#امام_باقر_ع_مدح_و_ولادت
#صلوات
تا روی به کشتی نجات آوردیم
امید به ساحل حیات آوردیم
در مقدم پنجمین امام رحمت
ما هدیه برایش صلوات آوردیم
#سیدهاشم_وفایی
آبادی شعر 🇵🇸
#امام_باقر_ع_مدح_و_ولادت #صلوات تا روی به کشتی نجات آوردیم امید به ساحل حیات آوردیم در مقدم پنجمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صحبت از عاشقی و عشق جگر میخواهد
دم زدن از لب معشوق شکر میخواهد
بال در بال ملک دور ملک چرخ زدن
نظر حضرت حق، همّت پر میخواهد
به هواخواهی از یار، علمدار شدن
سینهای همچو ابالفضل سپر میخواهد
آسمان موهبتی باز فرستاد زمین
صید این موهبت ای دوست هنر میخواهد
نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است
یا دل حضرت سجاد پسر میخواهد
دامن فاطمهای باز قمربار شده
علی دوم زهراست، پسردار شده
پسری آمده همنام رسول دو سرا
احمد دوّمی از نسل علی و زهرا
آمده تا که به اسلام اصالت بدهد
آمده تا که بود پرچم دین پابرجا
خاک میخورد علوم نبوی روی زمین
آمده تا که تکانی بدهد دنیا را
کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش
باقرالعلم نبییّن و به ایٍّ بقرا
شیعه شد زنده به هر جملۀ قال الباقر
شیعه باقی است به ابقای کلام آقا
آمده روشنی چشم رسول ثقلین
نوۀ مشترک و وارث خون حسنین
کیست مولا، نوۀ صاحب کشتی نجات
کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات
او همان زمزمۀ یهوه بود با موسی
او همان نور خداوند بود در میقات
او همان است که با نام شریف باقر
مژدۀ آمدنش داده خدا در تورات
او همان است که از دور و برش میروید
صد هزاران گل خیرات، درخت برکات
عمل دشمن او چیست به جز بار گناه
لغزش شیعۀ او چیست به غیر از حسنات
مهر ارباب، قبولی عمل میباشد
بی ولایش بخدا لعل، بدل میباشد
هر که سمت حرمش رفت بها میگیرد
از کرمخانۀ ارباب عطا میگیرد
نفس عیسویاش داروی هر دردی است
کور از هرم نفسهاش شفا میگیرد
گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه
با همان دست کرم، دست گدا میگیرد
گاه در مزرعهاش کارگری ساده بود
گاه در خانۀ وی مدرسه پا میگیرد
گاه با خاطرۀ کودکیاش؛ تنهایی
به سر و سینه زنان بزم عزا میگیرد
چارساله پسری بود به همراه پدر
به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر
#امیر_عظیمی
دل ز شوق گریه ای مستانه می سوزد مرا
عاقلان ! رحمی که این دیوانه می سوزد مرا
آتش دوزخ نسوزاند دل بـی درد مرا
ساقی مجلس به یک پیمانه می سوزد مرا
عاقلان را مرگ مجنون بی تفاوت بود لیک
قصه گو، با نقل آن افسانه می سوزد مرا
شمع من سرگرم شوق سوختن باشد چنانک
دود رنگ ار شد پر پروانه می سوزد مرا
خار خشکم،شاخ بی برگم، نمی دانم ولی
خویش می سوزد مرا، بیگانه می سوزد مرا
#پژمان_بختیاری
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست
نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست
قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود
به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست
به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم
به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست
به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد
اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانیست
سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار
که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست
به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی
چقدرحال وهوای دو چشم بارانیست
دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن
نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
#علی_حاجتیان_فومنی
2_1152921504642491235.mp3
6.43M
نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست
نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست
قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود
به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست
به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم
به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست
به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد
اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانی است
سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار
که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست
به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی
چقدرحال وهوای دو چشم بارانی است
دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن
نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
#علی_حاجتیان_فومنی
کام من تلخ تر از قهوه ی قاجاری هاست
جبر تو ساده ترین حالت ناچاری هاست
اسم تو روی لبم بود که ترکم کردی
دوستی با رقبا عادت سیگاری هاست
مرد وقتی که هوایی بشود ، سالم نیست
که زمین گیر شدن حکمت بیماری هاست
اولین خون زمین ریخته خون عشق است
شاید این فلسفه ی خلق خودآزاری هاست
دست در جیب قدم می زنی و میدانم
کشف دستان تو انگیزه ی بسیاری هاست
با همان پیرهن پاره شفا داد عزیز
گاه آزاد شدن بند گرفتاری هاست
رود دریا شدنی نیست اگر بنشیند
لذت وصل به جان کندن و دشواری هاست
#حسن_رحمانی_نکو
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین تو، از جهل تو، از دین تو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
#امام_باقر_ع_مدح
درختها قلم و هرچه بحر، جوهر تو
نبود علمي اگر بسته بود دفتر تو
تو گرم بحثی و چون کودکانِ مشقنویس،
فرشتگان زده زانو به پای منبر تو
حدیث و آیه و تفسیر، تیغ و شمشیرت
محدثان و فقیهان سپاه و لشکر تو
عجیب نیست که انقدرها کریم شدی
که دختر حسن ابن علیست مادر تو
تویی که قبل ولادت توسط جابر
رسانده است سلام تو را پیمبر تو
طلوع صبح ظهورست وعدهی عشاق
قرار و وعدهی ما مرقد مطهر تو
#سعید_تاج_محمدی
عشق من و تو هیچ سرانجام نداشت
با تو دل من لحظهای آرام نداشت
هر بار که خاطرات را شخم زدم
دیدم که به جز خیال و اوهام نداشت
#مریم_احمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به به عجب شعری است 🍃
حیرانی بین تیغ ابرو سخت است
یک مرد مقابل دو چاقو سخت است
در باور سرد یک پلنگ زخمی
خندیدن شوخ چشم آهو سخت است
من معتقدم برای یک مرد نبرد
بر خاک نشستن دو زانو سخت است
سنگی که تمام عمر را «اَسود» بود
حالا بشود «سنگ ترازو» سخت است
راضی به هزار مرگ شومم آخر
جان کندن بین تار گیسو سخت است
در هر چه که از تن تو گفتم کفر است
دیندار شدن در این هیاهو سخت است
اصلا به کدام فلسفه باید گفت
اثبات خدا کنار بانو سخت است
#مجتبی_قلیپور
زیاد از حد کشیدم منّت و ناز نگاهت را
که مغرورانه هی تکرار کردی اشتباهت را
خیالاتی شدی، بد باورت شد پاره ی ماهی
تماشا کرده ای در آینه روی سیاهت را!!!؟
کنارم بودی و همواره دورم می زدی باشد...
نمی بخشم عزیزم... تا ابد جرم وگناهت را
خودم تا اوج بالا بردمت ،اما غلط کردم
از این پس می کَنم با جان ودل هر روز چاهت را
تمام عهد وپیمانهای ما امروز باطل شد
نداری مثل سابق در دل من جایگاهت را
شدم بازیچه ی دستت، ولی بازی بلد هستم...
وخواهی دید آخر کیش ومات پادشاهت را
#محمدجواد_منوچهری
چه داغ ها که ندیدم، چه درد ها نکشیدم
توهم بگوچه کشیدی؟ بغیردست کشیدن!
#سیدتقی_سیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
ملامت
منی که بار سفر بسته بودم از آغاز
نگاه خویش به در بسته بودم از آغاز
برای سرخی صورت به روی هر انگشت
حنای خون جگر بسته بودم از آغاز
منم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی
که دل به تاج پدر بسته بودم از آغاز
به دشمنان خود آنقدر مطمئن بودم!
که روی گُرده سپر بسته بودم از آغاز
به خاطر نپریدن ملامتم نکنید
که من کبوتر پربسته بودم از آغاز
عجیب نیست که با مرگ زندگی کردم
به قتل عمر کمر بسته بودم از آغاز
اگر چه آخر این قصه بستهام در را
چنین نمیشد اگر بسته بودم از آغاز
مجتبی خرسندی
#مجتبی_خرسندی
#نقطهضعف
فاطمی و علوی گوهر ماه رجب آمد
به همانندی و همنامی و اوصاف محمد(ص)
وارث جود و کرامات و شکوه حسنین است
دست پر آمده هرکس که در خانه ی او زد
شرح اوصاف و مقامش، هنر هر بشری نیست
شاعری کار کُمَیت است که از او بسراید
او شکافنده ی قهار علوم است و در آفاق
نهضت علمی وفرهنگی او گشته زبانزد
پیک پیغمبر خاتم شده جابر که سلامی
وقت دیدار رخ حضرت باقر(ع) برساند
قبله ی حاجت ما بوده و در عالم رویا
زده ام چنگ همیشه به ضریحی که ندارد
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باقر_العلوم_علیه_السلام
نبین به خوبیات ای مهربان نظر دارم
من از نگاه به ماه رخت حذر دارم
مرا نمیشود ای دوست پایبند کنی
برای دستکشیدن ز عشق پر دارم
هنر نداشت زلیخا که دل به یوسف بست
منی که از همه دل کندهام هنر دارم
خیال کردهای از تیر عشق میترسم؟
نه! آهنی است دل و سینهام سپر دارم
چه فایده که بگویی که دوستم داری
که دربرابر این حرف گوش کر دارم
بهفرض ریشه کند عشق در دل سنگم
چه باک! ریشه کند نازنین! تبر دارم
سر از خیال من ای عشق پاک! خالی کن
که دستخالیام و پاک دردسر دارم
تو از هوای عقاب دلم خبر داری
من از هوای تو ای آسمان خبر دارم
#زینب_نجفی
عشق شد واسطه تا صلح و ثباتی بشود
بین دعوای دو تا دِه "صلواتی" بشود
جنگل رابطه تا مزمزه ی آتش رفت
قرعه افتاد که او آب حیاتی بشود
در خودش سوخت و انگار هلاهل نوشید
تا که در کام اهالی شکلاتی بشود
عشق برگشت سرِ چشمه و می ریخت در آب
اشکِ حسرت که نشد شاخِ نباتی بشود...
خان بالا که نه...!!! تقدیر گمانم نگذاشت...!!!
دختری، همسرِ یک بچه دهاتی بشود....
#محمدجواد_منوچهری
بر روی کلاه و شال آدم برفی
بنویس که خوش به حال آدم برفی
از جانب هر که اهل عشق آباد است
یک بوسه بزن به خال آدم برفی
#محمدعلی_ساکی