eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ عاشق دلشده را پندِ خردمند چه سود ؟ رند دیوانه کجا گوش به عاقل دارد..
در گذرگاه زمان خیمه شب بازے دهر با همه تلخے و شیرینی خود مے گذرد عشق ها مے میرند رنگ ها رنگ دگر مے گیرند و فقط خاطره هاست ڪه چه شیرین و چه تلخ.... دست ناخورده به جا مے مانند ......
هر جوشنی که شبها من از دعا بسازم روزی که فتنه بارد چون جامه در برت باد
شبتون بخیر🌼🌼🌼🌼
سلام صبحتون بخیر 🌼🌼🌼🌼
الا ای حضرت معشوق منوّر کن جهانم را کدامین چشم میفهمد به جز چشمت زبانم را به بوی گلبن وصلت به سَر مستانه می آیم که درد اشتیاق تو،  بُریده تابِ جانم را
محو چشمان تو هستم غرق دریا بودنت روز ها طی میشود گاهی اگر با بودنت معجزه یعنی کنار تو قدم برداشتن هر کجا هستم فقط یک لحظه آنجا بودنت عشقت از من ساخته دیوانه ای که خواستی با غزل تنهایم آری وقت تنها بودنت گاه گاهی در وجودم تا غزل گل می کند تازه می فهمم چه‌کرده حُسن زیبا بودنت با همین احساس ناب بودنت تا زنده ام فکر کن با من چه خواهد کرد حالا بودنت
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟ بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟ بیم فراق دارم و باید به شوق وصل شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ... اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم ای عشق! من که عقل خود از دست داده‌ام، دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟ زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم ‌
به رنگ و بوی گل وابسته ام من به جمعِ نیسْتان پیوسته ام من بیا ای عشق، جانم را بسوزان که از پروانه بودن خسته ام من!
رسیده‌ایم به بن‌بست؛ راهِ چاره تویی! ببین! مخاطبِ انبوهی از اشاره تویی سکوت کردی و الله‌اکبر از دهنت! همین صدا که نمی‌آید از مناره تویی تو شهروند کویری، مقیم دریایی به روز سایه سرو و به شب ستاره؛ تویی به هر که زنگ زدم، خنده‌ی تو می‌آمد چگونه است که آن سوی هر شماره تویی؟ به اشک من که نمی‌ایستد شبیه شدی پس از تجلّی زیبایی‌ات، دوباره تویی رسید وصف تنت، برگه‌ها سفید شدند که دل‌پذیرترین شعر بی‌گزاره تویی در انتشار تو رنگین‌کمان پدید آمد که روی قوسی از آیینه‌ها سواره تویی به غیر نور به گوشت نمی‌رود حرفی کسی که ساخته از ماه گوشواره تویی ادامه دادم و دیدم که پشت تپه‌ی سرخ برای هرچه بهار است استعاره تویی
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟ وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد گم می شود صدای تو در خنده های شهر تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا با این همه گناه نگیرد دعای شهر اینجا کسی برای تو کاری نمی کند فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر هر روز دیده می شوی اما کسی تو را نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر جمعه... غروب... گریه ی بی اختیار من... آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر