eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بيدار شو(کوپه خاليست) اين آخرين ايستگاه است با جامه‌دان بزرگم چشمم به آنسوی راه است تنها و خسته شکسته طرفی نبسته نهادم پا را به دالان سردی زردی که دائم سياه است پرسيدم از سايه‌ای خيس:ساعت ببخشيد چند است؟ تا صبح راه درازي است اين اول شامگاه است لرزيد در خلوت شب زان سوی گوشی صدايی لرزيد در سينه قلبم وقتی که گفت:...اشتباه است ترکيد بغض غريبی بر نيمکتهای خالی با ياد آنی که مي گفت:...همواره چشمم به راه است بعد از تو ای آبی عشق!ای قاب رويای جاويد آيينه‌هايی شکسته همواره سهم نگاه است آه ای محاق نفسگير از ديده‌ام پای برگير شبهای خاموش چشمم محتاج بانوی ماه است چتری به جا ماندو ساکی در زير رگبار باران بر گسترای خيابان سيلابی از اشک و آه است ...همواره چشمم به راه است ...همواره چشمم به راه است
غنچه‌ی دلتنگ امشب میزبان شبنم است حرفْ بسیار است اما فرصت صحبت کم است آنکه مدت‌هاست از من چشم می‌پوشد تویی! آنکه می‌گیرد سراغ از خلوتم هر دم غم است جای حیرت نیست گر در پای عشقت سوختم عاشقی میراث ما از دودمان آدم است اشک می‌ریزد مدام از چشم‌هایم، بعد تو آنچه می‌بینم فقط تصویرهایی مبهم است از دلیل رفتنت چیزی نمی‌گویم به غیر درد دل دارم ولی آیینه هم نامحرم است!
مشتری وقتی که بسیار است سرگرمی؛ ولی در کسادی تازه می‌فهمی خریدارِ تو کیست
شـــاعـــر شـــده­ ام اوج در اوهــام بگیـــرم هی رقص کنـــی از تنـــت الهــــام بگیـــرم شـــاعـر شـــده ­ام صبــر کنــم بــاد بیــایــد تــا یــک غـــزل از روســـری ­ات وام بگیـــرم هــی جام پس از جام پس از جام بیــــاری هــی جام پس از جام پس از جام بگیــــرم آشـــوب شـــوی در دلــــم آشـــوب بیفتـــد .....آرام شــــــوی در دلـــت آرام بگیـــــــرم سهمم اگـــر افتـــادن از ایـــن بـــام بیفتــم سهمم اگــر اوج اسـت از ایــن بــام بگیــرم سنگـی زدم و پنجــــره ­ات بــاز...ببخشیــد پیغــــــام فــــــرستــــــادم پیغـــــام بگیـــرم شاعر شدم اقرارکنم وصف تو سخت است شاعر شدم از دسـت تو سرسـام بگیـــرم
خورشید مردّد است، کمرنگ شده هر چیز که دست می زنم سنگ شده انگار که حال و روز دنیا خوش نیست شاید که دلت برای من تنگ شده
بي تو يك بار دگر خواندند اين احوال را روزها را، هفته ها را، ماه ها را، سال را... خودخوري يك بخش از صبر است، عاشق مي كشد مثل موجي كه به صورت مي كشد چنگال را آن قدر فكرم به چشمان تو مشغول است كه می بري از خاطرم هرگونه استدلال را مثل ماهي هاي قرمز، مي رسي پيش از بهار مي دمي در روح و جانم شوق استقبال را من براي صيد آغوش تو دستم باز باز.. چون عقابي كه دمادم می گشايد بال را حرف ها دارند مردم همچنان پشت سرم بعد تو ول كرده ام هر گونه قيل وقال را ابروانت چون دو چاقويي سلاح سرد توست دور كن از قلب من اين آلت قتال را با تو حتي راضي ام، حاضر به تبعيد از بهشت؛ گاز خواهم زد تمام سيب هاي كال را!...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
رفتی و من هنوز تو را آه می‌کشم عکس تو را مدام به ناگاه می‌کشم دنیا و شعر و فکر و خیالم همه مجاز تنها تو را حقیقت دلخواه می‌کشم رفتی و جای یوسف چشمت عزیز مصر خود را ته ته ته یک چاه می‌کشم دیوانگی که ربط ندارد به دین و شرع خود را شبیه یک زن گمراه میکشم خود را کنار پنجره با چشم بی‌قرار دلتنگ سیب نقره‌ای ماه می‌کشم ای عشق ای تمام غزل‌های منزوی نام تو را روایت جانکاه می‌کشم
هدایت شده از بارش‌های قلم من
ای عشق به چشم پر ز نم می‌خندی بر بخت پر از حسرت و غم می‌خندی دیروز به شوق دیدنت آب شدم امروز برای ماتمم می‌خندی @bareshe_ghalam
34.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه مهر تو بر دل امیدی تازه می‌کارد به امید نگاه توست این قلب پرآشوبم
گلپاره ای از دار دنیا داشت می رفت یک هم نفس تنهای تنها داشت می رفت فریادها دربغض پنهان داشت آنشب خون دل از چشمان مولا داشت می رفت می خورد غمهای دلش یا آن که جاری همراه آب  دست اسما داشت می رفت این اولین بار است خواهش کرده از او زهرا بمان! بانوی بطحا داشت می رفت ذکر قنوت هر شبش "عجل وفاتی" دست دعا "اُمِّ ابیها" داشت می رفت یک سینه ی  پر آه و یک مرد یگانه بر شانه اش تابوت عذرا داشت می رفت در شب چرا غسل و کفن؟ یازینب آنشب در ذهن خود آنقدر  آیا داشت می رفت؟ یکبار دیگر زینب از روی تعجب "هَل ...ابنِ اُمّی "در بلایا داشت می رفت پایان شعر  فاطمی  شد کربلایی زهرا سر بالین سقا داشت می رفت
به جای این که در شب‌های من خورشید بگذارید فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم به جای باد در « فرهنگِ عاشق » بید بگذارید ! همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم؛ مرا بر سفره‌های هفت سینِ عید بگذارید ... خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی‌گویم به روی دردهای کهنه‌ام تشدید بگذارید ... ببخشیدم ! برای این که بخشش از بزرگان است خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید گرفته نا امیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش - شما آن را به نام کوچکم « امّید » بگذارید ...
هرگز تو هم مانند من آزار دیدی ؟! یار خودت را از خودت بیزار دیدی ؟! آیا توهم هر پرده‌ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیدی ؟! اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی ؟! از زیر امواج آسمان را تار دیدی ؟! نام کسی را در قنوتت گریه کردی ؟! از « آتنا » گفتن « عذابَ النّار » دیدی ؟! در پشت دیوارِ حیاطی شعر خواندی ؟! دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی ؟! آیا تو هم با چشمِ باز و خیسِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی ؟! رفتی مطب بی‌نسخه برگردی به خانه ؟! بیمار بودی مثلِ من ؟! بیمار دیدی ؟! حقا که با من فرق داری - لا اقل  تو - او را که می‌خواهی خودت یک بار دیدی ؟!
شهر دل را با تو تابان می‌کنم قدری بمان با غزل همواره طوفان می‌کنم قدری بمان در هوایت پر زنان هستم، همیشه در پی‌ات گر روی این دیده گریان می‌کنم قدری بمان من عقابی خسته‌ام، طاقت ندارم بیش از این خستگی را از تو پنهان می‌کنم قدری بمان شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی گر روی نادیده باران می‌کنم قدری بمان لب فروبستی که من بی‌تاب لب‌هایت شوم؟! من لبت را شاد و خندان می‌کنم قدری بمان
در شهر اگر هنوز ایمانی هست در کالبد خسته‌ی ما جانی هست چون معتقدیم منتقم در راه است ویرانی و غم را سرو سامانی هست
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745 لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال مدیر کانال @Seyed_moris2020
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح … چون غنچه‌ی نشکفته نسیم سحری را
به رو سیاهیم اقرار می‌کنم … العفو برای خوب شدن، کار می‌کنم … العفو مرا تو می‌خری و پاک می‌کنی اما منم که آینه را تار می‌کنم … العفو رسیده‌ام که خودم را نشانِ تو بدهم به هر بهانه‌ای تکرار می‌کنم … العفو خودت اجازه شب زنده داریم دادی که با اجازه‌ات اصرار می‌کنم … العفو مران ز خودت مرا، که من خود را بدون تو همه جا خوار می‌کنم … العفو از این که عفو تو شد شاملم ولی من با گناه کردنم انکار می‌کنم … العفو
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه برخیز به آب و روشنی دست بده خورشید دوباره همنشین شد با ماه
من با تو نگویم که تو پروانه‌ی من باش چون شمع بیا روشنی خانه‌ی من باش در کلبه‌ی من رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه‌ی من باش من یاد تو را سجده کنم، ای صنم اکنون برخیز و بیا خود بت بتخانه‌ی من باش دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا اکنون دگر آبادی ویرانه‌ی من باش لطفی کن و در خلوتِ محزون من ای دوست آرام و قرار دل دیوانه‌ی من باش چون باده خورم با کفِ چون برگِ گلِ خویش ای غنچه دهان، ساغر و پیمانه‌ی من باش چون مست شوم، بلبل من! سازِ هم‌آهنگ با زیر و بمِ ناله‌ی مستانه‌ی من باش من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف آرایشِ آغوشِ من و شانه‌ی من باش ای دوست چه خوب است که روزی تو بگویی " امید " بیا با من و پروانه‎ی من باش
در دست من بگذار آن دستان تنها را در من بريز آشوب آن چشمان زيبا را حيف است جای ديگری پهلو بگيری عشق! پهلوی من پايين بياور بادبان‌ها را بی‌طاقتی‌های تو را آغوش وا كردم مانند بندرها كه توفان‌های دريا را بر صخره‌های من بكوب اندوه‌هايت را بر ماسه‌هايم گريه كن غم‌های دنيا را اسم تو را بردم لبان تشنه‌ام خشكيد مثل دهان نيل وقتی اسم موسی را ...
تکه یخی که عاشقِ ابرِ عذاب می‌شود سرِ قرارِ عاشقی همیشه آب می‌شود به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود ...