eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است شبیه تو کم و امثال من فراوان است بیا که هر دو به نوعی به شانه محتاجیم دوباره موی تو و حال من پریشان است تویی که نیم رخت مثل نیمه ی ماهی ست که نیم دیگران آن پشت ابر پنهان است نه پشت ظاهر خوب تو باطنی بد نیست که هر دو روی تو بر عکس سکه یکسان است رسیده ام به خدا از مسیر چشمانت به نقطه ای که تلاقی عشق و عرفان است عجیب نیست به سمت تو مایلم هر دم که نام دیگر من آفتابگردان است جواد منفرد
آبادی شعر 🇵🇸
میان مُشتی از اَرزن چو درّ غلتان است شبیه تو کم و امثال من فراوان است بیا که هر دو به نوعی به شانه
‏بيا كه هر دو به نوعى به شانه محتاجيم دوباره موى تو و حال من پريشان است جواد منفرد
واژه ای پیدا نشد، در وصف تا غزلم کامل شود شاه بیت غزلم ، نظرت چیست بنویسم
شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من
لبخند به لب داری و صورت چون ماه در هجمه‌ی شب، شناختی راه از چاه با چادر مشکی‌ات چه زیبا شده‌ای ای دختر خوب شیعه ماشاءالله
آمد..!به چشمهام جهان خوش قیافه شد یک خاطره به خاطره هامان اضافه شد وقتی که دست بر سر تنهایی ام کشید موهای زیر روسری ام بافه بافه شد سلطان قلب من که به تختش جلوس کرد کنج اتاق گوشه ی دارالخلافه شد خندید و غم که در دل من خانه کرده بود از دست خنده های من و او کلافه شد باور نداشت هیچکس اینقدر عاشقیم باور نکردنی شد و باور خرافه شد عشق آمد و زبان به تسلای ما گشود باقی حرف ها همه حرف اضافه شد!
یارب کنارِ اینهمه دردی که می‌کشم صبری که داده‌ای شبِ اوّل تمام شد
•{تو باشی ؛ رازقی باشد ؛ غزل باشد ؛ خدا باشد بگو این دل اگر آنجا نباشد ؛ پس کجا باشد ؟!}• خدا می‌خواست هم‌عصرِ تو باشم ؛ هم‌کلامِ تو خدا می‌خواست چشمانت برایم آشنا باشد °{خودش می‌خواست لبخندت سلامم را بلرزاند خودش می‌خواست قلبِ ساده‌ی من مبتلا باشد}° بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد ؛ چرا باید هزاران سالِ نوری دستِ‌شان از هم جدا باشد ؟! •{بگو وقتی دو دلواپس ؛ دو دلدادہ ؛ دو دلبسته دلت را بسته می‌خواهم ؛ چرا باید رها باشد ؟!}• نمی‌خواهم که پابندِ دلِ بی‌طاقتم باشی تو باید شاد باشی تا جهان بوده‌ست و تا باشد °{رها کن شاعران را ؛ ما به غم شادیم و آزادی مگر آزادگی باید میانِ قیدها باشد !؟}° خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی” خدا می‌خواست لبخندِ تو ختمِ ماجرا باشد •{اگر زن باشی و شاعر ؛ خودت هم خوب می‌دانی که رفتن از کنارِ دوست ؛ باید بی‌صدا باشد...}•
. آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند اما برای من دل چیدن گذاشتی؟!
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم...! ‌‌‌‌‌‌
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی! دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
. به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست مخوان به گوشِ منِ دل‌سپرده پند! که این عشق اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست مرا ببخش که می‌خواهمت اگرچه بعیدی که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم که اختیارِ غزل، هیچ‌گاه دستِ خودم نیست
‌ بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد؟ قصه‌ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد؟
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب؛ شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد ...
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم
. پس از هزاره‌ای از قلب غار آمده‌ام مرا به آب زنید، از غبار آمده‌ام مرا به دیدن باران، به بزم گل ببرید که از ولایت سبز بهار آمده‌ام به من کتاب دهید و مرا بخندانید به من که با غزل و خنده بار آمده‌ام به شکل شاخه ببینید استخوانم را منی که در شب سرما به‌کار آمده‌ام دلم دلالت خون دهان پاییز است من از عیادت زخم انار آمده‌ام کنون در آینه با خود، میان غار و غبار منم که با غم بودن کنار آمده‌ام رسیده‌ام به تو آخر میان مرگ و حیات مرا ببخش اگر بی‌قرار آمده‌ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. از معجزۀ عشق خبر داری؛ نه؟ در قاب دلت عکس قمر داری؛ نه؟ از بام چرا نمی‌پری کفتر من انگار نه انگار که پر داری، نه!
چون خدایی که ماهِ انجمن است چون سلامی که اولِ سخن است ماه بر دوش شب نمی مانَــد صبح آغاز دوست داشتن است!🌻
باز در خوابم چه میکردی حقیقت را بگو میدهد بوی شراب از صبح لبهایم چرا ؟ ((سجاد شهیدی))
. تو بالاخره به من نگفتی چه کنم! در تور دلم اگر نیفتی چه کنم؟ ای عشق! بیا و کار را یکسره کن با این دل دست‌وپا‌چلفتی چه کنم؟
می پرسند :خوبی؟ آخر یک نفر هم نیست بگوید: صحبت یک روز و دو روز که نیست.. تو مدت هاست بغض گلوی منی.. خیلی وقت است، شب ها تا صبح.. تو ...تو ...تو ...تو را می شمارم ...خوبش هم اینجاست ،همه ستاره می شمارند که خوابشان ببرد، من تو را میشمارم و تا صبح بیدار.. شاید که تو مرا ببری.. تو که میدانی بانو.. بحث یک نخ و دو نخ که نیست.. من بیش از اینها از دست تو می کشم ،میکشم و به تو فکر می کنم،به تو فکر می کنم و صفحه ی سیاه حوادث دلم را می خوانم.. و چقدر خبر.. و چقدر دود.. اینجا بدون تو هوا آلوده است.. آخر صحبت یک قطره و دو قطره هم نیست.. خانه خراب شدیم از اشک ،تازه خوبست مرد ها گریه نمی کنند و الا که.. بگذریم هر کس برای خود یک پری دارد،پری چشم من دریایی است انگار.. چه می گویند اینها؟ صحبت یک فنجان و دو فنجان که نیس یک مزرعه چای خسته‌ام.. یک جهان بغل، دلتنگم و یک تهرااان ،دلم گرفته.. بی طاقتم.. اما.. اما از تو چه پنهان، وقتی از جانم حرف می زنم دقیقا صحبت یک جان ست.. یک جان.. پس وقتی می گویم از نبودنت می میرم یعنی دقیقا از نبودنت می .. | سجاد شهیدی |
ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت چیز دندان گیر مرغوبی نداری بیشتر...؟ سجاد شهیدی