eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گیرم که به توبه نیز نائل گشتم با خاطره ی گناه باید چه کنم؟!
نیازی نیست روضه سر بیاید نباید روضه‌خوان دیگر بیاید برای گریه، این ایّام کافی‌ است فقط گاهی صدای "در" بیاید
من پریشانم قبول اما تو از من بدتری من دلت را برده‌ام داری تو هم دل می بری یک قدم باید جلوتر رفت در این ماجرا کار ما دیگر گذشته از برادر خواهری کار خود ر ا کرد آخر آنچه در دلهای ماست هی‌گرفتیم این‌همه‌احساس‌خوش را سرسری مطمئن هستم شنیدی قصه را حالا که من خواهشم ابراز شد با لفظ شیرین دری پس بیا و خواهش دلهایمان را رد نکن دست در دستان من بگذار دیگر ای پری خطبه عشق و محبت را بگو جاری شود همنشینم باش با عنوان ناب همسری پ‌ن:البته از ما گذشته، ولی دوستان مجرد گوش کنن🌺
دل گلایه ندارد تنی که افسرده است سکوت، تلخ ترین حرف یک زمین خورده است... نگاه میکنم‌ اما شبیه سابق نیست چقدر آینه از دیدن من آزرده است به آسمان و زمین چنگ میزنم بی تو شبیه کفتر جلدی که صاحبش مرده است... به پات مانده‌ام اما مترسکی شده‌ام برای مزرعه ایی که همیشه پژمرده است... و خواستم بنویسم که بی تو دنیا ،آه غم تو قافیه ها را ز خاطرم برده است...
دنیا برای آمدنت بیقرار شد وقتی به فتنه ها و مرض ها دچار شد دستان التماس همه رو به سوی توست هـر جا نشانه های بلا آشکار شد سر ریز گشته کاسه ی صبر جهان، بیا از بس که ظلم بر سر دوشش سوار شد داریم ادّعایی وکاری نکرده ایم اعمال ما به نزد تو بی اعتبار شد دارد زمان غیبت تان طول می کشد دلتنگی و فراق و غمم بی شمار شد اللهم عجــل لولیـــک الفرج 🌷
کاش می شد که خدا باز عنایت بکند یک جهان غمزده را غرق سعادت بکند حال و احوال زمین درهم و این شهر خراب نه نباید که به غم بیشتر عادت بکند پشت هم چله و هی ندبه به امید ظهور تا به کی سینه از این درد روایت بکند رفته و میگذرد صبح و شب از کوچه ی عشق حائلی نیست اگر چشم رعایت بکند باز هم جمعه و امید ،هوس کرده خسی جانب عشق خودش عرض ارادت بکند *** درد از این بیش که در غلغله ی مدعیان یک نفر نیست که با عشق صدایت بکند...
شده‌ام بی ســـــر و ســــامـــــان اباعبدالله والـــه و زار و پریـــــشـــــان ابــــاعبــدالله رمقــی نیـــست به جز گفتن این یــک جمله جــــان این خستــــه به قربـــــان ابا عبدالله بگذارید بمیــــرم که همین جــاست بهشت صحــــــنه‌ی محشــــرِ ایــوان اباعبـــدالله محنتی نیــــست که درمان نشود در حرمش می‌شـــــوم دســـت به دامـــــان اباعبدالله کاش من هم دم مردن نکشم دست از دوست بشــــــوم حـــر پشیــــــمان ابـــــاعبــــــدالله
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سخت‌تر نیشخند دوستان اما دو چندان سخت‌تر خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق خنده های آشکار از اشک پنهان سخت‌تر چید بالم را و درهای قفس را باز کرد روز آزادی است از شب های زندان سخت‌تر صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت: هر که تن را بیشتر پرورد، شد جان سخت‌تر مرگ آزادی است وقتی بال و پر داری، کنون زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت‌تر
ما را نکند تو هم به چیزی نخری حتی به بهای خرده ریزی نخری این قلب شکسته را که دارایی ماست یارب! نکند تو هم پشیزی نخری!
ما را نکند تو هم به چیزی نخری حتی به بهای خرده ریزی نخری این قلب شکسته را که دارایی ماست یارب! نکند تو هم پشیزی نخری!
. کانال اشعار خانم فروغی مقدم https://eitaa.com/behjatf
با شب چه کند سینه‌ی این برکه بیتاب وقتی که تو اِی ماه! نخواهی که بتابی
گاه گاهی یِک سُراغِ ساده اَز ما هَم بِگیر ما که از رو رَفته‌ایم اَز بَس سُراغَت آمَدیم !
باد عَطرَت را به گَندُم‌زار بُرد و بَعد اَز آن هَر کِه نانی بَر زَمین بینَد به آن بوسه زَنَد...
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد  نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد  ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف  دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد  هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم  نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد  آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم  مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد  سیلی محکم او چشم مرا تار نمود  مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد  حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد  باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد  قصه ی کوچه عجیب است مهاجر اما  وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد  ✔️ ✔️
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 بادِ پاییز پی گلشنِ راز آمده بود گرگِ بیرحمِ اجل سمت حجاز آمده بود آفتابِ نبوی .. بر لبه ی بام رسید آخرین ثانیه ها نیز به اتمام رسید شمع آشفته و پروانه حزین بود .. ولی ... جسمِ بی جانِ نبی روی زمین بود .. ولی ... عدّه ای بی بته مشغولِ خیانت بودند وسطِ سینه زنی فکرِ خلافت بودند اشکهای به زمین ریخته را گِل کردند موقع غسل و ‌کفن تعزیه را وِل کردند این جماعت ز توّلای علی بیزارند از همان روزِ ازل .. در صددِ آزارند سرزمینِ دلشان بُخل فراوان دارد جای خون در رگشان تفرقه جریان دارد یادشان هست جهاز شتر و دستِ امیر سوره ی مائده و آیه ی ابلاغِ غدیر ... یادشان هست ولی فطرشان آلوده ست هم سخن گشتنِ با این سه نفر بیهوده ست شک ندارند علی از همه درویش تر است عزّتش پیش خدا از همگان بیشتر است گوی حق را که ز دستان ولی دزدیدند تکیه بر تخت قضا داده به حق خندیدند خنده کردند .. ولی آتش شان سرد نشد چون علی یاورِ آن حاکمِ نامرد نشد اگر این شیرِ قلندر نشود دست آموز ... میشود شعله حقّانیتش خرمن سوز باید این قافیه ی باخته را بُرد کنند غرض آنست علی را پس از این خُرد کنند روزها میگذرد .. حادثه بر می آید ... صبرِ این قومِ به حج رفته به سر می آید حاجیان گوش به لفّاظی رندان دادند به خبیثانِ بنی ساعده میدان دادند بوذر و جابر و عمّار زمین گیر شدند بعد از آن روز شغالان همگی شیر شدند سُرخ شد صورتِ زهرا ز کُتک .. امّا باز ... غصب شد ارثیه ی باغِ فدک .. امّا باز ... دیوِ دیوانه به سر وقتِ غنیمت آمد دزد این مرتبه با حربه ی بیعت آمد خصم یکبارِ دگر رو به تحکُّم آورد ظالمی آمد و یک عالمه هیزم آورد دادرس نیست به شکوایِ علی گوش کند آتشی را که فراهم شده خاموش کند کوچه لبریز ز دلواپسی و واهمه بود آنهمه مَرد .. ولی شیر فقط فاطمه بود گفت : ای آنکه نگاهت غضب آمیخته است پشتِ دروازه ی خیبر جَنمت ریخته است تو که باشی که وقیحانه به این در بزنی نمکم خورده .. نمکدانِ مرا می شکنی !؟ تو و آن پیر که در سفسطه میرِ عربید نانجیب .. آمده بیعت ز علی می طلبید ‌!؟ جاهلانید و به جهلِ خودتان می نازید نقلِ ما نیست .. شماها به خدا می تازید او رَجز خواند و عدو یکسره سیلی میزد تا نفس داشت به آن صورتِ نیلی میزد عرقِ شرم ز رخساره ی دین می افتاد هی عدو میزد و او روی زمین می افتاد میزد از دور علی بود و تماشا می کرد دستِ او بسته و با درد مُدارا می کرد بُردباری وسطِ تفرقه بی جانش کرد تازیانه زدنِ فاطمه داغانش کرد آخرین ضربه چنان بر شکمِ مادر خورد که جنین با لگدی در شکمِ مادر مُرد اثرِ ضربه ی شلّاق .. به صورت مانده ست فاطمه گوشه ی در اشهدِ خود را خوانده ست رنگ از چهره ی او رفته .. خدا رحم کند ... میخ در سینه فرو رفته .. خدا رحم کند ... علّتِ خلقِ جهان از نفس افتاد .. ولی ... همه دیدند دراین فاصله جان داد علی آنکه میسوخت دلش از اثرِ میخ علی ست آه ... مظلوم ترین آدمِ تاریخ علی ست روی این در که پیَش خون خدا ریخته است تا ابد بیرقِ یا فاطمه آویخته است عاقبت قسمت ما نیز ظفر می گردد یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد مهران ساغری
☆ باران شد و بر روی زمین نازل شد با خاک در آمیخت سراپا گل شد این قطرهٔ بی‌نشانه در سایهٔ عشق روح تو در آن دمید و نامش دل شد
دخیل بسته دلم را به قاب چشمانت نگاه نافذ عشقی که خانمان‌سوز است
در ثانیه ها ترانه جریان دارد انگار که ابر عشق باران دارد در شهرِخیالِ راه رفتن با تو، هر خاطره بی عدد خیابان دارد
پروانگی 🇵🇸 : گیسوی عشقم را پریشان کرد یادت حالا کجا در جستجوی شانه باشم؟ 🍂🍂🍂 افتاد سروی که به رویش می‌نشستم باید برای خود به فکر لانه باشم
سلام صبحتون بخیر🌼
شاید نرسیدم به خط ناب ظهور مرگ آمد و جایگاه جسمم شد گور تا زنده ام آقای دلم! رحمی کن یک بار بیا به چشم تار این کور
ای باغچه ی یاسمنم صبح بخیر گنجشکَکِ در ناروَنم صبح بخیر لُر ،کُرد ،بلوچ، مازَنی ،ترکمنی ای مردم خوب وطنم صبح بخیر
جمعه بیکاری ما بود که یادت کردیم😔 روز کاری شده و باز فـراموش شدی😔
یــک عمر جــدایــی بـــه هــوای نفسی وصــل گیرم که جوان گشت زلیخا؛ به چه قیمت؟!