ست این سلسله، یك حلقۀ بی‏ كار ندارد صائب تبریزی ☆☆☆☆ آن دم که جعد زلف پریشان برافکند صد دل به زیر طره طرار بنگرید سعدی ☆☆☆☆ گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حبل الله ز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی حلقه آن جعد او سلسله پای کیست زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست ☆☆☆ غزل شماره ۲۷۶ حافظ باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش  
. هم رونق روز‌های تارم شده است هم باعث آرام و قرارم شده است آری، بعد از لطفِ خداوند بزرگ خورشید همه داروندارم شده است
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت: آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو...
صدسرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم!
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ هرجا که نگاه می‌کنم قند تویی ریحانه و طنّاز و هنرمند تویی دختر شده‌ای و رحمتی در خانه یک قطره از الطاف خداوند تویی! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است شبیه تو کم و امثال من فراوان است بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم دوباره موی تو و حال من پریشان است تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست که نیم دیگران آن پشت ابر پنهان است نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم که نام دیگر من آفتابگردان است جواد منفرد
آبادی شعر 🇵🇸
میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است شبیه تو کم و امثال من فراوان است بیا که هر دو به نوعی به شانه
‏بيا كه هر دو به نوعى به شانه محتاجيم دوباره موى تو و حال من پريشان است جواد منفرد
واژه ای پیدا نشد، در وصف تا غزلم کامل شود شاه بیت غزلم ، نظرت چیست بنویسم
شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من
لبخند به لب داری و صورت چون ماه در هجمه‌ی شب، شناختی راه از چاه با چادر مشکی‌ات چه زیبا شده‌ای ای دختر خوب شیعه ماشاءالله
آمد..!به چشمهام جهان خوش قیافه شد یک خاطره به خاطره هامان اضافه شد وقتی که دست بر سر تنهایی ام کشید موهای زیر روسری ام بافه بافه شد سلطان قلب من که به تختش جلوس کرد کنج اتاق گوشه ی دارالخلافه شد خندید و غم که در دل من خانه کرده بود از دست خنده های من و او کلافه شد باور نداشت هیچکس اینقدر عاشقیم باور نکردنی شد و باور خرافه شد عشق آمد و زبان به تسلای ما گشود باقی حرف ها همه حرف اضافه شد!
یارب کنارِ اینهمه دردی که می‌کشم صبری که داده‌ای شبِ اوّل تمام شد
•{تو باشی ؛ رازقی باشد ؛ غزل باشد ؛ خدا باشد بگو این دل اگر آنجا نباشد ؛ پس کجا باشد ؟!}• خدا می‌خواست هم‌عصرِ تو باشم ؛ هم‌کلامِ تو خدا می‌خواست چشمانت برایم آشنا باشد °{خودش می‌خواست لبخندت سلامم را بلرزاند خودش می‌خواست قلبِ ساده‌ی من مبتلا باشد}° بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد ؛ چرا باید هزاران سالِ نوری دستِ‌شان از هم جدا باشد ؟! •{بگو وقتی دو دلواپس ؛ دو دلدادہ ؛ دو دلبسته دلت را بسته می‌خواهم ؛ چرا باید رها باشد ؟!}• نمی‌خواهم که پابندِ دلِ بی‌طاقتم باشی تو باید شاد باشی تا جهان بوده‌ست و تا باشد °{رها کن شاعران را ؛ ما به غم شادیم و آزادی مگر آزادگی باید میانِ قیدها باشد !؟}° خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی” خدا می‌خواست لبخندِ تو ختمِ ماجرا باشد •{اگر زن باشی و شاعر ؛ خودت هم خوب می‌دانی که رفتن از کنارِ دوست ؛ باید بی‌صدا باشد...}•
. آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند اما برای من دل چیدن گذاشتی؟!
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم...! ‌‌‌‌‌‌
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی! دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست مخوان به گوشِ منِ دل‌سپرده پند! که این عشق اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست مرا ببخش که می‌خواهمت اگرچه بعیدی که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم که اختیارِ غزل، هیچ‌گاه دستِ خودم نیست
‌ بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد؟ قصه‌ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد؟
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب؛ شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد ...
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم