ولی هنوز ایتا داره با کپسول اکسیژن نفس میکشه
تا احیای کامل یکم زمان میبره.
ممکنه هر آن دوباره بره تو کما😊😄😬😢
"نفس می کِشد واژه در دفترم
دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم
دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم
.
.
.
من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سَردرد تا می خورم،
خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کَسی،می پرم !
برو لعنتی مرد تو خسته است
وَ حالی نمانده ست در بسترم
.
.
.
قدم می زنم وسعت خانه را
تُف و لعنتم می کُند مادرم
به من زیر لب فحش بد می دهند
که
" ای بی پدر! "
این سه تا خواهرم!
خودم واقفم لعنتی،تُف به من
گُهم،بی شعورم،نفهمم،خَرَم
برو راه این شاعرت را نبند
خودم را به جای بدی می بَرم
تو یک کوچه ی روبراهی ،بفهم
که من عابر کوچه ی دیگرم
تو اصلا" خودِ حضرتِ آفتاب
تو را روی تختم که می آورم،
به گه می کِشی خلوتِ تخت را
قسم میخورم،
از تنت،
نگذرم.
تو قدیسه تو،
حضرت مریمی
برو با خدا حال کُن،دخترم!
منِ بی پدر با تو باشم بدست
منِ لعنتی فکر کُن،کافرم
تما م ست این زندگیِ سگی
سَرِ ساعت هشت و...
من،
محضرم !
من و مادر و تلخیِ چای و شعر
دقیقا" دوهفته ست شاعر ترم
#ناصر_ندیمی
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد
داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشيد و قلب استکان می ایستاد !
در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد …
یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد!
موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد
موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد
•••
از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد
قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …
»ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»
نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد!
باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد …
#كاظم_بهمنی
"با جاده ها به خاطر من ائتلاف کن
برگرد و در حریم دلم اعتکاف کن
بردار چادر عربی را غزل بپوش
شعری بخوان و دور سکوتم طواف کن
گاهی میان قافیه های شبانه ات
دست مرا بگیر و مرا اعتراف کن
بی روسری هوای دلم را قدم بزن
شب را کنار وسوسه هایم خلاف کن
دستم به شعرهای سیاسی نمی رود
چشمان سبز فتنه ایت را غلاف کن
بی تو کبیسه اند تمام دقیقه ها
تقویم را از این همه نحسی معاف کن
#سجاد_صفری_اعظم
"داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد
مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد
تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام
بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد
به سرش زد که دلم را بفروشد، برود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!
سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد
سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد
رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد...
#سونیا_نوری
میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک كردم
نشستم تا که برگردی و بی صبرانه شک کردم
درون باغ وقتی که به آن پروانه خندیدی
نمی دانم چه شد حتی به آن پروانه شک کردم
تو در آغوش من بودی ، صدایی ناگهان آمد
به رخت آويز و دیوار و چراغ خانه شک کردم
هم اینکه رو بروی آینه رفتی و برگشتی
به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم
تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی
من ديوانه شك كردم، من دیوانه شک کردم
#سيد_تقى_سيدى
آقا گمانم من شما را دوست ...
حسی غریب و آشنا را دوست ...
نه ! نه !چه میگویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست ...
منظور من این که شما با من
من با شما این قصه ها را دوست ...
ای وای ! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست ...
حس عجیب پیشتان بودن
نه ! فکر بد نه ! من خدا را دوست ...
از دور می آید صدای پا
حتی همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست ...
#نجمه_زارع♥️
#اینکه_تنهاییم_تاوان_خجالتهای_ماست
نمانده شور شکفتن برایِمان، باران!
کویر و باز کویر است هر کران، باران!
طنین چهچههٔ عاشقانه دیگر نیست
تو غیرتی کن و نَمنَم غزل بخوان، باران!
چه نالههای قشنگی دل حزینم داشت
به همنوایی آواز ناودان، باران!
شبی که سرزده میآمدی به گونهٔ من
چه شورها که نمیشد بهپا از آن! باران
ببین چگونه صدایم تَرکتَرک شده است
تو را چقدر بخوانم به صد دهان؟ باران
سراغی از دل تنگم بگیر، پوسیدم
بیا به خلوت من، آی مهربان! باران!
ببار، چشم زمینگیر من _یقین دارم_
نمیرسد به تو دیگر از آسمان، باران!
#قربان_ولیئی
طاقتِ آتـش نداری جان مـن عاشق مـشو
عاشقان خود را بہ سوزِ شعلہ درمان میکنند
#امید_قهرمانی
جمعه باشد؛ تو نباشی؛ منِ تنها در شهر
چه عذابی شده این جمعهی وامانده؛ بیا
#محمد_بزاز
هر کسی کام دلی آورده در کویت به دست
ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد
#ملک_الشعرای_بهار
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
48.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نسخه_کامل مستند غیر رسمی ۶
روایتی از انس رهبر انقلاب با کتاب و اهالی فرهنگ
آبادی شعر 🇵🇸
#نسخه_کامل مستند غیر رسمی ۶ روایتی از انس رهبر انقلاب با کتاب و اهالی فرهنگ
این کلیپ خیلی دلنشینه🥰
من دیشب از تلویزیون داشتم میدیدم
منتهی دیگ آخراش بود
نشد بیام اینجا پیشنهاد دیدن بدم
ولی الان یا هر وقت ک تونستین حتما ببینینش
هدایت شده از نبض قلم
خورشید دمیده عطر بید آورده
پروانه و شمع و گل پدید آورده
با هر قدمش ماه فرو می ماند
با آمدنش مژده ی عید آورده
#صفيه_قومنجانی
🎉
@nabzeghalam
تا كه خلوت ميكنم با خود؛ صدايم ميكنند!
بعد ؛ از دنياي خود كم كم جدايم مي كنند!
«گوشه گيري» انتخابي شخصي و خودخواسته ست
پس چه اصراري به ترك انزوايم مي كنند!
مثل آتشهاي تفريحم كه بعد از سوختن-
اغلبِ مردم به حال خود رهايم مي كنند!
«اي بميري! لعنتي! كُشتي مرا با شعرهات»
مردم اين شهر اينگونه دعايم ميكنند!!!
احتمالاً نسبتي نزديك دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهايي صدايم ميكنند !
مثل خودكاري كه روي پيشخوان بانك هاست
با غل و زنجير پايم جابجايم ميكنند!
#اصغر_عظيميمهر
او که او را می خواست به تو می اندیشد
از نگاهش پیداست به تو می اندیشد
در سکوت دفتر قلمش می لرزد
تو حواست هرجاست به تو می اندیشد
مادرم خوشبخت است به خودش می بالد
پسرش مدتهاست به تو می اندیشد
پل عابر خیره به خیابان مانده
در روانش غوغاست به تو می اندیشد
خانه وقتی خالیست پنجره بارانیست
استکانم تنهاست به تو می اندیشد
کودکی با لبخند مادرش را بوسید
خواب نازش گویاست به تو می اندیشد
از خودم می پرسم چه کسی می فهمد
ماه وقتی زیباست به تو می اندیشد
#حسین_آهنی
هوا
بطور محسوسی سرد شده
برای عزیز دل خود حرفی بزنید
که او را یک زمستان گرم نگه دارد ...
#شهرام_نصیری
آن لحظه که دیدمت بهار آمده بود
آهوی دلم وقت قرار آمده بود
گفتی که ندارم به تو کاری اما
چشمان تو با قصد شکار آمده بود
#آریا_خراسانی