eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهر دل را با تو تابان می‌کنم قدری بمان با غزل همواره طوفان می‌کنم قدری بمان در هوایت پر زنان هستم، همیشه در پی‌ات گر روی این دیده گریان می‌کنم قدری بمان من عقابی خسته‌ام، طاقت ندارم بیش از این خستگی را از تو پنهان می‌کنم قدری بمان شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی گر روی نادیده باران می‌کنم قدری بمان لب فروبستی که من بی‌تاب لب‌هایت شوم؟! من لبت را شاد و خندان می‌کنم قدری بمان
در شهر اگر هنوز ایمانی هست در کالبد خسته‌ی ما جانی هست چون معتقدیم منتقم در راه است ویرانی و غم را سرو سامانی هست
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745 لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال مدیر کانال @Seyed_moris2020
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح … چون غنچه‌ی نشکفته نسیم سحری را
به رو سیاهیم اقرار می‌کنم … العفو برای خوب شدن، کار می‌کنم … العفو مرا تو می‌خری و پاک می‌کنی اما منم که آینه را تار می‌کنم … العفو رسیده‌ام که خودم را نشانِ تو بدهم به هر بهانه‌ای تکرار می‌کنم … العفو خودت اجازه شب زنده داریم دادی که با اجازه‌ات اصرار می‌کنم … العفو مران ز خودت مرا، که من خود را بدون تو همه جا خوار می‌کنم … العفو از این که عفو تو شد شاملم ولی من با گناه کردنم انکار می‌کنم … العفو
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه برخیز به آب و روشنی دست بده خورشید دوباره همنشین شد با ماه
من با تو نگویم که تو پروانه‌ی من باش چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش در کلبه‌ی من رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه‌ی من باش من یاد تو را سجده کنم، ای صنم اکنون برخیز و بیا خود بت بتخانه‌ی من باش دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا اکنون دگر آبادی ویرانه‌ی من باش لطفی کن و در خلوتِ محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه‌ی من باش چون باده خورم با کفِ چون برگِ گلِ خویش ای غنچه دهان، ساغر و پیمانه‌ی من باش چون مست شوم، بلبل من! سازِ هم‌آهنگ با زیر و بمِ ناله‌ی مستانه‌ی من باش من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف آرایشِ آغوشِ من و شانه‌ی من باش ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی " امید " بیا با من و پروانه‎ی من باش
در دست من بگذار آن دستان تنها را در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را حيف است جای ديگری پهلو بگيری عشق! پهلوی من پايين بياور بادبان‌ها را بی‌طاقتی‌های تو را آغوش وا كردم مانند بندرها كه توفان‌های دريا را بر صخره‌های من بكوب اندوه‌هايت را بر ماسه‌هايم گريه كن غم‌های دنيا را اسم تو را بردم لبان تشنه‌ام خشكيد مثل دهان نيل وقتی اسم موسی را ...
تکه یخی که عاشقِ ابرِ عذاب می‌شود سرِ قرارِ عاشقی همیشه آب می‌شود به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود ...