تردید ندارم که شدی راحت جانم
تا چشم تو را دید دلم، رفته امانم
از وسوسه ی گندم موهای بهشتیت
در شیب هبوطم به گمانم به گمانم
با جادوی عشق تو رسیدم به جوانی
انگار زلیخا شده محو جریانم
نو می شود از منحنی خنده ی تو، ماه...
یک بوسه ی تو تازه کند روح و روانم
روحم به جلا امده از بوی تو ای گل
نطقم شده باز از تو و گل کرده بیانم
#حسین_منزوی
در منِ دلسنگ، شورِ انتظار انداختی
ماهی مرداب را در جویبار انداختی
عشق، اقیانوس آرامی که میگفتی نبود
قایقم را در مسیر آبشار انداختی!
فکر میکردم جواب نامهام را میدهی
نامه را بیآنکه بُگشایی، کنار انداختی
عشق بر "جانم" حکومت میکند ای روزگار
در سرم بیهوده سودای فرار انداختی
آخر -ای عاقل!- به کار عشق روگردان شدی
خوب شد، یک بار عقلت را به کار انداختی...
#سجاد_سامانی
🌿🌻🌿🌻
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتشِ نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلسِتانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بَدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
شهر آنِ توست و شاهی، فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی
#سعدی
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز
چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز
هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان
در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز
سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز
ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها
از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز
بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز
ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!
از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز
آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را
در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز
وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را
بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز
با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز
#حسین_منزوی
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
چقدر ساده بههم ریختی روان مرا
بریده غصّۀ دلکندنت امان مرا
قبول کن که مخاطبپسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شبهای خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم، آنچنانکه آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزهای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلختر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
━━━━💠🌸💠━━━━
#امید_صباغ_نو
آسوده دلان را ، غم شوریده سران نیست
این طایفه را ، غصه رنج دگران نیست
راز دل ما، پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری، با خبر از بی خبران نیست
غافل منشینید ز تیمار دل ریش
این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست
ای همسفران، باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست
ما خسته دلان، از بر احباب چو رفتیم
چشمی زپی قافله ما، نگران نیست
ای بی ثمران سرو شما سبز بمانید
مقبول ، بجز سرکشی بی هنران نیست
در بزم هنر ، اهل سیاست چه نشینند
میخانه دگر جایگه، فتنه گران نیست
#معینی_کرمانشاهی
به من بفروش ناز ای تازهگل چندان که میخواهی
که تا جان و دلی دارم من و نازت خریدنها
#رهی_معیری
☆
چنان به آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
که همچو شمع، سراپا سرشکم و شررم
مرا ز عشق تو سودی به غیر #ننگ نبود
دگر مباد نصیبم که #نام_عشق برم
به دیده نقش رُخت دارم و نمیگویم
ز بیم آنکه مبادا بیفتی از نظرم
شگفت ماندهام از کار خویش کز غم عشق
میان اشک شدم غرق و باز شعلهورم
صفای روی تو از گریهٔ من است ای گل
که من به روی تو از پشت اشک مینگرم
#بهادر_یگانه
میروی و خطاست این شیوهٔ نابجاست این
قهر ز من چه میکنی؟ بهر تو همچو من کجا؟
#سیمین_بهبهانی
مصیبتهای دوری را منِ دور از وطن دانم
که دور از خانمان داند غم بیخانمانی را
#ابوالحسن_ورزی
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
#وحشی_بافقی
تنهاییام شریفتر از عشق او به توست
من با خدا معامله کردم تو با دلت...
#سید_سعید_صاحب_علم