eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به سردی می رود هر داغ اما داغ مادر نه بخوان از روضه ی گودال اما روضه ی در نه چگونه می شود مرثیه خوان داغ زهرا(س) بود از آتش گفت و از وحشی گری قوم کافر نه فقط شرح کرامت گفت اما ازدل قرآن خوشایند خیانت پیشگانی، حذف کوثر نه سوال حضرت زهرا (س)گمانم پشت در این بود علی(ع) جان عقده ی این قوم هست از فتح خیبر نه!؟ دفاع از ولایت را چه زیبا کرده او معنا که جان داده است اما در هجوم فتنه، سنگر نه خوارج با سقیفه باب شد وقتی که نااهلان خلاف امر طاها و خدا گفتند حیدر نه... @gida13
بيدار شو(کوپه خاليست) اين آخرين ايستگاه است با جامه‌دان بزرگم چشمم به آنسوی راه است تنها و خسته شکسته طرفی نبسته نهادم پا را به دالان سردی زردی که دائم سياه است پرسيدم از سايه‌ای خيس:ساعت ببخشيد چند است؟ تا صبح راه درازي است اين اول شامگاه است لرزيد در خلوت شب زان سوی گوشی صدايی لرزيد در سينه قلبم وقتی که گفت:...اشتباه است ترکيد بغض غريبی بر نيمکتهای خالی با ياد آنی که مي گفت:...همواره چشمم به راه است بعد از تو ای آبی عشق!ای قاب رويای جاويد آيينه‌هايی شکسته همواره سهم نگاه است آه ای محاق نفسگير از ديده‌ام پای برگير شبهای خاموش چشمم محتاج بانوی ماه است چتری به جا ماندو ساکی در زير رگبار باران بر گسترای خيابان سيلابی از اشک و آه است ...همواره چشمم به راه است ...همواره چشمم به راه است
غنچه‌ی دلتنگ امشب میزبان شبنم است حرفْ بسیار است اما فرصت صحبت کم است آنکه مدت‌هاست از من چشم می‌پوشد تویی! آنکه می‌گیرد سراغ از خلوتم هر دم غم است جای حیرت نیست گر در پای عشقت سوختم عاشقی میراث ما از دودمان آدم است اشک می‌ریزد مدام از چشم‌هایم، بعد تو آنچه می‌بینم فقط تصویرهایی مبهم است از دلیل رفتنت چیزی نمی‌گویم به غیر درد دل دارم ولی آیینه هم نامحرم است!
مشتری وقتی که بسیار است سرگرمی؛ ولی در کسادی تازه می‌فهمی خریدارِ تو کیست
شـــاعـــر شـــده­ ام اوج در اوهــام بگیـــرم هی رقص کنـــی از تنـــت الهــــام بگیـــرم شـــاعـر شـــده ­ام صبــر کنــم بــاد بیــایــد تــا یــک غـــزل از روســـری ­ات وام بگیـــرم هــی جام پس از جام پس از جام بیــــاری هــی جام پس از جام پس از جام بگیــــرم آشـــوب شـــوی در دلــــم آشـــوب بیفتـــد .....آرام شــــــوی در دلـــت آرام بگیـــــــرم سهمم اگـــر افتـــادن از ایـــن بـــام بیفتــم سهمم اگــر اوج اسـت از ایــن بــام بگیــرم سنگـی زدم و پنجــــره ­ات بــاز...ببخشیــد پیغــــــام فــــــرستــــــادم پیغـــــام بگیـــرم شاعر شدم اقرارکنم وصف تو سخت است شاعر شدم از دسـت تو سرسـام بگیـــرم
خورشید مردّد است، کمرنگ شده هر چیز که دست می زنم سنگ شده انگار که حال و روز دنیا خوش نیست شاید که دلت برای من تنگ شده
بي تو يك بار دگر خواندند اين احوال را روزها را، هفته ها را، ماه ها را، سال را... خودخوري يك بخش از صبر است، عاشق مي كشد مثل موجي كه به صورت مي كشد چنگال را آن قدر فكرم به چشمان تو مشغول است كه می بري از خاطرم هرگونه استدلال را مثل ماهي هاي قرمز، مي رسي پيش از بهار مي دمي در روح و جانم شوق استقبال را من براي صيد آغوش تو دستم باز باز.. چون عقابي كه دمادم می گشايد بال را حرف ها دارند مردم همچنان پشت سرم بعد تو ول كرده ام هر گونه قيل وقال را ابروانت چون دو چاقويي سلاح سرد توست دور كن از قلب من اين آلت قتال را با تو حتي راضي ام، حاضر به تبعيد از بهشت؛ گاز خواهم زد تمام سيب هاي كال را!...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
رفتی و من هنوز تو را آه می‌کشم عکس تو را مدام به ناگاه می‌کشم دنیا و شعر و فکر و خیالم همه مجاز تنها تو را حقیقت دلخواه می‌کشم رفتی و جای یوسف چشمت عزیز مصر خود را ته ته ته یک چاه می‌کشم دیوانگی که ربط ندارد به دین و شرع خود را شبیه یک زن گمراه میکشم خود را کنار پنجره با چشم بی‌قرار دلتنگ سیب نقره‌ای ماه می‌کشم ای عشق ای تمام غزل‌های منزوی نام تو را روایت جانکاه می‌کشم
هدایت شده از بارش‌های قلم من
ای عشق به چشم پر ز نم می‌خندی بر بخت پر از حسرت و غم می‌خندی دیروز به شوق دیدنت آب شدم امروز برای ماتمم می‌خندی @bareshe_ghalam
34.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه مهر تو بر دل امیدی تازه می‌کارد به امید نگاه توست این قلب پرآشوبم
گلپاره ای از دار دنیا داشت می رفت یک هم نفس تنهای تنها داشت می رفت فریادها دربغض پنهان داشت آنشب خون دل از چشمان مولا داشت می رفت می خورد غمهای دلش یا آن که جاری همراه آب  دست اسما داشت می رفت این اولین بار است خواهش کرده از او زهرا بمان! بانوی بطحا داشت می رفت ذکر قنوت هر شبش "عجل وفاتی" دست دعا "اُمِّ ابیها" داشت می رفت یک سینه ی  پر آه و یک مرد یگانه بر شانه اش تابوت عذرا داشت می رفت در شب چرا غسل و کفن؟ یازینب آنشب در ذهن خود آنقدر  آیا داشت می رفت؟ یکبار دیگر زینب از روی تعجب "هَل ...ابنِ اُمّی "در بلایا داشت می رفت پایان شعر  فاطمی  شد کربلایی زهرا سر بالین سقا داشت می رفت