eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
  در خاک هم دلـم به هـوای‌تو می تپـد   چیزی کـم از بهشـت نـدارد هـوای‌تو ...
دلم دربند احساسی عمیق است غم عشقی که همرنگ عقیق است اگر سرخ است و نرم است این دل سنگ دلیلش شعله های این حریق است به معراج غمم رفتم، شنیدم حلول عشق در صحن عتیق است همان صحنی که سقاخانه اش را ندیده، رشک تسنیم و رحیق است حریم با صفای شاه عشاق همان شاهی که با رعیت رفیق است همان سرچشمه ی جود و کرامت که حاتم قطره ای در او غریق است برای یک سفر تا بی نهایت... بلیط مشهدش تنها طریق است سلامش میکنم در ساعت هشت خدا را شکر، این ساعت دقیق است...
12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ایرانه و یه شاه خراسانه و یه قلبی که دلتنگ سلطانه‌ و.... یه دلداده و همین حرفای ساده و... غریبی که یاد تو افتاده‌ و... 🖤
"خوشم که از ازل شدم به درگهت گدا حسن" تو کردی از نیاز مردمان مرا جدا حسن خوشم که حاجتم فقط به دست تو شود روا تو معدن کرامتی و جودی و سخا حسن ضعیف و بی لیاقت و مریض و دردمندم و به ذره ای نگاه تو شود غمم دوا حسن نوشته بر درِ بهشت حق چنین نوشته ای دوا حسن ، شفا حسن، سخا حسن، هوا حسن یاصاحب‌صبر
بعد از نبی مصیبت عظما شروع شد جنگ و فریب و فتنهٔ دنیا شروع شد باید بگویم از سر بغضی که داشتند ظلم و ستم به ام ابیها  شروع شد آغاز فتنه آتش در بود و بعد از آن خانه نشینی و غم مولا شروع شد سر بسته نیز می شود از «داغ»روضه خواند رسم ستم به غنچه از آنجا شروع شد شاعر دلش گرفت و دمی مویه کرد و بعد اشکی چکید و نوحه گری ها شروع شد.
تا با منی تو، حال دلم بد نمی شود راهی به روی زندگی ام سد نمی شود! هر کس چراغ راهنمایش تو بوده ای در انتخاب راه مردد نمی شود! خورشید زائری است که هر صبح بی سلام بر گنبد تو، راهی مقصد نمی شود! از دست با سخاوت تو چرخ آسمان هر روز بی گرفتن نان رد نمی شود فیروزه ای شود دل هفت آسمان اگر، همتای این رواق زبرجد نمی شود! از لطف بی حد تو عجب نیست روزحشر جاری اگر به خلق جهان حد نمی شود! خورشید و ماه و زهره و ناهید شعله ای از پنج نور آل محمد نمی شود! هر جا پی شفای دل تنگ می روم آغوش مهربانی مشهد نمی شود!
یوسف گمگشته ای دارد دل کنعانی ام بی وصالش مانده ام تنها و در ویرانی ام ماه را گم کرده ام در شامِ تار افتاده ام سست و لرزانم گرفتاری به بی بنیانی ام هرچه میگردم به دنبالش نمی یابم ولی خوب میدانم که در چنگالِ بی ایمانی ام چشمهایم مستِ زیباییِ دنیا گشته و رفته از من حالتِ وجدانی و انسانی ام بارها کردم خطا. او چشم پوشی کرد باز خسته ام کرده ست نفسِ سرکشِ شیطانی ام گفت رب العالمین بازا به سویم باز من برنگشتم سوی او وای از دلِ عصیانی ام توبه کردم من ولی از نفس غافل بودم و باز هم در دامِ این امٓاره ام زندانی ام یا اباصالح بیا از خود نجاتم ده که من زار و خار و خام دنیای درونِ فانی ام جز تو ناجی نیست والله ای عزیز فاطمه راه امنی را نشانم ده دمِ پایانی ام یاصاحب صبر
صلی الله علیک یارسول الله روضه بوده روزهایی که به پیغمبر گذشت آنچه بر او در دل این قوم کج‌ باور گذشت مغزهای خشک از تعبیر رحمت عاجزند حضرت باران از آنان با دو چشم تر گذشت یک نفر ایمان سُستش را به مشتی سیم داد یک نفر از یاری دینش به مشتی زر گذشت گُل نپاشیدند مردم بر سرش، بسیار شد در عبور از کوچه‌ها از زیر خاکستر گذشت می‌زد آتش بر دل افلاکیان از جور خلق درد دل‌هایی که بین احمد و حیدر گذشت رحمت للعالمین، یعنی مروت بر همه یعنی الگوی تمام خلق بودن، در گذشت غیر خوبی هیچ‌کس از دست پیغمبر ندید از بدی‌هایی که دید از خلق سرتاسر گذشت خانه‌اش کوی امید مردم درمانده بود چون که می‌دیدند از این خانه‌ی اطهر گذشت با ادب در می‌زد عزراییل هنگام ورود چون به اذن فاطمه می‌باید از این در گذشت آه روزی با لگد با شعله بر در می‌زدند باز قلبم خون شد از روزی که بر کوثر گذشت داشتم می‌گفتم از داغ رسول حق ولی می‌شود آیا مگر از روضه‌ی مادر گذشت؟!
فکری برای پر زدن بال من کنید  من را اسیر زلف امام حسن کنید
دلی که غرق نگاه محبت حسن است همیشه شعله‌ور از داغِ غربتِ حسن است غریب اوست که حتی به خانه‌اش تنهاست بقیع، جلوه‌ای از این حکایت حسن است پس از علی که امیر است و قافله‌سالار ردای سبز امامت به قامت حسن است هنوز هم درِ بیتُ الولایه‌اش باز است گشوده سفره‌ی لطف و کرامت حسن است نَفَس نَفَس غم خود را به او توسل کن امید، غنچه‌ی باغ عنایت حسن است نمی‌زند به خدا دست رد به سینه‌ی تو دعای خسته‌دلان در اجابت حسن است   فقط به صلح، حسن را شناختن ظلم است جمل، شکوه بلند شهامت حسن است مسیر کرببلا را چه خوب تعیین کرد تمام راه، نشان و علامت حسن است * * * حدیث کوچه و سیلی و تازیانه، (کمیل) نبود روضه‌ی مادر، مصیبت حسن است...
آنان که شعله بر دل غم‌پرورت زدند روزی شراره بر جگر مادرت زدند دیروز بر غریبی پدرت خنده کرده‌اند شب‌باوران که خیمه به دور و برت زدند این دشمنان دوست‌نمای هزار رنگ زخمی به روی زخم دل مضطرت زدند صلحت زمینه‌ساز قیام حسین بود تهمت به علم و دانش بار آورت زدند سردار بی سپاه شدی و دریغ و درد خنجر زپشت بر تو و بر باورت زدند در هاله‌ی غریبی خود سوختی ولی با شعله‌های زخم زبان آذرت زدند گاهی کمر به قتل تو با زهر بسته‌اند گاهی میان هجمه‌ی غم، خنجرت زدند بر حالت حسین، ملائک گریستند از بس که تیر بر بدن پرپرت زدند با گریه می‌نوشت «وفایی» که از غمت آتش دوباره بر جگر خواهرت زدند