eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آن روز که رفتن تورا می دیدم از گریه چو برگ بید می لرزیدم ترس من از آن بود که روزی بِرَوی آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
به چشمان من افتادن چشمان سیاه تو سیاهی می‌رود چشمان من با هر نگاه تو
ارسالی اعضا در لینک ناشناس👌👏👏👏👌
دردم مداوا می‌کنی مثل همیشه عقده ز دل وا می کنی مثل همیشه آیینه زیبا می شود با یک نگاهت دل را تو شیدا می کنی مثل همیشه دروازه لطف و کرم را می گشائی وقتی که لب وا می کنی مثل همیشه از گوشه چشمت کرم می ریزد آقا از بس که غوغا می کنی مثل همیشه پرونده اعمال ما گرچه سیاه است می دانم امضا می کنی مثل همیشه دل مُرده ام اما تو با یک گوشه چشمی کار مسیحا می‌کنی مثل همیشه بهر ظهور خود چرا ای یوسف عشق امروز و فردا می کنی مثل همیشه تو مثل بابایت علی غمهای خود را با چاه نجوا می کنی مثل همیشه تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبی با ما مدارا می کنی مثل همیشه شبهای جمعه کربلا همراه مادر تو روضه برپا می‌کنی مثل همیشه
• تُـورا بخاطر دِرهَم‌ چہ دَرهَمَت ڪردند چنان ڪه شرحِ تنِ تُـو بہ آخرت اُفتاد... ناشناس
داریم می‌روییم، باران را نگیر از ما این ساقه‌های ترد و لرزان را نگیر از ما در خاطر آغوشمان سوز زمستان است ای سبز! امّید بهاران را نگیر از ما امشب به غار قلب ما نور تو نازل شد ای میزبان خوب! مهمان را نگیر از ما بگذار تا نام قشنگت بشکفد بر لب نامت دوای ماست، درمان را نگیر از ما حالا که با لطفت دل ما آبیاری شد دیگر هوای چشم گریان را نگیر از ما جان می‌دهیم و بر جمالت چشم می‌دوزیم این فرصت دیدار ارزان را نگیر از ما یا اجمل مِن کلّ جمیل
لبت مرا به غزل‌های نوجوانی بُرد به عشق‌های زمينی آسمانی برد کسی که آتش بی‌مهری‌اش مرا سوزاند چه شد که باز دل از من به مهربانی برد؟ به زنده بودن من نام زندگی مگذار که این غریب فقط رنج زندگانی برد چه زود پیر شدیم و چه دیر فهمیدیم که عشق هرچه ز ما برد ناگهانی برد
آه از آن آتش که ما در خود زدیم دودِ سرگردانِ بی‌سامان شدیم راندگانِ دل نهاده با وطن ماندگانِ غربتِ طاقت شکن هوشنگ_ابتهاج
هزار قصه نوشتیم بر صحیفه‌ی دل هنوز عشق تو عنوان سرمقاله‌ی ماست ارفع_کرمانی
من "شنا"کردن بلد هستم ولیکن عاقبت از خدا خواهم که "غرق" آن دو چشمانت شوم
دیری است نشسته‌ام پیِ چشمانت دلـواپس بـُغض و گریه‌ی پنهانت تقـدیر چنین رقـم زده می‌دانم دستم نرسد به گرمیِ دستانت
روزَش مهم نيست، همه چيز به خنده ى اولِ صبحت بستگى دارد... كافيست بخندى، تا تمامِ روز را در آسمان قدم بزنم امتحان كن
عمری است به نرخ روز یا نان خوردیم یا از سـر سفـره ی ریا نان بردیم ما دغدغه‌مان همیشه نان بوده، نه تو... تعجیل نمـا کـه از غـم نان مردیم!
غمم را شرح خواهم داد اگر پیدا کنم گوشی اگر پیدا کنم هم‌قد تنهاییم، آغوشی که ام؟ در وعده‌گاه خنجر و نیرنگ، سهرابی میان آتشی از کینه و تهمت، سیاووشی چنان بر چهره ام با غصه چنگ انداختی دنیا، که از شادی نشانم نیست جز لبخند مخدوشی من از صدها تَرَک در پای‌بستِ خانه، آگاهم دلم را خوش نخواهد کرد هیچ ایوان منقوشی به دنبال هماوردم مرو، بیهوده می‌گردی به قصد نفی و انکارم میا، بیهوده می‌کوشی فریب جان ِسرشار از سکوتم را مخور، روزی دهان از خون دل وا می کند هر کوه خاموشی
با مهر ،چـــــــــراغِ عــشق می افـروزی دل را به نــــــسیمِ دوستی مــــــیدوزی خورشید اگر چه روز و شب میسوزی! هـــــــر روز درخشنده تر از دیــــــروزی
ما شاخه ای از ایل شقایق هستیم با دردسر عشق موافق هستیم در پرده چرا سخن بگویم حاشا بگذار بدانند که عاشق هستیم    
گرما و بی پولی و دردِ دوری یار کرده مرا از زندگانی سخت بیزار😕 حالم شود بهتر زمانی که ببینم😉 عکسِ یهویی از قد و بالای دلدار😍 😎
‏اگه با عذرخواهی کردن همه چی حل میشد، ما الان داشتیم توی بهشت سیب میخوردیم!
تلخ است روزگار، مگر با بهانه‌ای پیدا کنیم دلخوشی کودکانه‌ای ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه روید ز سنگ‌فرش خیابان جوانه‌ای گر چشم دوختم به تماشای این و آن می‌خواستم که از تو بیابم نشانه‌ای هرجا که خیره می‌شوم انگار عکس توست ما را کشانده‌ای به چه تاریک‌خانه‌ای از جور روزگار کسی بی‌نصیب نیست دیوانه‌ای گرفته به کف تازیانه‌ای
در ذهن و دلم هستی شب تا به سحر جانم دیوانه شدم از این خوابی که نمی آید ...
طواف عشق میکردم، به دور کعبه‌ی جانت.. ولی حالا گمم، در وادیِ اِحرامِ تنهایی.. 🌱 🍃
در هیجان عاشقی چه باکی از محاکمه عشق اگر وکیل شد ادله جور می کند...