آبادی شعر 🇵🇸
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی ؟! یار خودت را از خودت بیزار دیدی ؟! آیا توهم هر پردهای را تا گشودی
خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟!!!!!
شهر دل را با تو تابان میکنم قدری بمان
با غزل همواره طوفان میکنم قدری بمان
در هوایت پر زنان هستم، همیشه در پیات
گر روی این دیده گریان میکنم قدری بمان
من عقابی خستهام، طاقت ندارم بیش از این
خستگی را از تو پنهان میکنم قدری بمان
شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی
گر روی نادیده باران میکنم قدری بمان
لب فروبستی که من بیتاب لبهایت شوم؟!
من لبت را شاد و خندان میکنم قدری بمان
#حمید_حسینی
در شهر اگر هنوز ایمانی هست
در کالبد خستهی ما جانی هست
چون معتقدیم منتقم در راه است
ویرانی و غم را سرو سامانی هست
#محمدجواد_منوچهری
#اللهمعجللولیکالفرج
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745
لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال
مدیر کانال
@Seyed_moris2020
May 11
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح … چون غنچهی نشکفته نسیم سحری را
#صائب_تبریزی
به رو سیاهیم اقرار میکنم … العفو
برای خوب شدن، کار میکنم … العفو
مرا تو میخری و پاک میکنی اما
منم که آینه را تار میکنم … العفو
رسیدهام که خودم را نشانِ تو بدهم
به هر بهانهای تکرار میکنم … العفو
خودت اجازه شب زنده داریم دادی
که با اجازهات اصرار میکنم … العفو
مران ز خودت مرا، که من خود را
بدون تو همه جا خوار میکنم … العفو
از این که عفو تو شد شاملم ولی
من با گناه کردنم انکار میکنم … العفو
#محمدحسن_بیاتلو
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه
دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه
برخیز به آب و روشنی دست بده
خورشید دوباره همنشین شد با ماه
#صفیه_قومنجانی
من با تو نگویم که تو پروانهی من باش
چون شمع بیا روشنی خانهی من باش
در کلبهی من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانهی من باش
من یاد تو را سجده کنم، ای صنم اکنون
برخیز و بیا خود بت بتخانهی من باش
دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر آبادی ویرانهی من باش
لطفی کن و در خلوتِ محزون من ای دوست
آرام و قرار دل دیوانهی من باش
چون باده خورم با کفِ چون برگِ گلِ خویش
ای غنچه دهان، ساغر و پیمانهی من باش
چون مست شوم، بلبل من! سازِ همآهنگ
با زیر و بمِ نالهی مستانهی من باش
من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف
آرایشِ آغوشِ من و شانهی من باش
ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی
" امید " بیا با من و پروانهی من باش
#مهدی_اخوان_ثالث
در دست من بگذار آن دستان تنها را
در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را
حيف است جای ديگری پهلو بگيری عشق!
پهلوی من پايين بياور بادبانها را
بیطاقتیهای تو را آغوش وا كردم
مانند بندرها كه توفانهای دريا را
بر صخرههای من بكوب اندوههايت را
بر ماسههايم گريه كن غمهای دنيا را
اسم تو را بردم لبان تشنهام خشكيد
مثل دهان نيل وقتی اسم موسی را ...
#پانتهآ_صفایی
تکه یخی که عاشقِ ابرِ عذاب میشود
سرِ قرارِ عاشقی همیشه آب میشود
به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب میشود
کنار قلههای غم نخوان برای سنگها
کوه که بغض میکند سنگ مذاب میشود
باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ میرود، غنچه گلاب میشود
چه کردهای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که میکنم شعر حساب میشود ...
#کاظم_بهمنی