eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رنگ لباس آسمان، امشب سیاه است چشمان نمناک جهان، امشب سیاه است ابری قرق کرده هوای شعر من را دنیا شده نامهربان، امشب سیاه است دیوار و در با بغض و کینه رنگ گشته باغ مدینه شد خزان، امشب سیاه است با چادر خاکی قنوتش را گرفته: مادر فقط یک شب بمان، امشب سیاه است روز و شب و حال و هوایم رنگ درد است شال عزای روضه خوان ، امشب سیاه است...
تقدیم به زهرا جان... با بستن سربند تو آرام شدند در جاده‌ی عشق، خوش‌سرانجام شدند از داغ غمت، خوشا شهیدانی که با پهلوی تیرخورده گمنام شدند
علی رو حلال کن_۲۰۲۲_۱۲_۲۷_۰۸_۳۴_۱۳_۲۱۰.mp3
3.87M
فاطمه جان🥀 علی رو حلال کن واسه زخم بازوت😭 علی رو حلال کن واسه درد پهلوت😭 علی رو حلال کن....💔 سید رضا نریمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 بانو سه ماه منتظر این دقیقه‌ام مشغول کار خانه شده ای خوش سلیقه ام...😭😭😭
مانند تو نشناخت علی(ع) را احدی دادند جواب خوبـی ات را بـه بدی در سـایه ی تو بهشـت می شد دنیا ملعونی اگـر بـه در نمی زد لگدی @gida13
🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🏴 نذر شهادت مادرِمظلوم امام زمان(عج) 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- با بغض ِ پُر گلایه و با ماتمی عجیب رد میشوی دوباره از آن کوچهٔ غریب رد میشوی و داغِ دلت تازه میشود قلبت اسیرِ آهِ بی اندازه میشود آشوب میشود دلِ غمدیدهٔ تو زود پیچیده در مشام تو انگار بوی دود با اشکِ چشم؛ خسته و مضطر رسیده ای نزدیکِ دربِ خانهٔ مادر رسیده ای بعدِ هزار سال سرآغازِ روضه هاست آن هیزمی که سوخته خاکسترش به جاست یکباره آمدند همان قوم ِ ناخلَف بویی نبرده اند همانها که از شرف آورده فتنه یکسره خونِ تو را به جوش دارد فقط صدای لگد میرسد به گوش آتش؛ گرفته در بغلش دربِ خانه را حس میکنی نفس زدنِ مادرانه را افتاد "در" به رویِ گلِ یاس بیهوا در ازدحام؛ برگِ گل از شاخه شد جدا بینِ هجوم؛ دست به دیوار و "در" کشید آن لحظه که، مسافرِ شش ماهه پر کشید فضه دوید و اشکِ تو بی اختیار شد افتاد بارِ شیشه! علی(ع) بیقرار شد آهی کشید و خورد زمین در مقابلَت مادر تو را صدا زد و آشوب شد دلت صاحب-عزایِ روضهٔ دور و برَت شدی صحرا نشینِ درد و غم ِ مادرت شدی هر روز یادِ صورتِ تبدار سوختی از جایِ زخم ِ تیزیِ مسمار سوختی در فکر انتقام؛ به بالایِ خیمه گاه با شال مشکی ات زده ای پرچم ِ سیاه می آیی و ظهور تو هر لحظه پیش روست با بیرقی که بیعتِ با حق شعارِ اوست شیعه نوشت هر شبه بر قبرِ بی نشان عجّل علی ظهورکَ یاصاحب الزمان!
یازهرا(س) هر شروعی بعد بسم الله، یازهرا(س)بگو هر نفس، هرثانیه، هرگاه یازهرا(س)بگو تا شود روشن مسیر رفتنت سوی بهشت می‌گذاری تا قدم در راه یا زهرا(س) بگو ذکر او در نا امیدی‌ها ،امیدت می‌دهد دستت از هرجا که شد کوتاه یا زهرا(س)بگو درد اگر داری فقط از دست او درمان بگیر هرکجا شد غصه‌ای جانکاه یازهرا(س)بگو در غم زهرا (س)بگو هر لحظه از جان یاحسین(ع) در غم جان‌سوز ثارالله یا زهرا (س)بگو نیست غیر از این سخن،سِرِ سلیمانی شدن در میان اشک‌ها با آه یا زهرا(س)بگو
علیهاالسلام 🔹گریۀ بی‌اختیار🔹 کنار فضّه صمیمانه کار می‌کردی به کار کردن خود افتخار می‌کردی درخت‌های بهشتی به پایت افتادند همان شبی که هوای انار می‌کردی فقیر هرچه می‌آمد اسیر برمی‌گشت تمام عالمیان را دچار می‌کردی دلیل خندۀ حیدر! چه شد که بعد پدر مدام گریۀ بی‌اختیار می‌کردی؟ چه شد محبت همسایه‌ها؟ دعایت را چه مادرانه به آن‌ها نثار می‌کردی! تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده‌ است فدک فدک همه جا را بهار می‌کردی و شقشقیه به نهج‌البلاغه رو آورد شبی که پشت به این روزگار می‌کردی چقدر خانه مرتب شد آن شب آخر اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟
چهل نـامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی‌که ماه‌از درد پشت‌در به‌خود پیچید خورشید باران شد بـرای همسرش، تا دید با سایه ای از ابــــرها پوشانده شد کوچه از رعــد تند سیلی ای آنجا صدا پیچید در جنگ با یک جنگـــــل پوشیده از زقّوم گل برگ هــــــای یاسِ تنها بر زمین پاشید وقتی ستون آسمـــــان از میخ در خم شد دیدیم چــــــرخ کهکشان در راه می لنگید ای کاش شــــــرم از آیه های قدر می کرد آخر چــــــــرا در باز شد بر پاشنه چرخید
رنج‌آور و دلگیر و پر از واهمه است آماده‌ی روز محشر و خاتمه است دیگر به چه درد میخورَد این دنیا وقتی که بدونِ نفَسِ فاطمه است 🖤🍂🥀
من با دمم تیغم شهادت آفریدم در فتح خیبر قلب مرحب را دریدم چون کوه بنشستم به‌روی سینه‌ی عَمرو مردانه آن خصم خدا را سر بریدم یک‌روز در جنگ اُحد خوردم نود زخم دریای لشگر را به خاک و خون کشیدم یک‌لحظه زانویم نلرزید و به گوشم خود لافتی الاّ علی از حق شنیدم یک‌دم نیاوردم ز محنت خم به ابرو یک‌عمر در کام بلاها آرمیدم با آن‌همه وقتی که زهرایم زمین خورد جان‌دادن خود را به چشم خویش دیدم آن شب زمین خوردم که دور از چشم مردم دنبال تابوت عزیز خود دویدم با آنکه هم‌چون آسمان بودم مقاوم مثل هلال از غصّه‌ی ماهم خمیدم یا فاطمه! شرمنده‌ام از این‌که امشب با دست خود خشت لحد بهر تو چیدم «میثم» گنهکار است امّا شاعر ماست یا رب ببخش او را به زهرای شهیدم استاد
آرزوی علی تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت یــاس دادی، می دهد نیلوفــرت
پیغمبری که یک عمر، غمخوار امتش بود روی کبود زهرا، اجر نبوتش بود؟ ای خاک بر سر من مردم شدند دشمن با بانویی که قرآن درس محبتش بود زهرا که بر نمازش حق افتخار می کرد بی حرمتیِّ امت اجر عبادتش بود جان داد مخفیانه تشییع شد شبانه بیت الولایه ی او، دار الشهادتش بود با هیچ کس نمی گفت از درد خویش اما دیوار و در، کتابِ، ذکر مصیبتش بود تا وقت مرگ پنهان کرد از علی غمش را بعد از شهادتش هم دستش به صورتش بود غم های آن شهیده ناگفته ماند اما حمل جنازه ی او فریاد غربتش بود با آن که مخفیانه تشییع شد شبانه لبخند زد به تابوت این درس عصمتش بود آن پای تا به سر نور رو می گرفت از کور نیلی چرا زسیلی خورشید طلعتش بود شب بر سر مزارش مولا چو شمع می سوخت روز آفتاب سوزان زواّر تربتش بود کوه گناه (میثم) در سیل اشک گم شد آلوده بود و زین در امّید رحمتش بود
هزار بار شکستند رکن مولا را یکی نگفت چرا می‌زنید زهرا را همین که فاطمه‌اش بر روی زمین افتاد سیاه دید علی روی آسمان‌ها را کسی که شیعه بود مادرش بود زهرا خدا گواست که کشتند مادر ما را فراق فاطمه بر کشتن علی بس بود روا نبود ببندند دست مولا را هزار مرتبه نفرین بر آن ستم‌گستر که کشت حامی تنها امام تنها را برای مادر سادات گریه منع شده که بهر گریه گرفته‌است راه صحرا را علی چگونه ببیند بر آن رخ نیلی شرار تابش خورشید و سوز گرما را کنار سایۀ نخلی در آفتاب گریست شب از عناد بریدند نخل خرما را رواست عالمیان جان دهند از این غصه که جای پنجۀ دیو است روی حورا را قسم به سورۀ یاسین و هل‌اتی میثم که پیش چشم علی می‌زدند طاها را
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود پشت در جان علی مرتضی افتاده بود دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته آیه‌ای از سورۀ کوثر جدا افتاده بود گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت کل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود مادر مظلومه می‌پیچید پشت در به خود دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه فاطمه نه بلکه ختم‌الانبیا افتاده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مرثیه‌سرایی میثم مطیعی در مراسم عزاداری شام شهادت حضرت زهرا در حسینیۀ امام خمینی
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی باطناً تشییع زهرا و علی استاد
از داغ تو من به خویشتن می‌پیچم این نُسخه‌ی دردی‌ست که من می‌پیچم تو دست مرا ز بند وا کردی و لیک من دستِ تو در بندِ کفن می‌پیچم مرحوم استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر جان.... پس‌از تو آنچه سپید است، گیسویِ حسن‌ست پس از تـو آنچـه سیـاه‌ است، روزگارِ علــی‌ست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ است نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ است ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ است کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ است