eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در وقت فتنه معجزه بسیار دیده ایم اعجاز اشک و روضه فراوان شنیده ایم طوفان نوح هم که بیاید ملال نیست ...در کشتی نجات حسین آرمیده ایم
تا سر سال،تمام غم خود خواهم خورد حیف از این مال که خمسش به فقیهان برسد..
غیر عشق رخ دلدار غلط بود غلط هرچه کردیم غیر این کار غلط بود غلط هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا جز حدیث لب دلدار غلط بود غلط 🌱
در وقت فتنه معجزه بسیار دیده ایم اعجاز اشک و روضه فراوان شنیده ایم طوفان نوح هم که بیاید ملال نیست ...در کشتی نجات حسین آرمیده ایم
دیدی که یادِش رفت عاشق بوده؟ دیدی؟ دل! مثل بقیه کاشتت اینجا و تنها رفت... دیگه نباید منتظر باشی که برگرده هی‌ گفت می‌مونم کنارت؛ گفت... اما رفت‌.... ‌ مثل بهار اومد به دیدار بیابونم تا خواست روح من بشه سبز و شکوفا، رفت غرق عطش بودم که دریای محبت شد می‌خواستم یک قطره بردارم که دریا رفت با دوستِت دارم فریبم داد دیوونه وقتی‌که قلبم رو حسابی کرد شیدا رفت هی پیشم اومد تا منو وابسته کرد آخر وقتی که دل برد، عاشقی رو کرد حاشا رفت ماه دلم شد، نوربارون کرد قلبم رو تا چشم وا کردم به‌سودای تماشا...  رفت اومد کویر شعرهامو باغ معنی کرد با رفتنش، از خاک شعرم بذر معنا رفت بازم همون که ادعای مهربونی داشت دیوونه‌شو تنها گذاشت اینجا و تنها رفت
چقدر دست تو با دست من محبت کرد و انحنای لبت بوسه را رعایت کرد من از تو با شب و باران و بیشه‌ها گفتم و هر که از تو شنید از بهار صحبت کرد کتابِ چشم مرا خط به خط بخوان، خانم که تابِ موی تو را مو به مو روایت کرد سرودن از تو شبیه نوشتن وحی است و آیه آیه تو را می شود تلاوت کرد: اَلَم تَری که غزل کیف می کند با تو ؟ تنت ارم شد و من را به باغ دعوت کرد و تن، تنت، که وطن شد غزل مطنطن شد و رقص شد وَ تَتَن تَن تَنــانه حرکت کرد به سمت عطر تو تا قبله‌ها عوض بشوند و بعد رو به تو قامت که بست ، نیت کــرد منم مسافر چشمت،مرا شکسته نخواه و نیت غزلی در چهار رکعت کرد رکوع کرد وَ تسبیح‌هاش پاره شدند و مُهر را به سجودی هزار قسمت کرد قنوت خواند : خدایا،چرا عذاب النار ؟ که آتشم به تمام جهان سرایت کـرد و بی عذاب ترین عشق، آتشی شد که فرشتگان تو را نیز غـرق لذت کرد تشهد : اَشهَدُ اَن بوسه ات دو جام شراب و اَشهَدُ که لبانم به جام عادت کرد سلام بر تو که باران به زیر چتر تو بود سلام بر تو که خورشید هم سلامت کرد غزل تمام،نمازش تمام،دنیا مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد وَ تو بلند شدی تا انار بشکوفد دعای قلب مرا بوسه ات اجابت کرد غـزل به روی لبت شادمانه می رقصید و هر کسی که شنید از بهار صحبت کرد
خوابیده ای چو کودک در گاهواره ای کودک نگو ! فرشته بگو! ماهپاره ای مانند آریان و هلن،نسل منقرض زیبای خفته ها! نکند سنگواره ای شب ، نرم ، روی بالش تو پهن می شود تا بوسه ها زند به سحر گوشواره ای در لا به لای پلک تو خوابیده مریمی در سینه ام ، مسیح دل پاره پاره ای روی گلوی گرم تو سیبی چقدر سرخ شیطان! بیا ببین ! به خدا هیچکاره ای بر روی راه شیری ات آغوش یک شمع آه ای رمیده دل!تو چرا بی ستاره ای؟ بر تار و پود پیرهنت گل نموده است آنقدر یاسمن که ندارد شماره ای بر تن : شکوفه ، برف : تنت ، عمق : آفتاب آن فصل چارمت؟ خود من ! نیست چاره ای تصویرهای من همه عینی است ، عین تو حیف از حقیقتت که شود استعاره ای ققنوس جان خسته ام آتش گرفته است دستان من به سوی تو چونان شراره ای هی سعی می کنم ، و سرم رو به آسمان: آخر خدا ! خلیل تو هم داشت ساره ای یک جمله ، سرخ ، روی لبت بال می زند اسمم نهاد ، کاش بیاید گزاره ای اما سه نقطه آخر جمله نشست با لبخند جمع و جور لب خوش قواره ای باقیش را بگو ! نشنیدی مگر که : (( نیست در کار خیر حاجت هیچ استخاره ای )) یک پنجره و تو و سکوتی که می وزد خوابیده ای ! چو کودک در گاهواره ای
بانوی قصه های شبانه ! ترانه پوش بنشین کنار من ، غزلی تازه دم بنوش بنشین کنار من ، نفسی تازه کن ، بخواب در من بپیچ دختر زیبای دیرجوش با من بجوش ! قُل قُل صد بوسه ! غلغله غوغایی از تو می شود این شب ، شب خموش در من شبیه کولی شبگرد کوچ کن بگذار کوله بار دلت را به روی دوش چوپان واژه واژه من باش در شبی که می رسد صدای شغالان از آن به گوش بردار باز نی لبک باد را ؛ بزن از میش ِماه ، شیر ِجنون و عطش بدوش رو کن به آسمان ، به زمین اقتدا نکن در کار گِل نباش ، برای دلت بکوش مردم به فکر قصر شنی روی ساحل اند عاشق به فکر وسعت دریای روبه روش پارو بزن ! نه ! منتظر بادها نباش یک قایق است و کثرت امواج پر خروش هی غصه می خوری که چه ؟ عشق از سرم گذشت ما نیستیم مشتری شهر غم فروش پالان غم کج است ، تو بر رخش عاشقی بگذار زین و بگذر از این قاطر چموش عشق است شوکران و بمیریم اگر : شهید غم ، سم خودکشی حقیرانه : مرگ موش
از رشته ی حیات ندیدم ضعیف تر این تار و پود با نَفَس از بین می رود
همچو یک حبه ی قند است دلِ شیرینم آرزو کرده که در چای دلت آب شود!
ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشق احوال عمـومی دلم سـخت خراب است
پرسیــد که : چونــی ز غمُ درد ِ جدایــی ؟ گفتم : نه چنــانــَم که توان گفــت که چونــم...!
شهر دیگر شهرِ سابق نیست بعد از رفتنت آهِ شاعر سرد شد، بــازار داروخانه گرم ...!
گرچه در ظاهر از تو بی خبرم هيچكس جز تو نيست در نظرم...
غیرِ آغوشِ تو هر جا که روم ولگردیست...
دلدار، دلی خواست و دل برد و دلم رفت... دل دادم و دل بستم و دل کَند چه راحت...
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد # امیر اکبر زاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک جوجه برای شیر،گردی کرده تهدید به آغاز نبردی کرده زان پس که نرفته چندی آرایشگاه الهام هم ادعای مردی کرده احمدرفیعی وردنجانی
مکن از گریه مرا منع که وا پس نرود... اشک گرمی که رسیده ست به مژگان نزدیک
با دیگران به مهری و با من به کین هنوز می‌سوزم از فراق تو ای نازنین هنوز نامم به ریشخند برِ این و آن برفت یک لحظه دل نمی‌کنی از آن و این هنوز من ایستاده بسته کمر خدمت شما تو با رقیب هرزه درا همنشین هنوز هردم کنی جفایی و چون طفل بی‌خبر گویی چرا فلان بود اندوهگین هنوز با من نئی ولی به خیالی که با منی غیرت برند مردم کوتاه‌بین هنوز از دست رفته‌ایم خدا را تفقدی تا در تن است این نفس واپسین هنوز از عشق هرچه گویم و گویند نابجاست کس برنگشته است از این سرزمین هنوز گفتم به ترک پیر خرد ز آنکه هرچه گفت گفت و نداشت بر سخن خود یقین هنوز ما جان سپرده‌ایم و شگفتا که می‌کشیم دنبال مرگ، منت جان‌آفرین هنوز
در دلم خواستن مرگ کسی نیست ... ولی! کاش هر کس به تو دل بست بیاید خبرش!
علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید! کجاست عشق که در مانده‌ام به چارهٔ دل ...
من اِمشب با تو می گویَم، همه نا گفته هایَم را دَمی با تو به سر بُردن، خودش آرامِشی ناب است