eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مذهب ما مست شدن فعلِ حرام است این حکمِ مُسلّم شده در فقه و کلام است لیکن شده مستی ز علی واجب و این اَمر فتوایِ دو صد مرجعِ تقلیدِ عظام است
در معنی "اِمام زمان" می توان نوشت مبهوتِ یک نگاهِ قشنگش ، دقیقه ها
من چون ز پا بيفتم، درمان درد من اوست درد آن بود كه از پا درمان من بيفتد - شهريار
‌ به جز تو قلب خودم را به هیچ‌کس نسپردم، تو هم غمی به جهانم اضافه کردی ـو رفتی!..
میخواهمت ولی به تو گویا نمیرسم چون شهریار غم به ثریا نمیرسم کابوس وحشتم شده شبهای بی ثمر حتی به تو در آخر رویا نمیرسم
بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست  باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست   سوگند می‌خورم به مرام پرندگان  در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست  با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما  وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست  در کارگاه رنگرزانِ دیار ما  رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست  از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند  در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست   دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر  فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست  وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را  فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست  تنها یکی به قلّه تاریخ می‌رسد  هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست  
...کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ  که من از اینهمه دیوار بدم می آید   دوست دارم به ملاقات سپیدار روم ولی از مرد تبردار بدم می آید ای صبا بگذر و از من، به تبر دار بگو که از این کار تو بسیار بدم می آید...
عشق پرواز بلندی‌ است مرا پر بدهید  به من اندیشة از مرز فراتر بدهید من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم  یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید  تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند  برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید   یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید  باغ جولان مرا بی‌در و پیکر بدهید   آتش از سینة آن سرو جوان بردارید  شعله‌اش را به درختان تناور بدهید   تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند  به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید  عشق اگر خواست، نصیحت به شما، گوش کنید  تن برازندة او نیست، به او سر بدهید  دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره کنید  یا به یک شاعر دیوانة دیگر بدهید    
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ... ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ، به ﺍﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯽ ﺑﻬﺮﻩ بوﺩ!!! ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ که واقعاً معرکه است : ﺳﺮ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ز ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ.
حرف را باید زد ! درد را باید گفت ! سخن از مهر من و جور تو نیست . سخن از متلاشی شدن دوستی است ، و عبث بودن پندار سرور آور مهر